درگاه رحمت - حج در آثار محیی الدین عربی (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حج در آثار محیی الدین عربی (1) - نسخه متنی

قادر فاضلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • تو گويى در فضا آيات قرآن
    به مرغان سپيدى مانند اوراق
    صفا آكنده اين آفاق و انفس
    به چشمان چشمه ها بينى درخشان
    چه بخشش هاكه بارد با خجلها
    به موجى بيكران ايمان زند برق
    بيان ما رساى اين صفت نيست
    چه گويى درمقام بهت و حيرت
    در اينجا عقل محو و عشق مات است
    به روى اين زمين ها راه رفتند
    سلام اى مهد انس و آشنايى
    تو ديدى رحمة للعالمين را
    نگين خاتميت قطب الاقطاب
    على را ديدى و اسباط و اوتاد
    چه ريحان هاى روحانى كه ديدى
    به حرف آى اى حريف سرگذشتى
    حديث از جان و جانان كن ببينم
    تو را شايد كه با اين لعل خاموش
    سخن اينجا وراى حد قال است
    سكوت عشق را اينجا بيانى است
    كه پهناى فلك با وى دهانى است



  • پراكنده است و چون پروانه پرّان
    كه از قرآن برافشاند در افاق
    نسيمش چون مسيحا درتنفّس
    سرشگ شوق و خجلت پرتو افشان
    چه آرامش كه مى بخشد به دل ها
    به دريايى ز رحمت مى شوى غرق
    به قاموس بشر اينجا لغت نيست
    كه هر دم مى درخشد برق غيرت
    كه اينجا سرزمين معجزات است
    به جان عرشى، به تن درخاك خفتند
    سلام اى آشيان روشنايى
    شنيدى بانگ جبريل امين را
    به دورش حلقه هاى خيل اصحاب
    اباذر ديدى و سلمان و مقداد
    چه گوهرهاى رحمانى ربّانى كه ديدى
    چه رؤياها كه ديدستى بهشتى
    سخن از روح و ريحان كن ببينم
    سخن گويى از آن سرچشمه نوش
    كه روى اين سخن با اهل حال است
    كه پهناى فلك با وى دهانى است
    كه پهناى فلك با وى دهانى است



درگاه رحمت

ابوالقاسم حافظ قرآن




  • اى آن كه تو را نيست به كس هيچ نياز
    جز درگه تو نيست مرا جايگهى
    با دست تهى به درگهت آمده ام
    با اين همه تقصير و گناه بسيار
    رويم سيه و بار گناهان بر دوش
    اميد به رحمت تو دارم يا رب
    آيا شود از كرم در رحمت باز



  • اى دست نياز همه سوى تو دراز
    هر جا روم آخر به درت آيم باز
    با قلب شكسته اى پر از سوز و گداز
    رو سوى تو كرده ام تو اى بنده نواز
    شرمنده و نادمم از اعمال مجاز
    آيا شود از كرم در رحمت باز
    آيا شود از كرم در رحمت باز



به ياد لحظه هاى وصال

سيّد محمّد شفيعى




  • خوشا آواى صحراى سپيده
    خوشا پرواز در مهتاب احرام
    خوشا گل واژه لبيك، لبيك
    خوشا ذكر و دعاى عشقبازان
    خوشا لبخند خال روى كعبه
    خوشا سعى و خوشا اخلاص مسعى
    خوشا ديدار او در كوى عرفان
    خوشا ياد و خوشا ديدار مهدى
    خوشا اندر ركاب او دويدن
    خوشا شور و شعور ناب مشعر
    خوشا رمى و خوشا ذبح هوسها
    خوشا بيتوته اندر كوى معشوق
    خوشا در امتحان ها شاد بودن
    خوشا پيروزى ناى سپيده



  • خوشا امواج درياى سپيده
    خوشا حلّ معماى سپيده
    خوشا نجواى و آواى سپيده
    به دور شمع بيناى سپيده
    خوشا آب گواراى سپيده
    صفاى روح افزاى سپيده
    خوشا آن سوى معناى سپيده
    خمار از جام صهباى سپيده
    به سر، بى منت پاى سپيده
    وقوف عشق صحراى سپيده
    خوشا تقصير سرهاى سپيده
    خوشا معراج غوغاى سپيده
    خوشا پيروزى ناى سپيده
    خوشا پيروزى ناى سپيده



عرفان حج




  • حج به گيتى انقلابى اكبر است
    در دو چشم حج بخوان با صد زبان
    ظاهر حج را كمى دشوار بين
    هر يك از كردار آن را دان كتاب
    ديده بگشا حاجى نيكو مرام
    حج به گيتى، بهر او سر باختن
    از ديار غير، بنمودن گذر
    با دل و جان نعره يا هو زدن
    پاك بايد سينه از حب متاع
    حج فروغ آشتى با آشناست
    حج اساس پاكجانى هاى دل
    حج فروغ سوز و اخلاص عمل
    حج حيات خويش را انگيختن
    نفى غير، از عرصه و ملك درون
    جان حج، جز اين نماز پاك نيست
    بين چه مى خوانى چگونه با زبان
    حج مصفا مى كند اعمال را
    حج بود سرزنده با اصل ولا
    جان حج، عشق امام اكبر است
    پس مهيا شو به ديدار ولى
    آنكه هر دم ناظر احوال ماست
    وانكه روح معنى اعمال ما است



  • بهر عاشق امتحانى ديگراست
    امتحان در امتحان در امتحان
    باطن آن را پر از اسرار بين
    هر كتاب آن هزاران آفتاب
    در كجا بهر چه مى دارى تو گام؟
    خويش را با ميل او پرداختن
    جانب معشوق جان، كردن سفر
    نغمه هو، هو به عشق او زدن
    از من و مايى در اين وادى، وداع
    هم صدايى با امام ما سواست
    آن چه غير اوست را يكجا بهل
    (1)جان رها از بند هر غش و دغل
    سوى او با جان وتن بگريختن
    رونق «اِنّا اِلَيهِ راجِعُون»
    جسم بى جان، زنده در افلاك نيست
    در نماز خويش اى عبد گران
    مى كند تطهير، جان و مال را
    همرهى با حاضر غايب نما
    بى ولاى او حج ما ابتر است
    آن كه هر سو حاضر است و منجلى
    وانكه روح معنى اعمال ما است
    وانكه روح معنى اعمال ما است



/ 47