كـتـابـى را تـصـور كـنـيـد كـه داراى 100ورق باشد، اما صفحاتش اوراق شده و هر يك به صورت پراكنده در گوشه اى افتاده است .حال شخص كورى مى خواهد اين صفحات درهم ريخته و مختلط و پراكنده را مرتب كرده و كتاب 100ورقى را منظم صحافى كند.در ايـنـجـا احـتـمـال ايـنـكـه شـخـص نـابـيـنـا، بـدون اعـمـال شـعـور. در مـرحـله اول صـفـحـه يـك را بـردارد، بـا در نـظـر گـرفـتـن آنـكـه كـتـاب 100ورق دارد از صـد احـتـمـال يـك احـتـمـال اسـت ، يـعـنـى يـكـصـدم احـتـمـال دارد كـه شـخـص كـور ورق اول را در مـرتـبـه اول بـردارد، و بـعـد احـتـمـال آنـكـه ورق يـك و دو را در هـمـان دفـعـه اول پـشـت سـرهـم بـردارد از ده هـزار احـتـمـال يـك احـتـمـال اسـت ، يـعـنـى يـك ده هـزارم احتمال دارد كه ورق اول و دوم منظم برداشته شود.و احـتـمـال آنـكـه ورق سـوّم نـيـز در مـرحـله اول بـدسـت او آمـده و پـشـت سـريـك و دو قـرار گـيـرد از يـك مـيـليون احتمال يك احتمال است .بـه هـمـيـن مـنـوال آن قـدر حـسـاب احـتـمـالات بـالا رفـتـه وصـعـود مـى كـنـد كـه احـتـمـال مـنـظـم شـدن ورق اول تـا دهـم پـشـت سـرهـم بـدسـت شـخـص نـابـيـنـا غـيـر مـمـكـن و نامعقول خواهد بود.و نـيـز در مـراحـل بـالا آن قدر حساب احتمالات زياد مى شود كه حتى تصور چنين احتمالى غير عقلائى بوده و به كلى معدوم مى شود.يعنى تصور اينكه 100ورق كتاب بدون اعمال شعور از يك تا صد خود به خود منظم شده و يا به دست شخص كورى بدون اعمال شعور صحافى گرديده باشد، محال و غير ممكن است .بـنـابـرايـن نتيجه مى گيريم كه اگر در جائى نظم و ترتيب تصور شود، ايجاد نظم محتاج به ناظم بوده و اساسا خود نظم نيز دليل بر وجود ناظم مى باشد.چـنـانـكـه صـحـافـى صـد ورق كـتـاب پـراكـنـده ، حـتـمـا مـحـتـاج بـه اعـمـال عـقـل و شـعور و بينائى است و از نظر عقل محال و غير ممكن است كه نظمى بدون ناظم پديد آمده و بر حسب اتفاق و تصادف ايجاد شده باشد زيرا هر نظمى نيازمند به ناظمى است .پـس اگر نظم در جهان آفرينش و عالم هستى مسلم باشد و همه كائنات و موجودات بر اساس نظم و ترتيب پيش رفـتـه ، از هـمـه مـظـاهـر عـالم نـظـم پـديـدار بـاشـد، هـمـيـن نـظـام جـهـان هـسـتـى ، خـود دليل بر وجود ناظم و صانعى توانا و مقتدر است كه ما او را "خدا" دانسته و خالق و ناظم عالم اش مى ناميم .