[ شنيدم كه عمرو بن عاص به معاويه پيوسته است. به وى نوشتم:] بى گمان سرنوشت دينت را به دنياى كسى گره زده اى كه آشكارا در گمراهى باشد و بى پرده گناه مى كند. حضور در مجلسش هر بزرگوارى را مايه سرافكندگى، و آميزش با وى هر خردمندى را موجب سبك مغزى است. بدين سان تو گام بر گامجاى چنين كسى نهاده اى و چونان سگانى كه پس مانده شكار شيران را چشم دارند، به بخشش او نظر دوخته اى، و دنيا و آخرت خويش را نابود كرده اى! و اين همه در حالى است كه اگر جانب حق را نيز مى گرفتى به آنچه مى جويى، دست مى يافتى. بارى، اگر خدايم بر تو و زاده ابوسفيان توان بخشد، فراخور كارنامه سياهتان مزدى خواهمتان داد، و اگر بتوانيد ناتوانم كنيد، سرنوشتى را كه از كيفر دنياييتان به مراتب بدتر است فراروى داريد.
پاسخ بهانه جويى هاى معاويه
[ معاويه بهانه جويى مى كند و اكنون كشندگان عثمان را از من تقاضا كرده است.] اما اينكه از من خواسته اى تا كشندگان عثمان را به تو واگذارم، در بررسى همه سويه اى بدين نتيجه رسيدم كه سپردنشان تو را يا جز تو را، نمى توانم. و تو، اى معاويه، اگر از اين كژروى و جنگ افروزى دست برندارى، به زندگيم سوگند كه ديرى نپايد كه آنان را در پى خويش خواهى يافت، بى آنكه رخصت دهند كه در پى گردشان ـ در خشكى و دريا و كوه و دشت ـ خود را به رنج افكنى. و دل آرام دار كه نه تنها از چنان پى گردى شادمانى نمى يابى، كه اندوهگين نيز مى شوى! سلام بر هر كه شايسته آن است.