3- احمدبناسحاقبنعبداللَّهبنسعداشعرىقمى
او از محدّثين اهل قم است. از حضرت جواد و حضرت هادى عليهمالسّلام روايت كرده است و از خواص حضرت عسكرى عليهالسّلام به شمار مىرفته و از ايشان نيز روايت دارد. او علاوه بر اينكه از اصحاب سه امام معصومه بوده، به عنوان شيخالقميين نيز اشتهار كرده است.دو جريان راجع به اين مرد بزرگ نقل شده كه هر كدام براى بيان مقام رفيع و شأن والاى او كافى است.
1- تشرّف او به حضرو امام عسكرى عليهالسّلام و ديدار امام زمان حجت بن الحسن عجّلاللَّهتعالىفرجهالشريف به وسيله ن بزرگوار:
شيخ صدوق نقل كرده كه احمدبناسحاق گفته است: وارد بر امام عسكرى عليهالسّلام شدم و تصميم داشتم كه راجع به جانشين پس از وفات آن حضرت از وى پرسش كنم. ابتدا به سخن كرده و فرمودند: اى احمدبناسحاق! خداى تبارك و تعالى زمين را از آغاز خلقت آدم از حجّت خود بر خلق، خالى نگذاشت و تا قيام قيامت هم خالى نخواهد گذاشت، به بركت آن حجت بلا را از اهل زمين دفع كرده و باران نازل مىنمايد و بركات زمين را به وسيله او بيرون مىآورد.
عرض كردم: اى زادهپيامبر! پس امام و خليفه بعد از شما كيست؟
حضرت با سرعت برخاسته، داخل اتاق شدند و چون بيرون آمدند، پسربچّهاى بر دوش گرفته بودند كه صورتش همانند ماه شب چهارده بود و به كودكان سه ساله مىبرد. فرمود: اى احمدبناسحاق! اگر به خاطر آن احترام و بزرگداشتى كه از طرف خدا و حجتهاى او دارى نبود، من اين فرزند خود را به تو نشان نمىدادم. او همنام و همكنيه پيامبر صَلّىاللَّهعَلَيْهِوَآلِهوِسَلَّم است كه زمين را پر از عدل و داد مىكند، آنچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد.
اى احمدبناسحاق، مثل او در اين امّت، مثل خضر عليهالسّلام و مثل ذوالقرنين است. به خدا سوگند چنان غيبتى داشته باشد كه در آن غيبت كسى از هلاكت نجات پيدا نكند، مگر كسى كه خداوند او را بر عقيده امامت وى ثابت گردانيده او را به دعاى تعجيل فرج موفق بدارد.
احمدبن اسحاق مىگويد: عرض كردم: از مولاى من آيا نشانهاى هست كه قلب من بدان مطمئن شود؟ ناگهان آن پسربچه به زبان آمد و با زبان عربى فصيح گفت: اَنَا بَقِيَّةُاللَّهِ فى اَرْضِهِ وَالْمُنْتَقِمُ مِنْ اَعْدائِهِ فَلا تَطْلُبْ اَثَراً بَعْدَ عَيْنٍ يا اَحْمَدَبْنَاِسْحاق؛ (85) منم بقيّةاللَّه در زمين و انتقام گيرنده از دشمنان خدا، پس بعد از مشاهده عين، در پى اثر نباشد از احمدبناسحاق!
احمد مىگويد: من با فرح و شادمانى از نزد حضرت عسكرى عليهالسّلام بيرون آمدم.
2- شيخ صدوق قدسسرّه حديث مبسوطى را نقل كرده كه در آخر آن آمده است: احمدبناسحاق در سرّمنرأى از حضرت امام حسن عسكرى عليهالسّلام پارچهاى به جهت كفن خود خواست.
حضرت سيزده درهم به او داده و فرمودند: اين را خرج مكن مگر براى مصارف خودت و آنچه را كه خواستى هم به تو مىرسد.
سعدبنعبداللَّه وارى خبر مىگويد: "چون از خدمت مولايمان مراجعت كرديم و به سه فرسخى حلوان - سرپلذهاب - رسيديم، احمدبناسحاق تب كرد و سخت بيمار شد، به طورى كه از او مأيوس گرديديم و چون وارد حلوان شديم در كاروانسرايى منزل كرديم. احمد فرمود: امشب مرا تنها بگذاريد و از اينرو هركس به خوابگاه خود رفت.
نزديك صبح در فكر افتادم، پس چشم باز كردم كه ناگاه كافور، خادم مولايم امام عسكرى عليهالسّلام را ديدم كه مىگويد: اَحْسَنَ اللَّهُ بِالْخَيْرِ عَزاكُمْ وَ جَبَرَ بِالْمَحْبُوبِ رَزِيَّتِكُمْ؛ خداوند، سوگ و عزاى شما را به خير و خوبى قرار دهد و مصيبت شما را با آنچه كه محبوب است جبران فرمايد و بعد گفت: غسل و كفن رفيق شما، احمد، فارغ شد. اكنون برخيزيد و او را دفن كنيد، راستى كه او عزيزترين شما در نزد آقايتان - امام عسكرى عليهالسّلام - است، آنگاه از چشم ما غايب شد." (86)
آرى، امام عسكرى عليهالسّلام كافورخادم را با كفن از سامرا به آنجا فرستاده بود تا او را غسل دهد و كفن كند.