حکايت کف بين پير - دیگه می ذارمت کنار (مجموعه شعر) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیگه می ذارمت کنار (مجموعه شعر) - نسخه متنی

مریم حیدرزاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید














حکايت کف بين پير

يه روزي يه کف بين پير نشست
و فالمو گرفت

ت و هر چي گفته بود ، فک و
خيالمو گرفت

بود و يه کم سياه ، مهربونو ،
خميده پشت

چه بوي اسپندي مي داد ، چشاش
نجيب بود و درشت

بهم نگاهي کرد و گفت ، فالتو مي
خواي بگيرم ؟

گفتم بگير ، بعدم بگو
، بگو چه وقتي مي ميرم ؟

گقت دخترم کف مي بينم ، قهوه
و فنجون ندارم

نه بلدم ، نه دوس دارم اداشونو
در بيارم

گفتم بگو ، اينم دسام
، از روي چپ مي گي يا راس

خنديد و گفت فرق
نداره ، هر دستي که ميل شماس

تو زندگيت سختي ديدي ،
فالت چرا پر از غمه ؟

م توي اسمت مي بينم ،
درس مي گم نه ، مريمه ؟

يکي رو دوس داشتي که
رفت ، مردا همه عين همن

خوبم توشون پيدا مي شه ،
اما خوبا خيلي کمن

بچه بودي چند تا خطر
گذشته از بيخ سرت

خيال داري سفر بري ، خيره
الهي سفرت

يکي ديگه تازگيا تو زندگيت پيدا
شده

زياد بهش تکيه نکن ،
دوست داره ولي بده

دشمن چه قدر زياد داري ، راستي
مگه چه کاره اي ؟

فک نکنم دارا باشي ، نمي
بينم ستاره اي

دو سه تا لکه مي بينم ، دلت
شکسته از کسي

يکي ته قلبته که ، مي
خواي بهش زود برسي

خدا رو از ياد نبري ،
آيندتم پاکه و نيم

دو سه تا سد تو راهته ، دو تا بزرگ
، يکي کوچيک

يکي تو قوم وخويشتون يه کم مريضه
، مگه نه ؟

همون که اسيرشي ؟ واست عزيزه
مگه نه ؟

نگامو چيدم از نگاش ، با کلي
غصه خنديدم

اصلن چي گفت و از کي گفت ،
فالم چي بود ، نفهميدم

آدماي فالاي من ، مثل خودش
غريب بودن

يعني که خطاي دسم ، انقد
کج و عجيب بودن ؟

خيلي خجالت کشيدم ، غم از
نگاش چکه مي کرد

گفتم چرا فال مي گيري
تو اين هواي خيلي سرد

چيه ، فالت درس نبود
مي خواي که مزدمو ندي

نه هر چي گفتي راس بودش ،
تو راه حلم بلدي ؟

بغض گلوشو آخر سر تو
شهر چشماش ترکيد

گفت دخترم باور نکن ،
هيچکسي فردارو نديد

من يه غريبم و اسير ، تو
شهرتون در بهدرم

دروغ مي گم تا شبمو يه جور
به فردا ببرم

منم يه بندم مث تو ،
تقديرامون دست خداس

من کي باشم که بتونم ، بگم
تو طالعت کجاس

گذشتم و نذاشتم اون بيشتر از اين
بهم بگه

اون ولي گفتش واسه فال نرو
پيش کس ديگه

ديدم اونو که دوباره به يه
کسي ديگه رسيد

بازم همون کف بينيا ، دوباره
بغضش ترکيد

دنياي بي وفاي ما از اين کسا
زياد داره

از زمين و از آسمون ، غريب و
کولي مي باره

از همه چي که بگذريم ،
تمامشم دروغ نبود

شايد به خاطر همين ، سرش
زياد شلوغ نبود

سر اونا که راس مي گن ، هميشه
خيلي خلوته

چه توي فال ، چه زندگي ، دنيا پر
از خيانته

کف بين پير هر چي که گفت
دلم يه گوشه اي نوشت

تا ببينه حق با اونه يا بازياي
سرنوشت

همه شبيه همشديم ، فالامونم عين
همه

اما فقط اون از کجا دونست
که اسمم مريمه ؟

اين که تموم شد و گذشت اما
عجب کف بيمي بود

ته دلش زلالتر از پيش گويياي
چيني بود

دسام براش فرقي نداشت ، اون
با دلش فالمو گفت

از بعضي حرفا بگذريم ، دروغ
چرا ، راستشو گفت

دل و ببين که همه جا يه جور
به دردت مي خوره

يکي باهاش فال مي گيره ، يکي
پولاشو مي شمره

خلاصه که دلاي پاک ،
قسمت هر کس نمي شه

دلاي روشن و زلال مال غريباس
هميشه

اينم يه قصه ي عجيب ، فالي
که چيزي نمي خواست

کف بيني با يه قلب صاف ، نه
دست چپ نه دست راست




/ 30