نفرين مرگبار - امام صادق (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام صادق (ع) - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نفرين مرگبار

وقتي كه ملعي بن خنيس باوضع رقت باري مظلومانه بدست داودبن علي به شهادت رسيدچنانكه درداستان پيش ذكرشدواموالش مصادره گشت امام صادق عليه السلام سخت ازاين رجيان ناراحت شده به فرمانرواي مغروروستمگر مدينه فرمود:دوست مراكشتي ومال مراگرفتي چون اواموالش رابه آن حضرت واگذاركرده بودآيانمي داني كه شخص ازمرگ دوستش مي آرامدولي ازجنگ نمي آسايدبه خداقسم اورامي خوانم ونفرينت مي كنم .

داودبه علي ازروي استهزاءگفت :به دعايت مراتهديدمي كني ؟امام به خانه خويش رفت وتماشب راايستاده ومشغول دعابودحاكم جبارمدينه نيزپنج نفرمامورمسلح به خانه آن حضرت فرستادودستوردادحضرتش رادستگيركرده بياوندواگرامتناع كردامام راشهيدكرده سرش رانزداوببرند .

مامورين واردخانه آن بزرگوارشدندديدند حضرتش نمازمي خواندگفتند:دستورداودرااطاعت كرده آماده رفتن باش .

امام صادق عليه السلام فرمود:اگراطاعت نكنم چه مي شود .

مامورين گفتند:مارابكار بدي قتل شماامركرده است .

فرمود:برويددنبال كارتان كه براي دنياوآخرت شمابهتراست .

مامورين ازبيرون رفتن خودداري كرده وبراي بردن امام اصرار داشدندآن حضرت دستهاي خودرابه دعابرداشت وانگش سبابه خودراحركت داده مي گفت :"الساعه الساعه "وباصداي بلندناله مي كرد،سپس به مامورين فرمود:فرمانروايتان داودمرد .

آنهانيزرفتند .

آنگاه ازامام صادق عليه السلام پرسيدند:چه شد؟فرمود:اوفرستاده بودكه گردن مرابزنند،من به اسم اعظم خدابراونفرين كردم خداوندفرشته اي فرستادكه اورابه هلاكت رسانيد .

لبانه عمه داوددخترعبدالله بن عباس مي گويد:درآن شب داودحالش خوب نبود ،ازهوش رفت من يكباربراي اطلاع ازحالش نزداورفتم ديدم به پشت خوابيده واژدهائي برروي سينه اش قرارداردكه دهانش رابردهان اوگذاشته است من با آستين آن راگرفتم دهانش رابطرف من آوردكه وحشت زده كنارش انداختم وداود رابيداركردم ديدم چشمهايش سرخ شده وبشدت ناراحت است براي اينكه اونترسد ازاژدهاچيزي برايش نگفتم ورفتم بارديگرآمدم ديدم بازاژدهاروي سينه اش قرارداردودهانش رابردهان اوگذاشته است بازآن راكنارانداختم امااين بارديدم داودمرده است .

/مناقب ابن شهرآشوب ،ج 4ص .

/ 81