گفتار نهم : سرانجام - تاریخ اسلام به روایت امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخ اسلام به روایت امام علی (ع) - نسخه متنی

محمد حسین دانش کیا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گفتار نهم : سرانجام

ترغيب مردم براى رويارويى نهايى با معاويه

[ كار بايد از ريشه چاره شود و معاويه خود مركز فتنه است. بايد به مصاف وى رفت و آيا مردم مرا همراهى خواهند كرد؟] به ايشان مى گويم:

پيش از اين چنين بود كه ما، همراه و همرزم با رسول خدا ـ كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد ـ پدران، پسران، برادران و عموهاى خود را مى كشتيم، و اين همه بر ما نمى افزود جز تسليم و ايمان و پيش روى در راستاى آن و مقاومت بر دردهاى فراوان و تلاش روزافزون در جهاد با دشمنان.

گاه بود كه مردى از ما با ديگرى از دشمن، بسان دو اشتر نر به هم مى پيچيدند، تا در آن پيكار مرگ و زندگى، شرنگ مرگ را به هماورد خويش بنوشانند. در اين مسابقه، گاه پيروزى از ما بود و گاه سهم دشمن.

پس چون خداوند صداقت ما را ديد، پيروزى و نصرت را بر ما و شكست و زبونى را براى دشمنانمان فرو فرستاد، تا آنكه اسلام ثبات يافت. پايگاه هايش را به تصرف درآورد، و سينه بر زمين نهاد.

به جان خويش سوگند كه اگر ما را نيز كارنامه اى چونان شما بود، نه دين بر پاى مى ايستاد و نه جوانه هايى بر نهال ايمان مى رست و خرمى مى يافت.

به خدا سوگند (با چنين كارنامه) از پستان اين نظام به جاى شير، خون بدوشيد و در پيامد آن به پشيمانى دچار شويد.

اف بر شما كه از نكوهشتان به ستوه آمدم! از اين روست كه شما به زندگى دنيا و زبونى، به جاى آخرت و عزت، خشنود باشيد؟ چون شما را به جهاد با دشمنتان فرا مى خوانم، چنان چشمانتان گرد مى شود كه گويى به مرداب مرگ افتاده ايد و از فرط مستى از خود بيگانه شده ايد. باب فهم سخنانم بر شما بسته شده است. از اين رو به سرگردانى دچاريد. گويى قلب هاتان چنان آفت زده است كه توان انديشه نداريد! ديگر نه در محافل سرى مى توانيد همرازان من باشيد، نه در اداره كشور نيروى مورد اعتمادى هستيد، و نه در صحنه پيكار سپاهيانى بالنده و كارامديد. تنها و تنها اشتران بى ساربانى را ماننديد كه از هر سو گردشان آورند، از ديگر سو پراكنده شوند! خداى را سوگند كه در افروختن شراره جنگ نيروى بسيار بدى هستيد. همواره بر ضد شما طرح ريزى مى شود و شما را طرحى نباشد. مرزهاتان پيوسته در كاهش است و كسى از شما به خشم نمى آيد. دشمن را لحظه اى خواب نيست و شما را روزگار همچنان در بى خبرى و سهو به سر آيد! به خدا سوگند كه هر مسؤوليت گريز بى تفاوت، محكوم به شكست باشد!

به خدا سوگند كه با اين وضع جز اين هيچ گمانم نيست كه چون نبرد اوج گيرد و سوز مرگ بوزد، فرزند ابى طالب را چونان سر بى تن وا نهيد!

خداى را سوگند، آن كس كه دشمن را فرصت دهد تا گوشتش را بجود، استخوانش را خرد كند و پوستش را بكند، مردى است ناتوان و درمانده با دلى ضعيف در قفسه سينه. تو اگر مى خواهى چنين باش، ولى من پيش از ارزانى داشتن چنين فرصتى به دشمن، با چنان ضربه هاى پرآوازه بر او يورش آورم كه خُرد استخوان هاى سرش را به هر سو بپراكند و بازوها و مچ هايش قلم شود. پس از آن همه چيز در گرو مشيت الهى باشد.

اى مردم! بى گمان مرا بر شما، و شما را بر من حقى است. حق شما بر من، خيرانديشى و دلسوزى مخلصانه و فراهم آوردن امكان بهره گيرى كامل از ثروت بازيافته تان است، و نيز آموزشتان تا از جهالت برهيد، و تأديب و تربيتتان تا به آموختن تن دهيد.

و اما حق من بر شما پايبندى به بيعت است و نصيحت كردن در حضور و غيبت! چون به بسيجتان مى خوانم، بى درنگ پاسخ مثبت دهيد، و چون فرمانى صادر مى كنم، گوش به فرمان باشيد.

اى مردمى كه بدن هاتان در كنار هم و گرايش هاتان ناهمگون و ناهمسو است، سخن و شعارتان، سنگ سخت را نرم مى كند و عملكردتان، ديگ طمع دشمن را به جوش مى آورد.

در نشست هاى سياسى تان، طرح كننده تندترين شعارهاييد و در هنگامه نبرد جز فرار، فرار، شعار نداريد!

كسى را كه چونان شمايش مخاطب هايى باشد، دعوتش را هيچ ارجى نماند، و دلى كه همپاى رنج شما تپيد، هرگز نياسايد. عذرهاتان پوچ و بى راه است و به بهانه تراشى هاى بدهكاران بدحساب مى ماند! آنكه تن به خوارى داده چگونه دفع ستم كند كه حق جز با تلاشى سخت فراچنگ نيايد.

اگر امروز از خانه خود دفاع نكنيد، مى خواهيد مرزبان كدام وطن باشيد؟ اگر همپاى من از پيكار دريغ ورزيد، دوشادوش كدام رهبر به پيكار بر مى خيزيد؟ آنكه شما فريبش دهيد، راستى را كه چه ابله و فريب پذير باشد، و كسى كه با تكيه بر شما آهنگ پيروزى كند، با كندترين پيكان به ميدان آمده باشد، و آنكه دشمن را با شما نشانه گيرد، با تيرى شكسته دشمن را در آماج نشاند.

من، ديگر نمى توانم هيچ سخنى از شما را راست بينگارم، و به يارى شما هيچ اميدى ندارم، و در تهديد دشمن نيروى شما را پشتوانه ندارم!

راستى، شما را چه مى شود؟ دارويتان چيست؟ و شيوه درمانتان چه باشد؟

دشمن كه جز مردانى چون شما نباشد.

بس كنيد ديگر اين همه گفتار بى دانش، غفلت بى پارسايى و آزمندى ناروا را!

اينك، دچار يارانى شده ام كه نه مرا فرمان مى برند و نه دعوتم را پذيرايند.

اى بى پدران، در يارى پروردگارتان چه را چشم داريد؟ آيا دينى نيست كه فراهمتان آرد؟ يا غيرتى كه شما را برانگيزد؟

در ميانتان فرياد مى زنم و عاجزانه به ياريتان مى خوانم، اما شما به سخنم گوش نمى سپاريد و فرمانم را گردن نمى نهيد، تا آنگاه كه پيامدهاى شوم را پديدار بينيد.

چنين است كه نه با ياراى شما مى توان به خونخواهى خونى رسيد و نه در پيشبرد مرامى كوشيد. شما را به يارى برادرانتان مى خوانم، اما در پاسخ، جز آه و ناله اى ـ چونان ناله شتران بيمار دل خسته ـ نمى شنوم. واكنشتان رفتار اشتران كوهان كوفته را ماند. و سرانجام، سپاهى اندك، نگران و ناتوان، به سويم مى آيد كه از نگاهشان دلهره مى بارد، چنان كه پندارى هريك، رانده شدن خويش را به مسلخ در تماشا باشد!

تا چند با شما مدارا كنم، چنان كه با اشتران كوفته كوهان و با جامه هاى ژنده ـ كه چون از سويى وصله اش كنند از ديگر سو پاره شود ـ مدارا كنند؟ هرگاه لشكركى از شامى ها به سرزمينتان نزديك شود، هنر مردانتان همه اين است كه خانه هاى خويش را در فرو بندند و چونان سوسماران به سوراخ هاى خويش خزند، يا همانند كفتاران گريزگاهى بجويند و در مغاك امنشان پنهان شوند! به خدا سوگند كسى را كه يارانى چون شما باشد، خوار مى شود و هر آنكه دشمن را با شما در آماج نشاند، بى ترديد با كمان هاى شكسته پيكان هدف را نشانه رفته باشد.

شما در صحنه حرف و شعار بسياريد، اما در پس پيكار اندك. و من راه راست كردن كژى هاى شما را نيك مى دانم، اما به خدا سوگند كه خواستار اصلاح شما به بهاى فاسد كردن خويش نباشم.

خداى آبرويتان را ببرد و بهره تان را ناچيز سازد كه حق را نمى شناسيد، آن گونه كه باطل را، و باطل را نمى كوبيد، آن چنان كه حق را.

ستم گر را هرگز از سرپنجه پرقدرت عدل الهى گريزى نباشد، هرچند خداوندش چندى مهلت دهد، كه در گذرگاهش همواره در كمين است و چونان استخوانى ناى او بفشارد و فرود آب خوش از وى دريغ دارد.

هش داريد، به حق خدايى كه جانم در دست اوست، اين قوم بر شما چيره خواهد شد، نه بدين روى كه موضع شان به حق نزديك تر از شما است، بلكه به دليل شتافتن آنان در اجراى دستورهاى رهبرشان كه بر باطل است و كندى شما در اجراى فرمان هاى من كه بر حقم.

اين مسلم است كه در تاريخ همواره ملت ها از ستم زمامداران شان در هراس بوده اند، جز امروز، كه اين منم كه از ستم رعيت خويش، بيمناكم. به جهاد فرا مى خوانمتان، اما بسيج نمى شويد. مى كوشم كه حقايق را در گوش هاتان فرو خوانم، اما گوش شنوايى نداريد. آشكارا و پنهان دعوتتان مى كنم و پاسخ مثبتى نمى دهيد. همواره پندتان مى دهم و شما پندپذير نباشيد.

آخر اين چه حضورى در صحنه است كه با نبودن، يكى است. و اين چه نمايش سرورى است كه ماهيت آن بردگى است؟ گونه گون حكمت ها را برايتان بيان مى كنم و شما بى زارى نشان مى دهيد. با رساترين پندها موعظه تان مى كنم و شما بيش از پيش پراكنده مى شويد. با سخنانم مى كوشم كه براى جهاد با سركشان برانگيزمتان، اما پيش از آنكه سخنم را به پايان برسانم، مى بينمتان كه چونان سيل زدگان قوم سبا، تار و مار شده ايد، و به محفل هاى خاص خويش بازگشته ايد، و در كوبيدن يك ديگر ـ با بهره گيرى از آن چه بدان پندتان داده ام ـ به نيرنگ مى نشينيد.

هر بامداد كژى هاتان را راست مى كنم و هر شامگاهى كه به سويم باز مى گرديد همانند ماران، كژ و كوژتان مى بينم. كژى هاى شما هر روز پيچيده تر مى شود و توان من در راست كردنتان كاستى مى گيرد.

با شمايم، كه بى خرد و با گرايش هاى متضاد و ناهماهنگ، تنها با تن هاتان در صحنه ايد و بلاى جان فرماندهان خويش ايد. ياور شما، فرمانبر خدا است و شما از دستورهايش سرپيچى مى كنيد، در حالى كه صاحب شاميان، با اين كه خداى را نافرمان است، آنان سر به فرمانش دارند. چنان كه دوست مى دارم، معاويه شما را با ياران خويش مبادله كند، به سانى كه صرافان درهم را با دينار تعويض مى كنند، ده تن از شما را بازگيرد و در برابر، تنها يك مرد شامى به من دهد.

اى كوفيان! گرفتارى من با شما در دو سه چيز خلاصه شدنى است: كرهايى صاحب گوش، گنگانى زبان دار و كورانى چشم دارايد. نه در برخوردها آزردگى و صداقتى داريد، و نه در هنگامه گرفتارى برادرانى مورد اعتماديد. جز خاك تيره، دستاورديتان مباد، كه داستانتان، بيش از هر چيز، داستان اشتران بى صاحبى را ماند كه از هر سو فراهمشان آرى، از ديگر سو پراكنده شوند.

به خدا سوگند، در تصويرى كه از شما بر پرده پندار دارم، چنانتان مى بينم كه چون پيكار اوج گيرد و شعله هاى جنگ زبانه كشد. پسر ابى طالب را در برابر دشمن، تنها، وا مى نهيد، چونان زنان هرزه اى كه پرواى شرف و ناموسشان نيست. با اين همه، من بى هيچ ترديدى، بر برهانى روشن از پروردگارم تكيه دارم و در راستاى روشن خط پيامبر خويشم، و در راه روشنى ـ كه چونان عزيز گمشده اى بازش يافته ام ـ به پيش مى تازم.

خاندان پيامبرتان را ژرف بنگريد و خود را به همسويى با آنان ملزم كنيد و گام بر گامجاشان بگذاريد. چراكه آنان هرگز از راه هدايت بيرونتان نمى برند و ديگر بار به مغاك جاهليت فروتان نمى افكنند. پس نشست و برخاستنتان را با آنان هماهنگ كنيد و با نهضتشان همراه شويد. نه بر آنان پيشى گيريد كه به گمراهى درافتيد و نه از آنان واپس مانيد كه تباه شويد.

من، همگى ياران محمد ـ كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد ـ را ديده ام، و اينك هيچ يك از شما را همانند آنان نمى يابم. آنان در حالى كه همه شب را با سجده و قيام مى گذراندند، ژوليده موى و غبارآلوده، خود را به روشناى صبح مى رساندند. گونه و پيشانى را، به نوبت بر خاك مى نهادند و ياد معاد، چونان گدازه آتشفشانى، از جا مى كندشان و به پاى مى جستند. پيشانى و فاصله دو چشمشان چنان پينه بسته بود كه مى پنداشتى نه پيشانى كه زانوان بزان است و هرگاه از خداوند ياد مى شد، از هراس كيفر و اميد پاداش، چنان مى گريستند كه گريبانشان را اشك فرو مى گرفت، و چونان بيد در گذر تندبادها به خود مى لرزيدند.

[ و زمانى ديگر به ايشان گفتم:]

خداى را بر قضا و قدرش ـ كه به جريان هاى جهان و كنش هاى انسان حاكم است ـ سپاسگزارم. و هم بر اين خواستش كه مرا به گروهى چون شما مبتلا ساخته است، كه از من فرمان نمى بريد، دعوتم را پاسخ نمى گوييد، و با بيهوده گرى فرصت ها را از دست فرو مى نهيد و چون هنگامه كارزار پيش آيد خود را مى بازيد، و اگر روزى بر محور رهبرى، مردم را اتحادى فراهم آيد، در موضع انتقاد و تخريب قرار مى گيريد و با اين همه ادعا، در برخورد با ساده ترين تنگناها و سختى ها، واپس مى نشينيد.

اى شمايى كه دشمنتان را ريشه اى نيست. اينك كه مى توان دو راهى مرگ و ذلتش ناميد، در يارى من و جهاد حق طلبانه خود، چه را چشم داريد؟ خداى را سوگند، كه اگر هم اكنون روز موعود فرا رسد ـ كه بى شك مرا فرا مى رسد ـ درست درحالى ميان من و شما جدايى مى اندازد كه از همدمى تان به ستوه آمده ام و با وجودتان احساس تنهايى مى كنم.

به خدايتان حواله مى دهم! دينى نيست كه فراهمتان كند يا غيرتى نداريد كه شما را برانگيزد؟ آيا اين شگفتى آور نباشد كه معاويه مشتى اوباش ستم پيشه را فرا مى خواند، پس بى هيچ چشمداشتى به عطايا و كمك ها پيروى اش مى كنند. اما من شما را ـ كه ميراث اسلام و يادگار مردم راستين ماييد ـ با تداركات در خور و بخششى مناسب، فرا مى خوانم و شما در مخالفت با من به گروه بندى مى پردازيد؟ ميان من و شما چنان ناهماهنگى است كه در خشم و خشنودى، حتى در يك مورد، احساسى مشترك نداريم. و در اين اوضاع، در آغوش كشيدن مرگ را از هر چيز ديگرى خوش تر مى دارم. عمرى را با شما به بررسى قرآن و گشودن باب برهان نشستم، با حقايقى كه برايتان ناشناخته بود، آشناتان كردم و لقمه جويده به دهانتان نهادم، چنان كه مى بايست كور، بينا مى شد و خفته، بيدار! اما افسوس! چه نادان مردمى كه رهبرشان معاويه است و آموزگارشان فرزند نابغه!

به خدا سوگند كه معاويه هوشمندتر از من نباشد، اما از پيمان شكنى و هرزگى باك ندارد، و اگر ناپسندى پيمان شكنى نبود، من از تمامى مردم هوشمندتر بودم، اما هر پيمان شكنى نوعى هرزگى، و هر هرزگى گونه اى كفر است و هر عهدشكنى را در روز قيامت درفشى است كه بدان شناخته مى شود. با اين همه، خداى را سوگند كه نه هرگز در چنبر توطئه اى غافلگير مى شوم و نه در هيچ سختى و شدتى به ستوه مى آيم!

/ 89