«بگو الله را بخوانيد، يا رحمن را بخوانيد، به هر كدام كه بخوانيد، اسم هاى نيك همه براى اوست.»
ليكن بعضى از انسان ها، به حسب تفاوتِ بهره مندى از هدايت و رشد، ارتباطشان با اسماء الهى تفاوت دارد. همه الله را مى شناسند، حتى بت پرستان نيز با اسم الله آشنا بودند ولى مى گفتند: رحمان كيست؟ ما رحمان را نمى شناسيم. اينان به جهت گمراهى و دورى از حقيقت، با رحمان آشنا نبودند و مى گفتند: «وَ مَا الرَّحمنُ؟»(3) ولى مؤمنان با هر دو اسم آشنا بودند.
محيى الدين مى گويد: انسان هاى مرحوم (مورد رحمت واقع شده)، با رحمان آشنايند ولى آنان كه محروم اند، از رحمان به دورند.
بدين جهت، همه با بيت درونى; يعنى قلب آشنايند، اما بعضى با بيت برونآشنا نيستند. فقط امت مرحوم اند كه هر دو بيت را مى شناسند و از فيوضات آن دو مستفيض.
ابن عربى اين دو نكته را بسيار مهم دانسته و به بيان آن مى بالد و مى گويد: بدان، من تو را به امورى آگاه ساختم كه اگر بدان عمل كنى، از علم الهى آنقدر بر تو آشكار مى شود كه جز خدا اندازه آن را نداند. به يقين عارف به مقدارى كه از علم الهى مى چشد، عزّت مى يابد.
(1)1 ـ همان، فصل 8
2 ـ اسراء : 110
3 ـ فرقان : 60
(4)4 ـ همان فصل 20 و 21
(5)5 ـ همان فصل، 20 و 21
2 ـ قلب عارف، مطاف اسماءالله
چون قلب عارف و ولى الله، خانه خدا است، و خانه خدا بايد زائر و طواف كننده داشته باشد، قلب نيز طواف كننده هاى گوناگون دارد; گروهى آن ها، كه پيشتر اشاره شد، خواطر انسانى است كه به دو دسته ممدوح و مذموم تقسيم مى شوند. دسته ديگر اسماء الهى اند كه تماماً ممدوح و مقدس اند.
محيى الدين بر اين اعتقاد است كه: اسماء الهى به دو جهت، طواف كننده قلب عبد مؤمن اند:
جهت نخست اينكه: هر اسمى طالب حال خاصى است، وقتى آن حالت از دلِ بنده مؤمن سر مى زند، آن اسم خاص به جهت مناسبتش با آن حال، به سوى آن مى رود كه منشأ آن حالت قلب مؤمن است.
جهت دوم اينكه: در حديث پيشگفته آمد كه قلبِ عبدِ مؤمن گنجايش خدايش را دارد و خدا در دل اوست. طبيعى است كه اسماء الله همه پيرامون قلبى طواف كنند كه خدا در آن است.
بنابر اين، هر گاه مؤمن خدا را در دل خود حاضر كند، آن گاه قلب او مطاف اسماء الله و فرشتگان خواهد بود. اگر اين حضور در روز بارها تكرار شود، آن طواف نيزبارها تكرار خواهد شد و حج واقعى كه به معناى قصد و تكرار قصد است، حاصل مى گردد.
3 ـ اركان كعبه، خواطر قلب
كعبه چهار ركن دارد كه عبارتند از:
1 ـ ركن حجر
2 ـ ركن عراقى
3 ـ ركن شامى
4 ـ ركن يمانى
محيى الدين، معادلِ اين اركان، براى قلب نيز اركانى از خواطر گوناگون قائل شده است; زيرا قلب آدمى هيچگاه از اين خواطر خالى نبوده و همواره بر آن ها استوار است. آنها عبارتند از خواطر:
1 ـ خواطر الهى
2 ـ خواطر مَلَكى
3 ـ خواطر نفسانى
4 ـ خواطر شيطانى
هر يك از اين اركان، مقابل و هم تراز يكى از اركان كعبه است:
(1)1 ـ همان فصل 22
خاطر الهى = ركن حجر الاسود
خاطر ملكى = ركن يمانى
خاطر نفسانى = ركن شامى
خاطر شيطانى = ركن عراقى
علت اينكه ركن عراقى موازى خاطر شيطانى قرار دارد، اين است كه: شارع مقدس دستور داده است وقتى مقابل ركن عراقى رسيدى اين دعا را بخوان:
«أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّقاقِ وَ النِّفاقِ وَ سُوءُ الاَْخْلاقِ».
«خدايا! از تفرقه و نفاق و اخلاق ناپسند و نكوهيده، به تو پناه مى برم.»
روشن است كه هر يك از اين صفات ذميمه، از وسوسه هاى شيطانى است كه متوجه انسان مى شود.
محيى الدين، آنگاه ميان انبيا و اوليا و ساير مؤمنان فرق قائل شده، مى گويد: قلب انبيا بر سه خاطر استوار است خاطر چهارم كه شيطانى است، در آن ها راه ندارد; زيرا انبيا توسط عصمت خدادادى از وسوسه شيطانى محفوظ اند. البته اوليا و مؤمنان والا مقام كه شيطان نفس را مطيع خود ساخته اند، نيز در سايه ايمان و اخلاص، از خاطر چهارم رهيده اند و به سايه انبيا رسيده اند، كه ابن عربى به بعضى از آن ها، مانند سلمان الدُنبلى اشاره كرده است.
از نظر محيى الدين انبيا توسط عصمت و اوليا توسط حفظ الهى بدين مقام رسيده اند.
5 ـ كنز خفى در كعبه و قلب
وى بر اين باور است كه خداوند سبحان گنجى را در كعبه به وديعت نهاد و پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله)خواست آن گنج را خارج كرده، در راه خدا انفاق نمايد، ولى به جهت مصلحتى كه خدا برايش آشكار ساخت، از اين عمل منصرف شد.
سپس مدعى مى شود كه خداوند در مكاشفه اى براى محيى الدين، لوحى زرّين از
(1)1 ـ در مستدرك الوسائل، ج9، ص387 اينگونه آمده است:
«...فَإِذَا انْتَهَيْتَ إِلَى رُكْنِ الْعِرَاقِ فَقُلْ: اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الشَّكِّ وَ الشِّرْكِ وَ الشِّقَاقِ وَ النِّفَاقِ وَ دَرَكِ الشَّقَاءِ وَ مَخَافَةِ الْعِدَى وَ سُوءِ الْمُنْقَلَبِ...».
(2)2 ـ همان، فصل 10 و 11
(3)3 ـ همان فصل 12
آن كنز مخفى را نشان داد و وى به خاطر احترام به پيامبرگرامى(صلى الله عليه وآله) نخواست آن گنج آشكار شود و از خدا خواست آن لوح به جاى خود برگردد. او مى گويد: اين مكاشفه در سال 598 در تونس براى وى روى داده است.
محيى الدين در سرّ عمل رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) كه آن گنج را ظاهر نساخت،مى گويد: پيامبرخدا آن را مخفى داشت تا حضرت صاحب الزمان هنگام ظهورظاهر سازد.
خبرى نيز دراين زمينه هست كه مى گويد: اين گنج به دست خليفه رسول الله، قائم به امرالله، حضرت صاحب الزمان آشكار خواهد شد; همان كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد، در حالى كه پر از ظلم و جور شده بود.
تشابه قلب مؤمن به كعبه در اين خصوص، در علمى است كه در دل مؤمن نهفته است و خداوند به وجود چنين علمى شهادت داده و فرموده است:
{ شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ} .
«خداوند گواهى داد كه جز او خدايى وجود ندارد و فرشتگان خدا و صاحبان علم نيز چنين گواهى داده اند.»
محيى الدين در اينجا اولو العلم را عارفان بالله و مؤمنان خالص معنى كرده و اين علم را علم مخفى در دل آها دانسته كه با ساير علوم فرق دارد; علمى كه تنها خدا از آن آگاه است و صاحب آن را در رديف ملائكه و شهادت چنين عالمى را در رديف شهادت خداوند قرار داده است.
وجوب حج
{ وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً...} .«و بر مردم واجب است كه حج خانه الهى را به جاى آورند. در صورتى كه مستطيع شده، راه بر آنان هموار باشد.»
محيى الدين وجوب حج را به اين آيه شريفه مستند كرده و انجام آن را بر هر انسانى فرض مى داند، ليكن قبولى حج را منوط به اسلام دانسته، مى گويد: آنكه مسلمان است و
(1)1 ـ همان، فصل 15
(2)2 ـ آل عمران: 18
(3)3 ـ آل عمران : 97
حج نمى گزارد، در اين خصوص عاصى بوده و در قيامت مؤاخذه خواهد شد. آنكه مسلمان نيست و حج به جاى نمى آورد نيز عاصى است و در قيامت به دو جهت مؤاخذه مى شود; هم به جهت انجام ندادن حج، و هم به جهت اسلام نياوردن.(1) البته نظر ابن عربى در خصوص همه احكام عبادى چنين است كه حج نيز از آن جمله است.
وى سپس به دو نوع برداشت از دو نوع قرائت «حج» پرداخته، مى گويد: اگر حج را به فتحه بخوانيم، به معناى «قصد» مى شود و اگر با كسره بخوانيم «حِج»، به معناى «قصدِ قصد» مى شود.
در صورت نخست، معنا چنين مى شود كه: خداوند به عهده مردم قصد خانه كعبه را واجب كرده است»; يعنى همه بايد نيّت زيارت و ديدن خانه خدا و انجام مناسك آن را داشته باشند.
در صوت دوم، معنا چنين مى شود: خداوند بر همه مردم واجب كرده است كه قصد خانه شدن را داشته باشند.
در اوّلى منظور رسيدن به خانه خدا بود.
در دومى منظور بَدَل شدن به خانه خدا است.
حاجى اگر با توجه به معناى اول حج به جاى آورد، خادمِ خانه خدا مى شود و اگر با توجه به معناى دوم حج بگزارد، خود به خانه خدا بَدَل مى گردد. از اين رو، مى توان گفت خدا بر عهده مردم نهاده است كه دلشان را خانه خدا قرار دهند. و معلوم است كه وقتى دلشان را خانه خدا ساختند، ديگر جز خدا در دل آن ها يافت نخواهد شد.