خروج از مدينه به درخواست عثمان - تاریخ اسلام به روایت امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخ اسلام به روایت امام علی (ع) - نسخه متنی

محمد حسین دانش کیا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خروج از مدينه به درخواست عثمان

[ عبداللّه بن عباس نامه اى از عثمان ـ كه در محاصره شورشيان معترض بود ـ آورد. در نامه خواسته است به ملك خود در ينبع روم. قبلا نيز چنين درخواست هايى كرده است. به او گفتم:]

اى پسر عباس! عثمان را خواستى كم از اين نيست كه مرا تا حد اشتران آبكش ـ كه مدام در آمد و شدند ـ فرو كشد يك بار خواست كه از اين جا بيرون شوم، ديگر بار بازم گرداند. اينك دوباره خواسته است كه بيرون شوم! به خدا سوگند، كه من تا بدان جا به دفاع وى پاى فشردم كه ديگر بيم آن دارم كه گنهكار باشم.

گفتار سوم : آغاز حكومت علوى

بيعت با على(عليه السلام)

[ بالأخره فتنه بالا گرفت و عثمان كشته شد.] در اين ميان، ناگهان ديدم، انبوه مردم بسان يال كفتاران از هر سو به طرفم روى آوردند. چنان كه حسن و حسين در زير دست و پاها ماندند و ردايم از دو سوى شانه ها دريده شد. در پيرامونم چونان گله بى چوپان اجتماع كرده بودند. به آنها گفتم:

مرا رها كنيد و ديگرى را به جستوجوى برآييد، چراكه ما جريانى چند چهره و رنگارنگ را فرا روى داريم، كه در برخورد با آن قلب ها را توان ايستادن و انديشه ها را امكان به جاى ماندن نيست.

اينك افق ها تيره و راه ها ناشناخته است. بايد بدانيد اگر من پيشنهادتان را پذيرا شوم، شما را براساس شناخت و آگاهى خود به پيش رانم، و به سرزنش ها و سخنان ياوه و پراكنده اين و آن بى اعتنا باشم! امّا اگر مرا به خويش واگذاريد، يكى از شمايم. و چه بسا كه در برابر كسى كه كار خويش را به وى واگذاريد، از تمامى شما، سخن شنواتر و قانون پذيرتر باشم! بارى، امروز، همان به كه من شما را همكار بمانم، نه آنكه برايتان سالار باشم. ولى چنان مردم يورش آوردند كه گويى اشترانى تشنه و بى عقال بودند كه ساربان در يورش به آبشخور رهاشان كرده بود. چنان كه گمان مى رفت يا مرا بكشند، يا خون يكديگر را بر زمين ريزند. دستم را براى بيعت مى گشودند، در حالى كه من آن را مى بستم، آن را پيش مى كشيدند و من واپس مى بردم. همانند اشترانى تشنه كه به روز سيرابى، به آبشخورشان يورش مى آورند، بر من هجوم آورديد. چونان كه پاپوشم از پايم در شد، عبا از دوشم فروافتاد، ناتوانان به زير پا ماندند و شادى مردم در بيعت با من بدانجا رسيد كه كودكان به وجد آمدند و پيران با لرزش و سستى راه رفتند. بيماران را براى بيعت به دوش بردند و دختران، بى نقاب به ميدان آمدند.

/ 89