هنگامي كه داودبن علي فرزندعبد الله بن عباس ازطرف منصوردوانيقي فرمانرواي مدينه گشت معلي بن خنيس راكه يكي ازشيعيان واقعي ودوستان خاص امام صادق عليه السلام بوداحضاركرده گفت : بايدشيعيان جعفربن محمدرابه من معرفي كني .اوچون مي دانست بامعرفي شيعيان جان آنان درخطرمي افتدازهرگونه اطلاعي ازآنهاخودداري كرد،داودكه سخت خشمگين شده بودگفت :آنان راازمن پنهان مي داري ؟اگرهمچنان ازمعرفي شيعيان خودداري نمائي تورامي كشم .معلي بن خيس كه به راستي يك ازتربيت يافتگان امام ع بودوازمرگ وشهادت هراسي نداشت ،باكمال رشادت به حاكم خونخوار مدينه گفت :مراازكشته شدن مي ترساني ؟به خداقسم اگرشيعيان درزيرپاي من قرارداشته باشندمن پاي خودرابرنمي دارم كه توآنهارابشناسي حال اگرتومر ابكشي من سعادتمندمي گردم وتوبدبخت خواهي شد .داودبن علي چون ديداودر تصميم خودجدي است باكمال ناجوانمردي دستورقتل وي راصادرنمود .معلي بن خنيس گفت :مرادرميان مردم ببرتاچيزهايئكه نزدمن مي باشدبگويم .وقتي كه اورادرميان مردم بازارآوردندوافرادزيادي گردش جمع شدندگفت :اي مردم گواه باشيدكه آنچه من دارم ازمال ،مطالبات ،كنيزوغلام ،كم ويازيادهمه ازجعفربن محمدعليهماالسلام مي باشد .سپس بدستورداودپليداورابه قتل رسانيدند ./مناقب ابن شهرآشوب ،جلد4ص 225 .