در صف خانگاه محمد منصور واقع در سرخس كه وى در آن داروخانه و كتابخانه براى فقرا و درويشان بنياد نهاد - قصاید و قطعات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید و قطعات - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در صف خانگاه محمد منصور واقع در سرخس كه وى در آن داروخانه و كتابخانه براى فقرا و درويشان بنياد نهاد





  • اى سنايى بود كه در غزنين
    چو خواهم كرد زرق و هزل و ريواس
    مرا چون نيست بر كس هيچ تفضيل
    بياور طاس مى بر دست من نه
    قرين و جنس من خمار و مطرب
    مرا بايد خراباتى شناسد
    مى است الماس و گوهر شادمانى
    مى و معشوق را بگزين به عالم
    چه خواهم برد از دنيا به آخر
    چه گوييد اندرين معنى كه گفتم
    رفيقا جام مى بر ياد من خور
    اى مرد سفر در طلب زاد سفر باش
    از سيرت سلمان چه خورى حسرت و راهش
    هر چند كه طوطى دلت كشته ى زهرست
    چون تو به دل زهر شكر دارى از خود
    در مكه ى دين ابرهه ى نفس علم زد
    نمرود هواى خانه ى باطن و ز بت آگند
    گر خلق جهان ابرهه ى دين تو باشد
    آن كس كه مر ايوب ترا گرم غم آورد ور ديو ز لا حول تو خواهى كه گريزد
    ور ديو ز لا حول تو خواهى كه گريزد



  • مي ندانند شاه را ز عروس
    نخواهم نيز عاقل بود و فرناس
    چه خواهم كرد زهد و فضل عباس
    به جاى چنگ بر زن طاس بر طاس
    بسنده ست از همه اقران و اجناس
    خطيب و قاضيم گو هيچ مشناس
    نگردد سفته گوهر جز به الماس
    جز اين ديگر همه رزق است و ريواس
    دلى پر حسرت و يك جامه كرباس
    اجيبوا ما سالتم ايها الناس
    كه زير آسياى غم شدم آس
    بشكن شبه ى شهوت و غواص درر باش
    بپذير و تو خود بوذر و سلمان دگر باش
    آن زهر دهان را تو همه شهد و شكر باش
    زهر تن او گردد تو مرد عبر باش
    تو طير ابابيل ورا زخم حجر باش
    او رفت سوى عيد تو در عيش نظر باش
    تو بر فلك سيرت ايشان چو قمر باش
    تو ديده ى يعقوب ورا بوى پسر باش از زرق تبرا كن و با دلق عمر باش
    از زرق تبرا كن و با دلق عمر باش


/ 78