در رثاى محمد بهروز - قصاید و قطعات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید و قطعات - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در رثاى محمد بهروز





  • شغل سرهنگان دين از مرد متوارى مجوى
    از هواى فقر مردان كاخ فغفورى مخواه
    در ميان دوكدان لاف هر تردامنى
    دل كه در سودا غمى شد بينى از بويش مگير
    خلعت بوذر ندارى گام ديندارى منه
    خار پاى راه درويشان آن درگاه را
    هر كسى را نور صدق عشق اين ره كى دهد
    گرد طاووسان دين گرد و بمان اوباش را
    بر سر طور هوا طنبور شهوت مي زنى
    ور تو خواهى نفس شيطان از تو بيزارى كند
    تا كى اندر راه دين با نفس دمسازى كنى
    كوزه و ابريق بردارى و راه كج روى
    ور تو خواهى كز كمان شهوت و تير نفاق
    نزد مغفرها ستور لنگ گردى و آنگهى
    چون به كنجى باز بنشينى و با ياران حدي
    رو به گرد خاكبازى گرد كين آن راه نيست
    تا تو خود كى مرد آن باشى كه خود را چون خليل
    نيست سوداى دفاع تو كه در بازار صدق
    وقت آب و تخم كشتن گشته شيطان را قرين مگذران در لهو و بازى عمر ليكن روز حشر
    مگذران در لهو و بازى عمر ليكن روز حشر



  • سيرت ابرار را در طبع اضرارى مجوى
    در سراى سوز سلمان تخت جبارى مجوى
    نيزه و گرز و كمان و تير عيارى مجوى
    در خرابه ى بام گلخن طبل عطارى مجوى
    قوت حيدر ندارى نام كرارى مجوى
    در كف دست عروس مهد عمارى مجوى
    صورت خورشيد را اندر شب تارى مجوى
    در دهان زاغ پيسه مشك تاتارى مجوى
    عشق دارى لن ترانى را بدين خوارى مجوى
    نام عشق دوست را جز از سر زارى مجوى
    بر در ميدان اين درگاه طنازى كنى
    جامه ى صديق در پوشى و غمازى كنى
    از سر انگشت دف زن ناوك اندازى كنى
    پيش معجرها حدي از مركب تازى كنى
    از گل و گرمابه و از شانه ى رازى كنى
    كاندرين ره با براق خلد خر تازى كنى
    در كف محنت چو گوى پهنه ى غازى كنى
    با خس و خاشاك مي خواهى كه بزازى كنى
    وقت خرمن كوفتن با موسى انبازى كنى كيفر آن گاهى برى با حور عين بازى كنى
    كيفر آن گاهى برى با حور عين بازى كنى


/ 78