بشارت امام از نزديك بودن ولادت مهدى موعود عجل الله تعالى فرجه الشريف (1)
حضرت حكيمه (2) ميگويد: كنيزى به نام نرجس در خانه من بود, روزى برادرزادهام امام حسن عسكرى عليه السلام به ديدار من آمد, و به پيش شتافت و با چشم پُر به نرجس سلام الله عليها نگاه كرد, به آن حضرت عرض كردم: «اى آقاى من, گويى خواهان نرجس سلام الله عليها هستي, تا او را به خدمت شما بفرستم؟»امام حسن عليه السلام: نه اى عمّه, ولى در مورد اين خانم شگفت زده شدهام.حكيمه: چرا از او شگفت زده شدهاي؟امام حسن: به زودى از اين خانم فرزند بزرگوارى كه در پيشگاه خداوند, ارجمند است, متولّد ميشود.كه خداوند به وسيله او سراسر زمين را همانگونه كه پر از ظلم و جور شده پر از عدل و داد كند.حكيمه: اى آقاى من, او را به خدمت شما ميفرستم.امام حسن: در اين مورد از پدرم اجازه بگير, اگر اجازه داد چنين كن.حكيمه گويد: لباسم را پوشيدم و به خانه امام هادى عليه السلام رفتم و سلام كردم و در محضرش نشستم, هنوز سخنى نگفته بودم به من فرمود: «اى حكيمه, نرجس را نزد پسرم ابومحمّد بفرست.»حكيمه: اى آقاى من, به همين منظور, براى طلب اجازه به محضر شما آمده بودم.امام هادى عليه السلام: اى مباركه (3) خداوند متعال دوست دارد كه تو را در پاداش اين پيوند شريك سازد, خير و بهرهاى از اين وصلت, نصيبت شما فرمايد.حكيمه: درخانه امام هادى عليه السلام چندان نماندم, برخاستم و به خانهام بازگشتم, نرجس را زينت نمودم و زفاف امام حسن عليه السلام با نرجس را در خانهام برقرار ساختم, آن حضرت چند روز در خانه ما بود, سپس عازم خانه پدرش امام هادى عليه السلام گرديد, من حضرت نرجس را همراه آن حضرت به خانه امام هادى عليه السلام فرستادم.پس از مدتى امام هادى عليه السلام از دنيا رفت , و امـام حسن عسكرى عليه السلام جانشين پدر شد, من گاه و بيگاه به زيارتش ميرفتم, همانگونه كه به زيارت پدرش امام هادى عليه السلامميرفتم, روزى حضرت نرجس سلام الله عليها نزد من آمد وخم شد تا كفش مرا از پايم بيرون آورد, و به من فرمود: «اى سرور من, كفشت را به من بده.»به او عرض كردم: بلكه تو سرور من و خانم من هستي, سوگند به خدا, پايم را به سوى تو دراز نميكنم كه كفشم را از پايم بيرون بياوري, و نميگذارم تو براى من خدمت كني, بلكه من تو را خدمت ميكنم و منّت تو را به ديده مينهم.حكيمه گويد: در اين هنگام امام حسن عسكرى عليه السلام سخن مرا شنيد, به من فرمود: «اى عمه, خداوند بهترين پاداش را به تو بدهد.» به محضر امام حسن عليه السلام رفتم و تا غروب در محضرش نشستم, در اين هنگام, حضرت نرجس را صدا زده و گفتم: لباسهايم را بياور تا بيرون روم.امام حسن عليه السلام فرمود: نه, اى عمّه جان, امشب در خانه ما بمان, زيرا همين امشب به زودى نوزادى كه در پيشگاه خدا, بزرگوار و ارجمند است, و سراسر زمين را پس از مرگ زمين, زنده ميسازد, چشم به اين جهان ميگشايد.حكيمه: اى آقاى من, اين فرزند از كدام مادرى متوّلد ميشود؟ و من هيچگونه اثر حمل را از نرجس نميبينم.امام حسن: اين فرزند را فقط نرجس سلام الله عليها, به دنيا ميآورد.حكيمه: من در اين وقت به سوى نرجس رفتم و پشت و شكم نرجس را ملاحظه كردم, هيچگونه اثر حمل و باردارى مشاهده نكردم. به محضر امام حسن عليه السلام بازگشتم و عـرض كردم: اثرى از حمـل در نـرجس سلام الله عليها نميبينم.امام حسن عليه السلام لبخندى زد و آنگاه به من فرمود: هنگامى كه وقت فجر فرا رسيد, آن حمل براى تو آشكار ميگردد, زيرا مَثَل نرجس سلام الله عليها همانند مَثَل مادر موسى عليه السلام است,كه اثر حمل موسى عليه السلام در مادرش ظاهر نشد, و هيچ كس تا هنگام ولادتش, به آن اطلاع نيافت, زيرا به دستور فرعون شكمهاى زنان حامله را براى يافتن موسى عليه السلام ميشكافتند, ماجراى اين فرزند نيز همانند ماجراى موسى عليه السلام است.حكيمه گويد: به حضور نرجس رفتم, و گفتار امام حسن عليه السلام را براى او بازگو كردم, فرمود: چيزى و اثرى از حمل ديده نميشود.آن شب را در خانه امام حسن عليه السلام ماندم, و در محضر امام شام خوردم, و سپس در كنار حضرت نرجس سلام الله عليها خوابيدم, و هر ساعت مراقب او بودم, او خوابيده بود, حيرت زده بودم و هرچه زمان ميگذشت به حيرتم افزوده ميشد, در آن شب, بسيار به نماز و مناجات و دعا پرداختم, وقتى كه در نماز شب به نماز وِترْ رسيدم, نرجس سلام الله عليها از خواب برخاست, و وضو گرفت و مشغول نماز شب شد, به فضا نگاه كردم ديدم فجر اوّل طلوع كرده است, در قلبم شكى راه يافت, كه نزديك اذان صبح شده ولى از نرجس سلام الله عليها در مورد ولادت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف خبرى نيست.ناگاه امام حسن عليه السلام در حجره صدا زد: «اى عمّه, شتاب نكن, كه حادثه ولادت, نزديك شده است.» در اين هنگام نرجس سلام الله عليها را مضطرب ديدم, او را در برگرفتم و به سينهام چسباندم, و نام اِلاهى را بر او خواندم, امام حسن عليه السلام صدا زد: «سوره قدر را بر او بخوان.» متوجّه حضرت نرجس سلام الله عليها شدم و سوره «انّا اَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ...» را بر او خواندم, و به نرجس سلام الله عليها عرض كردم: حالت چگونه است؟ فرمود: «امرى كه مولا و سرورم تو را به آن خبر داده, آشكار شد.», به نرجس سلام الله عليها نزديك شدم و با توجه كامل مشغول خواندن سوره قدر كه امام سفارش كرده بود شدم, شنيدم جنين هم در رحم نرجس سلام الله عليها همين سوره را همراه من تلاوت ميكند, و به من سلام كرد. من از آنچه شنيدم, هراسناك شدم.امام حسن عليه السلام صدا زد: «از امر خداوند متعال تعجّب نكن, خداوند متعال, در كودكى حكمت را براى ما گويا كرد, و ما را وقتى بزرگ شديم حجّت خود در زمين قرار داد.» هنوز سخن امام حسن عليه السلام تمام نشده بود كه نرجس سلام الله عليها از برابر چشمانم پنهان شد, او را نديدم, گويى بين من و او پردهاى آويزان گرديد. فريادكنان به محضر امام حسن عليه السلام رفتم, به من فرمود: «اى عمّه, باز گرد, كه به زودى نرجس سلام الله عليها را در مكان خود مييابي.» بازگشتم, ديدم پردهاى كه بين من و او حايل شده بود, برداشته شده است, ناگاه نرجس سلام الله عليها را ديدم, و نورى كه چشمانم را خيره ميكرد, در او مشاهده كردم, ناگهان كودكى را دركنار نرجس سلام الله عليها ديدم كه به سجده افتاده و زانوانش را بر زمين نهاده, و دو انگشت سبّابهاش را به سوى آسمان بلند نموده و چنين ميگويد:«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَلَه, وَ اَنَّ جَدّى مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ, و اَنَّ اَبى اَميِرُ الْمُؤمِنيِنَ...»گواهى ميدهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست, او همتا ندارد, و جدّم محمّد صلّى الله عليه وآله وسلّم رسول خداست, و پدرم اميرمومنان است؛ سپس نام همه امامان?عليهم السلام را يك به يك به زبان آورد و به امامت آنها گواهى داد. وقتى به خودش رسيد گفت:«اَللّهُمَّ اَنْجِزْ لى وَعْديِ, وَ اَتْمِمْ لى اَمْريِ, و ثَبِّتْ وَطْاتَيِ, وَ امْلأ الأرضَ بى عَدْلً و قِسْطاً؛خداوندا, وعده نصرتى را كه به من دادهاى به آن وفا كن, و امر خلافت و امامت مرا تمام كن, و تسلّط بر زمين و انتقام از دشمنانم را براى من ثابت و استوار گردان, و سراسر زمين را, به وسيله من پر از عدل و داد كن.»(1) ن. ك, كمال الدين, ص 426-428 باب ماورد فى ميلاد القائم, روضة الواعظين, ص 258.(2) خواهر امام هادى عليه السلام.(3) معمولاً به بانوانى كه شريف و پر بركتند در عرب مرسوم و معمول است چنين بانوانى را با اين لقب(مباركه) خطاب ميكنند, (ويراستار)