خليفه اول به پايان راه خود گام نهاد و خلافت را به سمت پسر خطاب گسيل داد. روز جابر كجا و اين كوهان ببين تفاوت كجا است تا به كجا! اى شگفتا! با آنكه او در زمان زندگى خويش، بارها و بارها خلافت را واگذارد، ناگهان پس از مرگش به ديگرى وانهاد. راستى را، كه آن دو به پستانى از آن چسبيدند و سخت دوشيدند. عمر، خلافت را در جوّى پر خشونت قرار داد. در جوّى كه گفتگوها درشت آهنگ، و برخوردها خشك و سخت بود و همراه با اين همه، لغزيدن و پوزش خواستن بود كه همى تكرار مى شد. پس زمامدار آن رژيم سواركارى را ماننده بود كه بر اشترى سركش و فرمان ناپذير سوار است. چنان كه اگر مهارش را سخت بركشد پره هاى بينى شتر را مى درد و اگر وانهد، خودسرى و سركشى را پذيرا شده باشد. چنين بود كه انبوه مردم به اشتباه كارى، بدخوئى، تلون و درجازدن گرفتار آمدند. پس من ـ با سختى و درد تمام ـ روزگارى دراز، صبورى گزيدم و تاب آوردم.
مشورت در جنگ با روميان
[ عمر بن خطاب جهت شركت در جبهه نبرد با روميان با من رايزنى كرد. به او] گفتم: حقيقت اين است كه خداوند شكوه بخشيدن قلمرو اهل اين كيش و پوشاندن نقاط ضعفشان را ضمانت كرده است. آنكه ديروز از اينان دفاع كرد و به پيروزيشان رساند ـ در حالى كه خود چنان نيرويى نبودند كه توان دفاع و كسب پيروزيشان باشد ـ خداى هميشه زنده و بى مرگ است. بارى اگر تو، به تن خويش، به سوى دشمن روان شوى و در رويارويى با آنان درهم بشكنى، مسلمانان را در دورترين نقاط مرزى حمايت گر نباشى. و پس از خود، آنان را بى مرجع واگذارى. پس بايد مردى رزم آور برانگيزى، و خيرانديشان سرد و گرم چشيده اى همراهش سازى و به سوى آنان گسيل دارى، كه اگر خداوند پيروزشان كرد، همان پيش آمده است كه دوست مى دارى، و اگر به گونه اى ديگر، تو پناه و تكيه گاه مسلمانان باشى.