مرا با فدك و غير فدك چه كار؟ در حالى كه جايگاه فرداى هر كس قبر اوست كه در تاريكى آن آثارش محو و اخبارش ناپديد مى شود...
محقّقان شيعه همچنين نكوهش توهين آميزى را كه بعضى از ساده انديشان به پاره ى پيامبر نسبت مى دهند رد كرده اند. آنها مى گويند فاطمه (س) به هنگام بازگشت از سخنرانى در مسجد به شوهر خود اعتراض كرد كه:
اِشْتَملَت شَمْلَة الْجَنين وَ فَقَدَت حُجْرَةُ الظَّنين...
اى پسر ابوطالب، تا كى دستها را همچون جنين به زانو بسته و چون تهمت زدگان در گوشه ى خانه نشسته اى؟ پسر ابوقحافه پرده ى حرمتم را دريد و نان و خورش بچّه هايم را بريد! و على (ع) در جواب گفت: اگر نان و خورش مى خواهى روزى تو مضمون است و آن كس كه آن را تعهّد كرده باقى است. [بحارالانوار، ج 43، ص 148؛ احتجاج طبرسى، ج 1، ص 141؛ عوالم بحرانى، ص 412؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 208.] اين روايت از نظر محقّقان شيعه بى سند است و در نقد آن گفته اند:
چگونه ممكن است بانوى بزرگ اسلام، پاره ى پيامبر، كسى كه درباره اش سوره ى «هل اتى» نازل شده مانند يك زن عادى و صدقه بگير براى نان و خورش بچه هايش به مسجد رود و سخن گويد؟ چگونه ممكن است زنى كه داراى مرتبه ى عصمت است و بيش از هر كس به مقام ولايت و عصمت شوهرش آگاهى دارد، اينچنين او را مورد سرزنش قرار دهد و در ضعف و زبونى، على (ع) را به جنين تشبيه كنند، آن هم به خاطر نان و خورش بچّه هايش؟ در صورتى كه خود وقتى زنان مدينه به عيادتش آمدند و از حالش جويا شدند، فرمود:
اَصْبَحْتُ وَاللَّه عايقةً دُنْياكُم [كشف الغمّه ى اربلى، ج 1، ص 492.] به خدا در حالتى صبح كردم كه از دنياى شما متنفّرم.
رحلت پاره ى پيامبر
چون دو ماه و نيم و به قولى سه ماه و پنج روز و به روايتى شش ماه از وفات پيامبر اكرم (ص) بگذشت، فاطمه (س) از غم فراغ پدر و تقدّم اصحاب بر على (ع) و تصرف فدك سخت دلتنگ و ناراحت بود. يك روز على (ع) وقتى وارد خانه شد، فاطمه (س) پاره ى پيامبر را ديد كه قدرى آرد خمير كرده تا با آن نان بپزد و مقدارى گل سرشوى ساخته تا سر فرزندان خود را شستشو دهد و لباسهاى بچّه ها را جمع كرده تا بشويد. على (ع) از ديدن اين منظره متعجب شد و رو به فاطمه (س) كرد و فرمود:
اى تو دُرّ درج نبوّت گوهر عالم فروز اى تو دُرّ درج نبوّت گوهر عالم فروز وى تو در برج ولايت زهره ى روشن جبين وى تو در برج ولايت زهره ى روشن جبين
اى به رفعت مريم ثانى كه مهد عفّتت اى به رفعت مريم ثانى كه مهد عفّتت از ترفّع جاى دارد بر سر چرخ برين از ترفّع جاى دارد بر سر چرخ برين
اى نهال روضه ى عصمت كه هست از روى قدر اى نهال روضه ى عصمت كه هست از روى قدر سايه ى جاهت پناه قاصرات الطرف عين سايه ى جاهت پناه قاصرات الطرف عين
اى چراغ اهل بيت مصطفى اى فاطمه اى چراغ اهل بيت مصطفى اى فاطمه مادر سبطين و نور چشم خير المرسلين مادر سبطين و نور چشم خير المرسلين
در اين مدت هرگز از تو مشاهده نكرده ام كه در يك روز دو كار دنيا پيش گرفته باشى، امروز مى بينم كه به سه كار اشتغال مى نمايى. در اين چه حكمت است؟ فاطمه (س) قطرات اشك از ديدگان بباريد و گفت: اى تاجدار سوره ى «هل اتى» و اى شهسوار عرصه ى لافتى و اى خطيب منبر «سَلُونى» و اى وارث مرتبه ى هارونى و اى رازدار مصطفى و اى شير بيشه ى شريعت و اى كشتى لجّه ى حقيقت و اى شكوفه ى باغ ابوطالب و اى نواخته ى لقب اسداللّه الغالب!
اى ولى ساز «وال من والاه» اى ولى ساز «وال من والاه» وى عدو سوز «عادِ مَن عاداه» وى عدو سوز «عادِ مَن عاداه»
كاتب نقش نامه ى تنزيل كاتب نقش نامه ى تنزيل خازن گنج نامه ى تأويل خازن گنج نامه ى تأويل
مهتر و بهتر زمين و زمن مهتر و بهتر زمين و زمن معدن جوهر حسين و حسن معدن جوهر حسين و حسن
«هذا فِراقٌ بَينى و بَينك» دولت وصال بسر آمد و نوبت فراق بدر آمد، روز مواصلت به آخر رسيد و شب مهاجرت روى نمود.
هنگام وداع و افتراق است امروز هنگام وداع و افتراق است امروز با درد فراق اتّفاق است امروز با درد فراق اتّفاق است امروز
اى ديده جمال وصل ديدى يك چند اى ديده جمال وصل ديدى يك چند خون بار كه نوبت فراق است امروز خون بار كه نوبت فراق است امروز
اى على، ديشب پدرم را به خواب ديدم بر بلندى ايستاده و به هر طرف مى نگرد، گويى منتظر كسى است. فرياد بركشيدم كه يا ابتاه، تو كجايى كه از فراق تو دلم سوخته و تنم گداخته؟ گفت: اى فاطمه، من اينجا ايستاده ام و انتظار مى برم.
گفتم: يا رسول اللَّه، منتظر كيستى؟ فرمود: منتظر تو اى فاطمه، زمان فراق از حد گشت، و مرا از شوق تو طاقت تمام شد. وقت آن است كه قفس تن درهم شكنى و دل از علايق بدنى بركنى و از زندان محنت آباد دنيا به بوستان عشرت فزاى عقبى آيى. اى فاطمه، بيا كه تا تو نيايى من نمى روم.
گفتم: اى پدر، من نيز آرزوى ديدار تو دارم.
فرمود: اى فاطمه، بشتاب تا فردا شب نزد من باشى.
از خواب بيدار شدم و اشتياق آن عالم بر من غلبه كرد. مى دانم كه آخر اين روز و يا در اول شب آينده رحلت خواهم كرد. نان از براى آن مى پزم كه فردا كه تو به مصيبت من مشغول باشى فرزندان من گرسنه نمانند و لباسهاى فرزندان به جهت آن مى شويم كه ندانم جامه ى فرزندان من بعد از من چه كسى شويد و رضاى دل يتيمان من كه جويد؟! مى خواهم سر فرزندان شانه كنم كه معلوم نيست چه كسى پس از من غبار از روى و موى ايشان بيفشاند.
فاطمه (س) از غبارى كه بر روى و موى ايشان نشيند، اندوهناك بود.
روى گردآلوده و رخسار پرخون حسين روى گردآلوده و رخسار پرخون حسين گرد بديدى فاطمه در عرصه گاه كربلا گرد بديدى فاطمه در عرصه گاه كربلا
آنچنان بگريستى كز گريه هاى زار او آنچنان بگريستى كز گريه هاى زار او ساكنان آسمان بگريستندى برملا ساكنان آسمان بگريستندى برملا
چون على (ع) از فاطمه (س) سخن فراغ شنيد، آب حسرت از ديده فرو ريخت و گفت: اى فاطمه، هنوز از داغ فراق پدرت برنياسوده ام و از جراحت رحلت آن حضرت نفرسوده، اينك نوبت مفارقت تو هم رسيد و داغى ديگر بر بالاى آن داغ پديد آمد.
هر دم زمانه داغ غمم بر جگر نهد هر دم زمانه داغ غمم بر جگر نهد يك داغ نيك ناشده داغ دگر نهد يك داغ نيك ناشده داغ دگر نهد
هر داغ كآورد قَدَرى رو به بهترى هر داغ كآورد قَدَرى رو به بهترى آن داغ را گذارد و داغى بتر نهد آن داغ را گذارد و داغى بتر نهد
فاطمه (س) فرمود: اى على، در آن مصيبت صبر كردى، در اين تعزيت نيز شكيبايى پيش آور. زمانى غايب مشو كه نفسم به شماره افتاده و وعده ى ديدار به دارالقرار.
اين مى گفت و جامه ى فرزندان مى شست و در رخساره ى آنان نظر مى كرد و آه حسرت از دل برمى كشيد و آب اندوه از دل مى باريد.
حسن و حسين (ع) از سخن مادر به گريه افتادند. فاطمه (س) فرمود: اى جانان مادر، زمانى به قبرستان بقيع رويد و مادر خود را دعا كنيد.
فاطمه (س) بر بستر تكيه زد و به على (ع) گفت: بنشين كه وقت وداع است...
دلها كباب مى شود از آتش وداع دلها كباب مى شود از آتش وداع يا رب كه برفتد ز جهان رسم انقطاع يا رب كه برفتد ز جهان رسم انقطاع
اى على، ساعتى قرار گير و سرم در كنار گير كه از عمرم چندان نمانده.
بيمار غمت را نفس باز پس است اين بيمار غمت را نفس باز پس است اين پاس نفسش دار كه آخر نفس است اين پاس نفسش دار كه آخر نفس است اين
على (ع) نبشست و سر فاطمه (س) در كنار گرفت. فاطمه (س) ديده باز كرد و على (ع) را گريان ديد. گفت: اى على، وقت وصيت است نه هنگام تعزيت.
على (ع) گفت: يا سيّدة النساء، چه وصيت دارى؟ فاطمه (س) فرمود: اى على، چهار وصيت دارم:
اول آنكه اگر از من نسبت به تو تقصيرى صورت گرفته آن را عفو فرما و مرا حلال كن.
على (ع) گفت: حاشا كه در اين مدت از تو چيزى صادر شده باشد كه موجب آزار دل شده باشد. تو هميشه دلدار من بوده اى نه دل آزار من، غمگسار من بوده اى نه آفت روزگار من. من تو را وفادار يافته ام نه جفاكار، بر وصف گل ديده ام نه بر شوكت خار. وصيت ديگر بفرماى. و صيت دوم آن است كه فرزندان مرا عزيز دارى و جانب جگرگوشگان مرا فرو نگذارى و دست شفقت از سر ايشان برنگيرى و عذر ايشان بپذيرى. و صيت سوم آنكه مرا به شب دفن كنى تا چنانكه در حال حيات هيچ بيگانه را نظر بر قد و بالاى من نيفتاده در حين مرگ نيز چشم كسى بر جنازه ى من نيفتد.
چهارم آنكه پاى از زيارت من باز نگيرى كه من با تو انس مدام داشته ام.
اى بناكام مرا از رخ تو مهجورى اى بناكام مرا از رخ تو مهجورى خود كه باشد كه به كام از تو گزيند دورى خود كه باشد كه به كام از تو گزيند دورى
مرتضى على (ع) كه اين سخنان شنيد فرياد از نهادش برآمد و به لسان حال چنين اظهار داشت:
دلدار ز ما كرانه اى مى طلبد دلدار ز ما كرانه اى مى طلبد در كوى فراق خانه اى مى طلبد در كوى فراق خانه اى مى طلبد
تيرى ز كمان هجر مى اندازد تيرى ز كمان هجر مى اندازد وز سينه ى ما نشانه اى مى طلبد وز سينه ى ما نشانه اى مى طلبد
در اين اثنا ناگاه خروش واويلا برآمد.
حسن و حسين (ع) بودند، صداى پدر مى زدند كه در را به روى ما بگشاى.
على مرتضى (ع) برخاست و در را باز كرد و آن دو را در بر گرفت و نوازش كرد. خود را به بالين مادر رساندند و با آه و ناله گفتند: اى مادر، چشم باز كن و با ما سخن گو.
نظرى كن كه فراقت دل ما را خون ساخت نظرى كن كه فراقت دل ما را خون ساخت سخنى گو كه زهجرت جگر ما بگداخت سخنى گو كه زهجرت جگر ما بگداخت
چون صداى حسنين (ع) به گوش فاطمه (س) رسيد، ديده باز كرد و دست بگشاد و ايشان را در بر گرفت، سپس دختران را خواست و به برادران سپرد و همه را ديگر باره به مرتضى على (ع) سفارش كرد. آنگاه على و حسن و حسين (ع) را فرمود كه به روضه ى پدرم رويد و برايم دعا كنيد.
ايشان برفتند و فاطمه (س) اسماء بنت عميس را صدا كرد و گفت: آبى براى من مهيّا ساز تا غسل كنم.
اسماء گويد: آب آوردم و فاطمه (س) غسلى كرد كه هرگز نديده بودم كه كسى بدان خوبى غسل كند. آنگاه فرمود لباسهاى پاك مرا بياور. آوردم و پوشيد. [اين روايت را، هم صدوق (ابن بابويه) به طور مرفوع نقل كرده است و هم احمد بن حنبل، و اين مانع از غسل آن حضرت بعد از رحلت نيست كه مرحوم اربلى در كشف الغمّه (ج 1، ص 502) از آن تعجب كرده است.)] آنگاه فرمود بستر مرا در ميان خانه بگذار. وقتى بستر را پهن كردم حضرت بر پهلوى راست رو به قبله خوابيد و دست مبارك در زير رخسار راست گذاشت. سپس به اسماء بنت عميس گفت: مرا تنها بگذار تا اندكى با خداى خود به راز و نياز بپردازم.
اسماء بيرون آمد و ساعتى به انتظار ماند. ناگهان صداى گريه ى فاطمه (س) را شنيد. به اتاق فاطمه (س) نزديك شد، متوجه گرديد كه فاطمه (س) با خدا مناجات مى كند.
اسماء مى گويد: گوش فرا دادم، مى گفت: خداوندا، به حرمت پدرم و به شوقى كه به ديدار من دارد و به درد دل على كه در مفارقت من مى نالد و به سوز دل حسن و حسين و به آه دختران نارسيده ى من، بر گناهكاران امت پدرم رحمت آر و از سر گناهانشان درگذر.
در اينجا گريه بر اسماء غلبه كرد. فاطمه (س) متوجه حضور اسماء شد، فرمود: نگفتم مرا تنها بگذار؟ منتظر باش، بعد از يك ساعت مرا صدا كن، اگر جواب ندادم كه نزد پروردگار خود رفته ام و به پدر بزرگوارم ملحق گشته ام.
اسماء از خانه بيرون آمد و پس از ساعتى مراجعت كرد، هر چه آن حضرت را صدا كرد هيچ جواب نيامد. ملافه از روى مباركش كنار زد، ديد كه فاطمه (س) جان به جان آفرين تسليم كرده است. اسماء از پاى درافتاد.
در اين هنگام حسن و حسين (ع) از در درآمدند و از اسماء جوياى حال مادر شدند. از گريه ى اسماء فهميدند كه مادر را از دست داده اند. سراسيمه روى به مسجد نهادند و پدر را خبر كردند. على (ع) بيهوش شد، آب به روى مباركش افشاندند تا به هوش آمد.
على (ع) در رثاى همسرش چنين سرود:
لِكُلّ اجْتِماع مِنْ خَليلَين فُرْقَةٌ لِكُلّ اجْتِماع مِنْ خَليلَين فُرْقَةٌ وَ كلُّ الَّذى دُونَ الْفِراقِ قَليلٌ وَ كلُّ الَّذى دُونَ الْفِراقِ قَليلٌ
وَ اِنَّ افْتِقادى فاطماً بَعْد اَحْمَد وَ اِنَّ افْتِقادى فاطماً بَعْد اَحْمَد دَليلٌ عَلى اَنْ لايَدُوم خَليلٌ دَليلٌ عَلى اَنْ لايَدُوم خَليلٌ
فلك را غير اين خود نيست كارى فلك را غير اين خود نيست كارى كه گرداند جدا يارى ز يارى كه گرداند جدا يارى ز يارى
به هر جا دوستان بيند هماواز به هر جا دوستان بيند هماواز همان دم نغمه ى دورى كند ساز همان دم نغمه ى دورى كند ساز
[اقتباس از روضة الشهداءِ ملاحسين وعظ كاشفى، صص 137] 144.
به روايت اربلى، وفات آن حضرت شب سه شنبه سوم ماه مبارك رمضان سال يازدهم هجرى در سن 29 سالگى اتفاق افتاد [كشف الغمّة، ج 1، ص 503.] در روايتى از امام صادق (ع) روز سه شنبه سوم جمادى الاخر سال يازدهم هجرى را تاريخ وفات آن حضرت ذكر كرده اند و در روايتى از امام باقر (ع) نقل شده كه سن آن حضرت به هنگام وفات 18 سال و 75 روز بود.
ذهبى مى نويسد: صحيح اين است كه عمر آن حضرت 24 سال بوده گرچه بعضى 21 و برخى 26 و گروهى 29 و حتى بعضى 33 و 35 سال ذكر كرده اند [علامه محمد عبدالرؤف بن على بن زين العابدين المناوى: سيّدة نساء اهل الجنّة، مكتبة القرآن، ص 94.] بنا به وصيت فاطمه ى زهرا (س) على (ع) و اسماء بنت عميس (همسر ابوبكر) پاره ى پيامبر را غسل دادند، و در بعضى از روايات على (ع) و بنا به برخى از روايات عباس عموى پيامبر بر آن حضرت نماز خواند.
از اسماء نقل شده كه عايشه بعد از وفات فاطمه (س) مى خواست وارد اتاق شود، اسماء به وى گفت وارد نشو. عايشه به پدرش شكايت كرد كه همسرت هودجى مانند هودج عروس براى فاطمه ساخته و اجازه ى ورود به من نمى دهد. ابوبكر به درِ خانه ى فاطمه (س) آمد و به همسرش گفت: اى اسماء، چه شده كه از ورود همسران پيغمبر جلوگيرى مى كنى و براى فاطمه هودجى مثل هودج عروس ساخته اى؟ اسماء گفت: اين دستور خود فاطمه است.
ابوبكر گفت: هر طور كه دستور داده انجام ده. [كشف الغمةى، ج 1، ص 504.] شب هنگام جسد مبارك پاره ى پيامبر (س) توسط عباس و على و فضل بن عباس به خاك سپرده شد.
روايت شده است كه ابوبكر و عمر از على (ع) به شدّت گله كردند كه چرا اجازه نداده تا بر فاطمه ى زهرا (س) نماز بگزارند. حضرت على (ع) اظهار داشت كه او خود چنين وصيت كرده بود. [كشف الغمةى، ج 1، ص 503.]
محل دفن پاره ى پيامبر
مرحوم كلينى (ره)، از امام رضا (ع) راجع به محل دفن فاطمه (س) نقل مى كند كه فرمودند: «دَفنت فى بيتها» (فاطمه ى زهرا (س) در خانه اش دفن شد)، و چون بنى اميه مسجد را توسعه دادند، جزء مسجد گرديد [اصول كافى، ج 2، ص 479.] مرحوم صدوق (ره) و ملاحسين كاشفى نيز همين نظر را ترجيح داده اند. اما مشهور ميان اصحاب تاريخ اين است كه فاطمه ى زهرا (س) در قبرستان بقيع به خاك سپرده شده است.
پاداش صبر
و َ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَريراً (دهر/ 12) و (به خاندان على و فاطمه) به خاطر صبرى كه كردند بهشت و حرير پاداش داديم.
من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده ى اين دولت داد هاتف آن روز به من مژده ى اين دولت داد كه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند كه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
حافظ
مقدمه
پيروزى فاطمه (س) و گسترش فدك هارون الرشيد به امام موسى كاظم (ع) مى گفت: محدوده ى جغرافيايى فدك را تعيين كن تا آن را به تو بازگردانم. و امام (ع) از پاسخ خوددارى مى كردند. هارون اصرار بسيار كرد، حضرت فرمودند:
«سرزمينى محدود به حدود زير: حدّى به عدن، حدّى به سمرقند، حدّى به افريقا و بالاخره حدّى به كناره ى درياى روم و ارمنستان.» [بحارالانوار، ج 48، ص 144 به نقل از كتاب اخبارالخلفاء.] آرى، ابتدا محدوده ى تصرف پاره ى پيامبر و امام على (ع) نيمى از قريه ى فدك در شمال مدينه بود (و به تعبير حضرت على (ع) در نهج البلاغه: «از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، تنها فدك در دست ما بود») كه از تحت تصرف آنها خارج ساختند و آنان به خاطر خدا و حفظ دين خدا از آن گذشتند و صبر كردند و خداوند به پاداش اين صبر جميل روز بروز حدود متصرفات آنان را گسترش بخشيد و نسل آنها را در سراسر جهان افزايشى بى نظير داد.
امام على (ع) با همين صبر به حفظ سنگ بنيان اسلام يعنى وحدت بين مسلمين پرداخت و در نتيجه مسلمانان به جاى اختلافات داخلى به صدور انقلاب پرداختند و دو امپراتورى وسيع روم و فارس را به تصرف اسلام درآوردند و مصر و فلسطين و عراق را فتح كردند. پس از مرگ عثمان نيز مسلمانان همه به سوى خانه ى على (ع) روى آوردند و اين بار با اصرار و التماس فراوان از آن حضرت خواستند كه بيعت آنان را بپذيرد و خلافت ظاهرى را نيز به عهده گيرد و سرانجام، چنان بيعت همگانى و وسيعى با وى كردند كه نه در گذشته و نه در دوران بعد چنين بيعتى مردمى اتفاق نيفتاد.
بعضى مى گويند: چرا وقتى حضرت امير (ع) زمام امور را به دست گرفتند، فدك را بازنگرداندند؟ در جواب بايد گفت دايره ى فدك و متصرفات آن حضرت آنچنان گسترش يافته بود كه يك حدش مصر و افريقا و يك حدش ايران و عراق بود و نيز دو فرزند فاطمه ى زهرا (س) امام حسن و امام حسين (ع) يكى با صبر و سكوت و ديگرى با قيام خود حكومت بنى اميه را در سراشيب سقوط قرار دادند، و حركت كاروان اسراى كربلا و سخنان بيداركننده ى امام زين العابدين (ع) و حضرت زينب (س) كاخ يزيد را لرزاند و قلوب مردم را در تسخير فرزندان فاطمه ى زهرا (س) درآورد.
در كتاب عمدةالطالب فى انساب آل ابى طالب اثر احمد بن على بن حسين (متوفاى 825 ه) آمده است كه از اين دو فرزند زهرا (س) دوازده سبط به تعداد اسباط و نقباى دوازده گانه ى بنى اسرائيل و بنى اسماعيل پديد آمدند: شش سبط از امام حسن (ع) و شش سبط از امام حسين (ع).
اعقاب امام حسن (ع) از دو پسرش زيد و حسن مثنى، عقب زيد يك سبط از فرزندش حسن بن زيد و عقب حسن مثنى از پنج فرزند: عبداللَّه محض، ابراهيم عمر، حسن مثلث، داود و جعفر، جمعاً شش سبط.
در فصل دوم، اعقاب شش گانه ى امام حسين (ع) را از على بن الحسين امام سجّاد (ع)چنين ذكر مى كند: محمدالباقر (ع)، عبدالله الباهر، زيد الشهيد، عمر الاشراف، الحسين الاصغر، و على الاصغر.
اعقاب امام حسن و امام حسين (ع) در سرزمينهاى مختلف پراكنده شدند و بعضى با قيام و بعضى با حلم و علم، مناطق بسيارى را تسخير كردند و بر حدود فدك افزودند.
البته بعضى از خلفاى بنى اميه و بنى عباس مثل عمر بن عبدالعزيز و مأمون فدك را به خاندان فاطمه ى زهرا (س) بازگرداندند، غافل از اينكه به تعبير امام موسى كاظم (ع) حدود فدك از مرزهاى عربستان گذشته و از شمال غربى به درياى روم و ارمنستان و از جنوب به عدن (ساحل درياى عمان) و از شمال شرقى به سمرقند و از مغرب به منتهى اليه غرب افريقا يعنى تا اقيانوس اطلس امتداد يافته است.