نصيحت به شوراى خلافت - تاریخ اسلام به روایت امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخ اسلام به روایت امام علی (ع) - نسخه متنی

محمد حسین دانش کیا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نصيحت به شوراى خلافت

و بالأخره چون زندگانى او به سر آمد، خلافت را در جماعتى واگذاشت كه مرا به گمان

خود يكى از آنها مى پنداشت.

پناه به خدا از آن شورا! كجا و كى در اولويت من در قياس با نخستين فردشان جاى ترديدى بود كه اينك در رديف چنين كسان قرار گيرم؟ امّا به هر حال ـ براى مصالح اسلام و انقلاب و امت ـ در نشيب و فرازهاى پرواز، خود را با آنان هماهنگ ساختم. پس يكى را حسادت و كينه انگيزه شد و بر تمايلش حاكميت يافت، و ديگرى داماد خود را بهتر ديد! و مسائل ديگر و ديگرى كه ناگفتنى است.

به اهل شورا گفتم:

در پذيرش دعوت حق، صله ى رحم و ايثار و بزرگى، هيچ كسى چونان من پيشتاز نبوده است. پس، سخنم را گوش بسپاريد و منطقم را دريابيد كه، در آينده اى نه چندان دور، جريان خلافت را به سرنوشتى دچار ببينيد كه شمشيرها آخته و عهد و پيمان ها شكسته خواهد شد. چونان كه گروهى از شما، در حالى كه نادانان گذشته را پيروانيد، گمراهانى را رهبر شويد.

شما نيك مى دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت منم، با اين همه به خدا سوگند تا لحظه اى كه امور مسلمانان به سامان باشد، و تنها شخص من تخته نشان تيرهاى ستم حق كشى باشم، در مسالمت پاى مى فشارم، چراكه اجر چنان گذشت و فضيلتش را چشم مى دارم و به زرق و برق رياست ـ كه ميدان رقابت شما است ـ دل نمى سپارم!

يكى از ايشان (سعد بن ابىوقاص) گفت: اى پسر ابى طالب، تو بر اين كار سخت آزمندى! گفتم: نه! كه به خدا سوگند اين شماييد كه گرچه از آن دورتر و بيگانه تريد، آزمنديتان فزون تر است، اما من به آن نزديك تر و از ويژگى هايش برخوردارترم. واقعيت جز اين نيست كه من حق مسلم خويش را مى طلبم و شما ميان من و حق مسلمم حايل شده ايد و به زور از آن بازم مى داريد. همين كه در حضور جمع با برهان روشن مجابش كردم، چنان از خود بى خود شد كه پندارى مبهوت و منگ، نمى دانست چه پاسخ گويدم!

بار خدايا، از قريش و از تمامى آنها كه ياريشان كردند، به پيشگاه تو دادخواهى مى كنم، كه با من قطع رحم كردند و پايگاه سترگم را كوچك شمردند و بر سر كارى كه تنها از آن من بود، بر محورِ ستيز با من متحد شدند و سپس گفتند: «گرچه حق اين بود كه زمام امر را تو به دست گيرى، اما اين نيز حق است كه در وضع كنونى رهايش كنى!»

/ 89