سلام بر بيت الاحزان - فرشته زمینی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرشته زمینی - نسخه متنی

روح الله حسینیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تلخ فرزندان و... سخت فاطمه را تكان داد، تأثر شديدى تار و پود وجودش را درهم نورديد. خاك پدر سنگ صبور فاطمه بود او روزها به تربت پاك پدر پناه مى برد و در آنجا سفره دل مى گشود «خاك قبر را سرمه چشم مى كرد و زبان به گله آغاز:




  • ماذا على من شم تربه احمد
    صبت على مصائب لوانها
    صبت على الايام صرن لياليا



  • ان لايشم مدى الزمان غواليا
    صبت على الايام صرن لياليا
    صبت على الايام صرن لياليا



[ الغدير ج 6 ص 165 و ج 5 ص 147 (با اين تفاوت كه عدن لياليا دارد. مرحوم علامه «رض» چهارده سند براى اين روايت از كتاب اهل سنت نقل كرده است. ] .

چه مى شود بر كسى كه تربت احمد را بويد و در درازاى زمان بوى خوشى نبويد
بر من مصيبتهايى فرو باريده كه اگر بر روزگاران روشن مى باريد شب تار مى گشتند
روزى ديگر بر بالين قبر پدر مى آمد و غمش را در شعرى ديگر ناله مى كرد:




  • قد كان بعدك انباء و هنبثه
    انا فقدناك فقد الارض وابلها
    فليت بعدك كان الموت صادفنا
    لما قضيت و حالت دونك الكثب



  • لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب
    واختل قومك فاشهدهم و لا تغب
    لما قضيت و حالت دونك الكثب
    لما قضيت و حالت دونك الكثب



[ الغدير ج 7 ص 192 و ص 79 دو بيت اول و تاريخ مسعودى ج 2 ص 311 بيت اول را آورده اند. ] .

بعد از تو اخبار پيچيده اى واقع شد كه اگر تو بودى سختى آنقدر زياد نمى شد
ما تو را از دست داديم مانند زمين تشنه اى كه از باران محروم شود حركت امت تو مختل شد به شهادت آنها برخيز و پنهان مش و اى كاش بعد از تو مرگ ما فرامى رسيد زيرا مسائل بسيارى در غياب تو بر ما حاكم شد و چون به خانه مى آمد چنان سايه غم بر وجودش سنگينى مى كرد كه اشك و آه و ناله چون باران بهاران همراه با صاعقه فرومى ريخت، تا «اهل مدينه به تنگ آمدند و به او گفتند گريه تو آزار ماست و زهرا به مزار شهدا مى رفت و مى گريست تا عقده دل باز مى كرد و بازمى گشت» [ الخصال ج 1 ص 273، امالى صدوق مجلس 29 ص 121، كشف الغمه ج 1 ص 498 مناقب ج 3 ص 322 ] و اين چنين مزار شهدا بيت الاحزان فاطمه شد. و فاطميان به ياد گريه هاى فاطمه در بقيع خانه اى بنا كردند كه تا كعبه آمال ستم ديدگان تاريخ باشد و اينگونه شيعه بيتى ديگر يافت تا مطاف تاريخ غم انگيزش باشد.

سلام بر بيت الاحزان

آه اى نواى آفرينش چرا اينگونه محزونى؟ آنگاه كه وجودت را در
غمخانه تاريخ لمس مى كنم، تارهاى روانم از زخم تو مرتعش مى شود. ناله اى غم انگيز سر مى دهم و آهسته آهسته از ستم تاريخيان به خروش مى آيم، و به ياد صاحب خانه مى افتم كه زانوى غم در آغوش زده، نالان و غمين صحن تو را با اشك نمين كرده و با او به سخن مى آيم كه:

اى كبوتر حرم چرا بال در خون دل رنگين كرده اى؟

كدامين كركس بى رحم، پرت را شكسته؟ اين زخم از كدامين سنگدل بر سينه ات نشسته؟

اى درياى صبر؟ چرا بى تابى؟ چرا خروشانى؟ چرا بى قرار خود را بر ساحل مى كوبى؟ آيا قصد جارى شدن در دشتهاى تاريخ را دارى؟ آيا قصد زبانه كشيدن بر آسمان دارى؟ يا قصد شكستن سكوت؟ يا بر هم زدن آرامشى كه تحميل شده است؟

آه اى ابر بهاران غم مخور. اشكهاى تو جويبارى خواهد شد تا بركه غدير، كوير ژوليده بقيع و سرزمين تفتيده طف، را كوثرى باشد تا شقايقهاى سرخ فام را در ميدان ژاله، پل حجون، شلمچه، و خونين شهر آبيارى كند، تا در ترنم بهاران سر برآرند و رقص كنان سرود جاودانه عشق بخوانند.

آه اى زهره آسمان وجود! اينك كه خورشيد نبوت غروب كرده، زمين تاريك محتاج نور توست، اى ستاره پر فروغ! بار دگر سر از ابرهاى غم بيرون آر و بر پهندشت تاريك انسانيت برتاب.

اما تو اى بيت الاحزان! خانه جاودانه تاريخ مظلوميت، خواهى
ماند. آن هنگام كه مادران، خونين كفنان خود را به خاك بسپارند به سوى تو قصد خواهند كرد تا در ميقات بقيع احرام عزا بپوشند، و براى طواف تو آماده شوند، اما اين حج از سعى شروع خواهد شد، سعى براى يافتن تو، اما افسوس كه اين سعى بجايى نمى رسد زيرا دستهاى نابكار، تحمل سكوتت را هم نداشتند. ديوارهاى رنگ پريده ات را كه يك بايگانى مدرك بود، فروريختند تا نسلها به قضاوت ننشينند. اما اى كعبه دلها تو در كنار بقيع برپا باشى يا نباشى، تو در جاى جاى زندگى عاشقانت جارى خواهى بود.

شيعه از همان آغاز دريافت كه همانگونه كه براى عبادت به مسجد نياز دارد و براى عزادارى به حسينه، دريافت كه بتو نيز نيازمند است. از همان روزى كه به خانه فاطمه حمله بردند و فاطمه به غمخانه پناه آورد و على به نخلستان، شيعه دريافت كه در گوشه گوشه تاريخش به بيت الاحزان سخت محتاج است.

شير در خاك تپيده به خروش آمد

شاخه شجره طيبه را شكستند تا خستگان در سايه اش ننشينند. آفتاب را در بند ابر كشيدند تا سكوتى تيره برپا كنند. زهره را بر زمين كشيدند تا آسمان على را خاموش كنند. شمع را كشتند تا خانه اميد را بى نور كنند.

صدماتى كه بر جسم و جانش وارد آمد او را از پاى درآورد. سخت

بيمار شد و در بسترى فروافتاد كه هرگز از آن برنخاست.

دسته دسته زنان مهاجر و انصار براى ملاقات فاطمه مى آمدند. چون از حال آن شير به خاك تپيده پرسيدند ناگهان به خروش آمد:

«در حالى هستم كه نسبت به دنياى شما بيزارم از مردانتان متنفرم، از آنان نام بردم بعد از آنيكه آزمودمشان، سرزنششان كردم بعد از اينكه از درونشان آگاه شدم.

زشت باد! كندى شمشيرها، شكسته شدن نيزه ها و انديشه ها.

چه بد بود آنچه را به پيش فرستادند! غضب خداوند بر آنها باريد و در عذاب الهى جاويد گشتند.

ناچار قلاده گناه انحراف را به گردنشان افكندم و زشتى چپاول حكومت بر آنان ماند. دماغشان شكسته باد، پايشان بريده باد و نفرين بر ستمكاران. و اى بر آنان! چرا حكومت را از قله رفيع رسالت دور كردند؟ چرا خلافت را به پايه هاى نبوت استوار نساختند و چرا آن را از مهبط روح الامين بيرون كردند و چرا آن را از دست پاك مردان دنيا و دين ربودند. به راستى كه اين اشتباه زيانى آشكار است.

چه چيزى موجب انتقامجويى از ابوحسن شد؟ به خدا قسم به خاطر شمشير خون چكانش بود، به خاطر پايمرديش در حق بود، براى آن بود كه در كارزار درس عبرت مى داد و در راه خدا خشمگينانه مى تازيد.

به خدا قسم اگر مردم، از آن زمامى كه رسول خدا در دست على
گذاشته بود حمايت مى كردند، آنان را با حركتى معتدل به پيش مى برد كه نه سبزه هاى وادى عدالت زخمين گردند و نه سواره اش را تكان دهد. آنان را به آبشخورى صاف و فراوان كه تا كرانه هايش مملو از آب گوارا بود وارد مى كرد. آنچنان آنان را سيراب بازمى گرداند، كه انديشه از عمل او متحير مى شد، در عين حال خود هيچ بهره اى از آن نمى برد مگر جرعه اى كه تشنه اى مى نوشد و لقمه اى كه گرسنه اى برگيرد. (اگر مردم چنين كرده بودند) آسمان و زمين درهاى بركت را به سويشان باز مى كرد. (اما چنين نشد) و به زودى براى آنچه كردند مؤاخذه خواهند شد.

اى مردم بيائيد و گوش دل سپاريد!

هر چه بيشتر زندگى كنى روزگار عجائبش را بيشتر نشانت خواهد داد. اگر متعجب شدى حادثه اى ديگر تو را به شگفتى ديگرى وامى دارد.

اينان به چه تكيه گاهى تكيه زدند؟ و به چه ريسمانى چنگ آويختند؟

چه ولايتى برگزيدند! و چه قوم بدكاره بودند! و ستمگران چه جانشينى انتخاب كردند! آنان دنبها را گرفتند و سرها را رها كردند پيشگامان را واگذاشتند و به واماندگان چسبيدند.

ملتى بدكاره اند كه گمان مى كنند درست كردارند. دماغشان به خاك ماليده خواهد شد «آگاه باشيد آنان فسادگرانند اما شعورش را ندارند». و اى بر آنان، «آيا كسى كه به سوى حق دعوت مى كند سزاوار پيروى است يا كسى كه راه نمى يابد مگر اينكه رهبرى شود شما چگونه قضاوت مى كنيد؟»

به خدا قسم روزگار آبستن حوادث است، پس زود زود باشد، كه شير در پستانش جمع شود. آنگاه به جاى شير ظرفهاى مملو از خون خالص و با طعم كشنده خواهند دوشيد. آنجاست كه حق ستيزان زيان خواهند كرد.

سپس اى شمايان! دل خوش داريد! به فتنه اى كه قلوب را بلرزاند مطمئن باشيد. شما را بشارت باد به شمشير بران، هرج و مرجى فراگير و استبداد ستمگران كه حقوقتان را پايمال خواهند كرد و اجتماعتان را از بن درو خواهند نمود.

افسوس بر شما، به كجا مى رويد؟ كورى بر شما حاكم گشته، چگونه مى توانيم شما را به كارى كه نمى خواهيد مجبور كنيم. و سپاس مخصوص خداوند جهانيان، و درود او بر محمد خاتم پيامبران و بزرگ رسولان».

[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 16 ص 233 و معانى الاخبار ج 2 ص 328 باب 402 و احتجاج ج 1 ص 286 و مراجعه شود به تاريخ مسعودى ج 2 ص 115] و چون ما از روايت ابن ابى الحديد خطبه را ترجمه كرديم متن آن را نقل مى كنيم:

قال ابوبكر: و حدثنا محمد بن زكريا، قال: حدثنا محمد بن عبدالرحمن المهلبى، عن عبدالله بن حماد بن سليمان، عن ابيه، عن عبدالله بن حسن بن حسن، عن امه فاطمه بنت الحسين عليهماالسلام، قالت: لما اشتد بفاطمه بنت رسول الله صلى الله عليه و آله الوجع و ثقلت فى علتها، اجتمع عندها نساء من نساء المهاجرين و الانصار، فقلن لها: كيف أصبحت يا ابنه رسول الله صلى الله عليه و سلم؟ قالت: والله اصبحت عائفه لدنياكم، قاليه لرجالكم، لفظتهم بعد ان عجمتهم، و شنئتهم بعد ان سبرتهم، فقبحا لفلول الحد و خور القناه، و خطل الرأى و بئسما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون، لا جرم! قد قلدتهم ربقتها، و شنت عليهم غارتها، فجدعا و عقرا، و سحقا للقوم الظالمين! و يحهم، اين زحزحوها عن رواسى الرساله، و قواعد النبوه، و مهبط الروح الأمين، والطيبين بأمر الدنيا والدين، الا ذلك هو الخسران المبين! و ما الذى نقموا من ابى حسن! نقموا والله نكير سيفه، و شده و طأته، و نكال وقعته، و تنمره فى ذات الله، و تالله لو تكافوا عن زمام نبذه اليه رسول الله صلى الله عليه و آله لا عتلقه، و لسار اليهم سيرا سجحا، لا تكلم حشاشته، و لا يتعتع راكبه، و لاوردهم منهلا نميرا فضفاضا يطفح ضفتاه، و لا صدرهم بطائا قد تحير بهم الرأى، غير متحل بطائل، الا بغمر الناهل، وردعه سوره الساغب، و لفتحت عليهم بركات من السماء و الارض، و سيأخذهم الله بما كانوا يكسبون. الا هلم فاستمع و ما عشت اراك الدهر عجبه، و ان تعجب فقد اعجبك الحادث، الى اى لجأ استندوا، و باى عروه تمسكوا؟ لبئس المولى و بئس العشير و بئس للظالمين بدلا. استبدلو و الله الذنابى بالقوادم و العجز بالكاهل فرغما لمعاطس قوم يحسبون انهم يحسنون صنعاء الا انهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون ويحهم (افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون)، اما لعمر الله لقد لقحت فنظره ريثما تنتح ثم امتلبوها طلاع القعب دما عبيطا و ذعاقا ممقرا هنالك يخسر المبطلون، و يعرف التالون غب ما اسس الاولون ثم طيبوا عن انفسكم نفسا، و اطمئنوا لفتنه جاشا و ابشروا بسيف صارم و هرج شامل، و استبداد من الظالمين يدع فيئكم زهيدا و جمعكم حصيدا، فياحسره عليكم و انى لكم، و قد عميت عليكم، انلزمكموها و انتم لها كارهون و الحمدلله رب العالمين- و صلاته على محمد خاتم النبين و سيد المرسلين.

آيا فاطمه از خليفه راضى شد؟

امام بخارى در صحيح خود از عايشه نقل مى كند كه بعد از اينكه ابوبكر از استرداد فدك به فاطمه ممانعت به عمل آورد «فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت» [ صحيح بخارى ج 5 ص 252 روايت 704 (كتاب المغازى) ]: از او روى گرداند و با او صحبت نكرد تا اينكه وفات نمود.

شعبى روايت كرده است كه وقتى عمر با عده اى به منزل فاطمه
هجوم آوردند تا على را مجبور به بيعت كنند، فاطمه درب خانه آمد و فرمود: «با ابابكر ما اسرع ما اغرتم على اهل بيت رسول الله والله لا اكلم عمر حتى القى الله» [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 57 ] اى ابابكر چه زود بر خاندان رسول الله دشمنيتان را آشكار كرديد! به خدا قسم هرگز با عمر صحبت نخواهم كرد تا به ملاقات پروردگارم نايل آيم. روات شيعه نيز روايت كرده اند كه فاطمه تا پايان عمر با شيخين سخن نگفت. اما دو روايت را اهل سنت نقل كرده اند كه دلالت بر اين دارد كه فاطمه از آنان در پايان عمر راضى شد. روايتى از شعبى نقل كرده است كه ابوبكر براى عمر نزد فاطمه (ع) وساطت كرد و فاطمه از عمر راضى شد. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 57. ]

اى كاش مى دانستم به چه جرئتى ابابكر به وساطت رفت زيرا فاطمه پيش از عمر از خود خليفه ناراضى بود! و چگونه مغضوبى شفيع مغضوبى ديگر شد؟! و يا كورى عصاكش كور ديگر؟!

شعبى از اين منفردات زياد نقل مى كند كه به قول مرحوم علامه امينى «رض» در هيچيك از اصول و منابع حديث اهل سنت يافت نمى شود. همو نقل كرده است كه آن دو براى عيادت نزد فاطمه آمدند و از او حلاليت خواستند و فاطمه راضى شد. [ الغدير ج 6 ص 227- 231 به نقل از الرياض النضره ج 2 ص 120. ]

مرحوم علامه امينى در پاسخ اين حديث مى فرمايند: اين حديث در هيچيك از اصول احاديث و مسانيد حفاظ نقل نشده است. و شعبى آن را بدون سند نقل كرده است كه معلوم نيست از كجا آورده است. [ الغدير ج 6 ص 227- 231 ] باز همو روايتى را نقل كرده است كه ابابكر بر جنازه فاطمه نماز گزارد. [ الغدير ج 6 ص 227- 231. ]

همين دروغ بزرگ كه در مقابل دهها روايت اهل سنت جعل شده است در ساختگى بودن روايات شعبى كافى است.
بنابر اعتراف اهل سنت فاطمه (ع) آنچنان از اينان ناراضى بود كه حتى به اسماء سفارش كرد پس از جان دادنم كسى بر من وارد نشود، و چون عايشه آمد، اسماء عذر آورد، او نزد پدرش شكايت برد، ابابكر اسماء را توبيخ كرد. اسماء باز عذر آورد كه فاطمه (ع) به من دستور داده است كه كسى بر او وارد نشود [ كنزل العمال ج 13 ص 686. ] و اينجاست كه ابن ابى الحديد اين عالم منصف اهل سنت مى فرمايد: والصحيح عندى انها ماتت و هى واجده على ابى بكر و عمر و انها اوصت الا يصليا عليها: [ ابن ابى الحديد ج 6 ص 49- 50 ] صحيح اين است كه فاطمه از ابابكر و عمر ناراضى بود و وصيت كرد كه آن دو نفر بر او نماز نخوانند.

اما روايتى از طريق شيعه و سنى نقل شده است كه ابابكر و عمر از على اجازه خواستند تا به عيادت زهرا بيايند. فاطمه با وساطت على (ع) اجازه داد وقتى آنان وارد شدند فاطمه رويش را به ديوار

/ 23