آيا با من سخن نمى گويى؟ - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آيا با من سخن نمى گويى؟

و شما خواننده ى گرامى ديگر از سوز دل «فاطمه» و گريه او در آن لحظات دشوارى كه پدر گرانمايه اش را در آستانه ى رحلت نظاره مى كرد مگو و مپرس.

فاطمه با اشكهاى ريزان پدر را مى خواند و مى گفت:

پدر جان! جان «فاطمه» بقربانت ، پدر! سر و جانم به فدايت، آيا با من سخن نمى گويى؟ پدر جان! من به تو مى نگرم و مى بينم كه در آستانه ى فراق و پروازى، و سپاهيان مرگ را مى بينم كه بر گردت حلقه زده اند.

پيامبر فرمود: آرى دخت فرزانه ام! لحظه جدايى است. سلام من بر تو باد.

در «كشف الغمه» در اين مورد آورده است كه سپس پيامبر فرمود: دخت گرانمايه ام! تو پس از من مورد ستم قرار خواهى گرفت و ستمكاران تو را تضعيف خواهند نمود. هر كسى تو را بيازارد مرا آزرده است و هر كس به تو ستم روا دارد، به من ستم روا داشته است. هر كس به راه و رسم تو بپيوندد، به من و راه و رسم من پيوسته است و هر كس از راه و رسم تو جدا شود، از راه و رسم من جدا شده است و هر كس با تو انصاف ورزد، با من انصاف ورزيده است. چرا كه تو از من هستى و من از تو، تو پاره ى تن من و از روح من هستى.

آنگاه فرمود: در بارگاه خدا از بيدادگران امت در مورد رفتارشان با تو شكايت خواهم كرد.

پس از لحظاتى چند بناگاه على عليه السلام برخاست و گفت: «خداى پرمهر پاداش شما را در سوگ پيامبرتان افزون سازد، چرا كه خدا او را بسوى خويش برد.» اينجا بود كه صداى شيون و ضجه به آسمان برخاست... و آن روز بزرگترين و غمبارترين روز تاريخ بشر گرديد. دردناك ترين ضربات و صدمات بر قلبها و دلهاى باايمان فرود آمد و هيچ روزى شاهد آن همه اشك و اندوه و گريه نبود.

آرى آن لحظات دردناك و بحرانى كه سخت ترين و غمبارترين روزهاى زندگى دخت فرزانه ى پيامبر بود، بدين گونه از راه رسيد. راستى خدا مى داند كه بر فاطمه در ان لحظات چه گذشت. بر آن قلب پرمهرى كه شيفته و شيداى پيامبر بود و مادر پدر... و آنگاه پدرش را آرام و بى حركت مى ديد كه روح بلند و شكوهبارش را فرشتگان به آسمانها برده اند و خود گويى آرميده است.

فاطمه از ژرفاى جان ناله مى كرد و مى گفت:

جان پدر! اى تو كه به پروردگار نزديك تر شده اى!

جان پدر! اى عزيزى كه در بهشت برين جاى گرفته اى!

جان پدر! اى گرانمايه اى كه خبر رحلت تو را به فرشته ى وحى داده ايم!

جان پدر! اى بزرگى كه نداى دعوت پروردگارت را لبيك گفته اى! [ صحيح بخارى، ج 5، ص 15 ] سلام خدا و درود فرشتگانش بر تو باد... و در آن لحظات امير مومنان مى گفت:

اى پيامبر خدا! و باران اشك مى باراند... و حسن و حسين ضجه مى زدند كه: اى نياى بزرگ! اى پيامبر خدا! [ المنتقى، ص 178. ] امير مومنان به غسل و حنوط و احترام به پيكر مقدس پيامبر برخاست و آماده ى نماز بر آن نازنين بدن مطهر گرديد و فاطمه از جمله نمازگزاران بر پيكر پاك پيامبر بود.

گريه و شيون «فاطمه» تا هنگامى كه پيامبر را به روضه ى مقدس بردند و به امانت نهادند، ادامه داشت و آنگاه به خانه برگشت و بانوان مدينه بر گرد او گرد آمدند...

او لب به سخن گشود و سپاس خداى را گفت و اين آيه را تلاوت كرد كه:

«انا لله و انا اليه راجعون.» هان اى مردم پيام آسمان و وحى الهى قطع شد. و آنگاه در سوگ پدر گرانمايه اش شعرهاى جانسوزى خواند كه خواهد آمد و به يكى از ياران پيامبر فرمود: چگونه توانستيد بر آن پيكر خاك بيفشانيد؟...

در «كشف الغمه» از پنجمين امام نور آورده اند كه: هيچ كس فاطمه عليهاالسلام را پس از رحلت پيامبر شادمان و خندان نديد تا جهان را بدرود گفت. و در روايتى ديگر آمده است كه: پس از رحلت پيامبر تنها يك بار آن هم تبسمى از فاطمه ديده شد. و از «عمران بن دينار» آورده اند كه:

فاطمه پس از پيامبر خدا، در سوگ او همچنان سوگوار بود تا جهان را بدرود گفت.

پس از رحلت پيامبر

در هر روز از روزگاران اين جهان، پدرانى از دنيا مى روند و دخترانشان در سوگ آنان مى نشينند و بر آنان اشك مى ريزند، اما گريه ها و سوگوارى ها بر اساس روابط دوستانه و علاقه و مهر حاكم در ميان پدران و فرزندان، گوناگون است و يكسان نيست.

بسيارى از دختران هستند كه ميان آنان و پدرانشان چيزى جز رابطه ى پدرى و فرزندى حاكم نيست. از اين رو در مرگ پدر و در سوگ او تنها چيزى كه او را به سوگ نشانده است همان رابطه ى دخترى و پدرى است. اما برخى پدران و دختران نيز در گوشه و كنار جامعه ها و روزگاران يافت مى شوند كه رابطه ى ميان آنها، رابطه ى مهر و محبت و عشق و صفاست. اين پدران، كسانى هستند كه باران مهر و صفا را بر مزرعه ى وجود دخترشان فرو مى بارند و به او احترام مى كنند و مراقب هستند كه عواطف پاك فرزندشان جريحه دار نشود يا بر كرامت و شخصيت و هويت او خدشه اى وارد نگردد و در برابر اين پدرى و احساس مسووليت است كه آنان نيز از سوى دختران خويش تكريم و تقدير و احترام متقابل دريافت مى دارند و اينجاست كه روابط پدرى و فرزندى جنبه ى ديگرى به خود مى گيرد و آنگاه سوگ پدر در ژرفاى جان دخترش اثرى عميق مى نهد و قلب پرمهر و حق شناس او براستى دچار طوفانى از حزن و اندوه مى سازد.

ما در سطور و صفحات گذشته موقعيت پرشكوه پيشواى بزرگ توحيد را در برابر دخت فرزانه و متفكرش فاطمه عليهاالسلام ترسيم نموديم و روشن شد كه مهر و محبت حاكم در روابط اين پدر والا و اين دخت نمونه و بى نظير، يك رابطه ى بى نظير معنوى و علمى و انسانى حقيقى، و فراتر از روابط پدرى و فرزندى بود.

پيامبر در نظرگاه دخت فرزانه اش از موقعيت والا و جايگاه بلند و شكوه و معنويت وصف ناپذيرى برخوردار بود و در برابر، فاطمه عليهاالسلام نيز در گستره ى قلب مصفاى پدر بيشترين و بهترين موقعيت را از آن خود ساخته بود.

«فاطمه» از يك سو، پدرش را نه تنها پدرى پرمهر و بى نظير، بلكه در همان حال پيامبر خدا و سالار پيام آوران و سفير الهى مى نگريست و همان گونه كه يك بانوى انديشمند و پروا پيشه به پيامبرش احترام مى گذارد و به شايسته ترين صورت از او تجليل و احترام به عمل مى آورد، آن پيشواى بزرگ را احترام مى نمود و در برابرش سراپا عشق و شور و شعور و شناخت واطاعت بود، و از سوى ديگر از آن جايى كه او دانشمندترين و متفكرترين بانو در جهان اسلام بود، از هر كس ديگر عظمت پيامبر را بيشتر و بهتر درك مى نمود. بر اين اساس است كه سوگ جانگداز و تكاندهنده ى رحلت پيامبر، آرامش و قرار و شكيبايى را از دخت پرمهر و انديشمندش سلب نمود. چرا كه او از عظمت فاجعه، از همه بيشتر آگاه بود و از حدود تاثير اين رخداد عظيم در كران تا كران هستى و روند جامعه و آينده ى امت و سرنوشت تاريخ و نسلهاى آينده از همگان آگاه تر بود.

بجاست در اينجا به سخنان «فضه» يكى از ارادتمندان و شاگردان فاطمه عليهاالسلام كه از اندوه عميق او در سوگ پدرش خبر مى دهد، گوش سپاريم كه چنين گزارش مى نمايد:

«هنگامى كه پيامبر خدا جهان را بدرود گفت، كوچك و بزرگ اندوهگين گشتند و همگى در سوگ او ناله سر دادند. اين مصيبت بزرگ بر دوستداران و نزديكان و ياران و خويشاوندان و بيگانگان نيز سخت گران آمد و همگى را ماتم زده ساخت و زن و مرد را گريان و نالان نمود. اما در ميان همه ى ياران و نزديكان، هيچ كس اندوه زده تر و گريان تر از دخت فرزانه ى پيامبر نبود.

او بود كه اندوهش در سوگ پدر والامقامى چون پيامبر رحمت، هر روز تازه تر و افزونتر مى شد و گريه اش شدت مى يافت.

هفتمين روز رحلت پيامبر بود كه هنوز نه تنها ناله جانسوز «فاطمه» فروننشسته و گريه اش آرام نگرفته بود، كه هر روز از روز پيش شدت بيشترى يافته بود. با فرارسيدن روز هشتم از فراق جانسوز پيامبر، دخت سرفرازش موج اندوه نهانى خويش را رهاساخت و تاب و تحمل جدايى از دست رفت. به همين جهت از خانه حركت كرد و بسوى تربت مقدس پيامبر به راه افتاد.

فرياد جانسوزى از پرده ى دل بركشيد كه همه ى مردم را گرياند. زنان ازخانه ها بيرون ريختند و چراغها را خاموش نمودند تا چهره ى بانوان آشكار نباشد. همگى بسوى تربت پيامبر روان شدند و با او همراهى كردند. او اينگونه سوگوارى مى كرد و پدر را صدا مى زد: و ا ابتاه! و ا صفياه! و ا محمداه! و ا اباالقاسماه! و ا ربيع الارامل و اليتامى!

من للقبلة و المصلى؟ و من لا بنتك الوالهة الثكلى؟...

آه اى پدر پرمهر!

آه اى برگزيده ى خدا!

آه اى محمد!

آه اى اباالقاسم!

اى بهار بيوه زنان و يتيمان!

چه كسى پس از شما در مسجد و نمازگاه مقدس تان نماز مى گذارد؟ و چه كسى از دخت اندوه زده و داغدارت پشتيبانى مى كند؟ آنگاه در حالى كه دامن لباسش به گامهايش مى پيچيد و به زمين مى افتاد و برمى خاست و از شدت گريه و باران اشك، جايى را نمى ديد تا كنار تربت پدرش پيامبر گام سپرد و خود را به آن تربت پاك و عطرآگين رسانيد.

هنگامى كه رسيد، يك نگاهى به حجره افكند و چشمش به جايگاه اذان نماز افتاد، توان از دست داد و بيهوش شد.

بانوان دور او را گرفتند و با شتاب و سرعت آب آوردند و بر چهره ى آن حوريه ى انسان نما افشاندند تا بهوش آمد و برخاست و فرمود: جان پدر! با رفتن تو قدرت و قوتم رفت، تاب و توانم به پايان رسيد، دشمنم شامان به شماتت من پرداخت و اندوه، اينك قاتل جانم شد.

جان پدر! اينك «فاطمه»ات را بنگر كه تنها، سراسيمه و اندوه زده و سرگردان مانده است.

جان پدر! صدايم فروكش كرده، پشتم شكسته، زندگى ام به تلخى گراييده و روزگارم تيره و تار شده است.

جان پدر! پس از تو نه يار و مونسى براى تنهايى خويش مى يابم و نه چيزى كه بتواند جلوى سيلاب اشك ديدگانم را بگيرد و ناتوانيم را جبران كند.

جان پدر! پس از شما فرود و صعود فرشته ى وحى و مكان «ميكائيل» و فرشتگان و نزول قرآن شريف، به پايان رسيد و ديگر همه چيز از آسمان قطع شد.

جان پدر! پس از شما براستى اوضاع دگرگون گشت و درهاى اميد و آرزو به رويم مسدود گرديد.

جان پدر! ديگر پس از شما دنيا برايم خوشايند نيست و تا هنگامى كه نفس مى كشم بر شما و در سوگ سهمگين تان گريه مى كنم. نه شور و شوقم بر شما پايان پذير است و نه اندوهم تمام خواهد شد. و اينگونه سرود:



  • ان حزنى عليك حزن جديد ان حزنى عليك حزن جديد


  • و فوادى والله صب عنيد... و فوادى والله صب عنيد...


جان پدر! اندوه من بر شما، اندوهى جديد و دلم به خداى سوگند، عاشق سرسخت شماست.

جان پدر! هر روز اندوه من در سوگ شما افزونتر مى شود و رنج و درد من براى شما پايان نمى پذيرد.

جان پدر! فاجعه اى كه در سوگ تو بر من فرود آمده است، بس بزرگ است. شكيبايى ام را گرفته و هر لحظه اى كه مى گذرد گريه ام تجديد مى شود.

جان پدر! راستى كه دلى كه در سوگ تو شكيبا باشد يا آرامش پذيرد، دلى بسيار سخت است.

آنگاه از ژرفاى جان ناله سر داد و فرمود:

هان اى پدر عزيز! با رحلت جانسوز تو نور و روشنى از جهان رخت بربست.

با سوگ تو گلهاى زندگى و شكوفه هاى دنيا پژمرده و افسرده شد، چرا كه اينها پيش از اين به درخشش و تابش وجود تو شكوفا بود.

پدر گرانمايه ام! من تا روزى كه شما را ديدار نمايم، اندوه زده خواهم بود.

جان پدر! از هنگامه اى كه شما از من جدا شده اى، چشمم به خواب نرفته است.

جان پدر! آخر چه كسى پس از شما پشتيبان بيوه زنان و بينوايان خواهد بود؟ جان پدر! آخر چه كسى تا روز رستاخيز يار و ياور و حمايت كننده ى امتت خواهد بود؟ جان پدر! پس از تو ما را سخت تضعيف كردند.

جان پدر! پس از تو مردم از ما روى گردانيدند در حالى كه پيش از اين به بركت وجود تو، ما در ميان جامعه بزرگ بوديم.

جان پدر! كدام اشكى است كه در فراق جانسوزت جريان نيابد؟ و كدام اندوهى است كه پس از تو ادامه پيدا نكند؟ و كدام مژه و پلكى است كه از رحلت شما به خواب سرمه شود؟ جان پدر! آخر تو بهاران دين و پرتو روشنى بخش پيام آوران خدايى.

خدايا! چگونه است كه كوه ها (با رحلت جانسوز پيامبرت) از هم نمى پاشند؟ و چرا آب درياها فرونمى روند؟ و چگونه زمين به لرزه درنمى آيد؟!

جان پدر! با رحلت تو، من به سوگى عظيم و مصيبتى سهمگين گرفتار شدم. به مصيبتى كه راستى كوچك نيست.

جان پدر! من با فاجعه اى عظيم و رويدادى شكننده و سهمگين، كوبيده شدم.

جان پدر! فرشتگان در سوگ تو گريانند و افلاك از حركت بازمانده اند.

جان پدر! منبرت پس از تو بى كس و تنهاست. و عبادتگاه و محرابت از راز و نياز شبانه ات تهى است.

جان پدر! تربت و آرامگاهت از اينكه تو را در خود جاى داده است شادمان است و بهشت پرطراوت خدا، در شور و شوق نيايش و نماز توست.

جان پدر! چقدر آن مجالس و محافلى كه شما مى نشستى پس از شما ظلمت زده است و من همواره در سوگ شما اندوه زده ام تا بزودى بر شما وارد آيم.

جان پدر! «ابوالحسن» كه سخت مورد اعتماد و اطمينان تو و پدر نور ديدگانت حسن و حسين و برادر و دوست و جانشين توست، اينك به سوگ تو نشسته و با از دست دادن عزيزى چون تو به فراقت گرفتار آمده است.

همو كه خودت او را از كودكى پروراندى و در بزرگى به برادرى خويش برگزيدى.

همو كه شيرين ترين دوستان و پرمهرترين ياران و نزديك ترين كسانت بود.

همو كه نخستين اينان آوردنده ى به خدا، نخستين هجرت كننده ى بسوى او و نخستين يار و و ياور دين خدا و پيامبر او بود. آرى او، عزيزى بس والا مقام را از دست داده و اينك در سوگ تو نشسته است. و اينك اى پدر گرانمايه ام! از دست دادن عزيز عزيزان، ما را داغدار ساخت. و اندوه و گريه، كشنده ى ما گرديد و غمهاى عالم قرين ما شد.

آنگاه دخت فرزانه ى پيامبر از ژرفاى جان ضجه زد و ناله اى جانسوز بركشيد. ناله اى كه قلبها را مى خراشيد و دلها را پاره مى كرد... و از پى آن اينگونه سرود:



  • قل صبرى و بان عنى عزائى قل صبرى و بان عنى عزائى


  • بعد فقدى لخاتم الانبياء... بعد فقدى لخاتم الانبياء...


پس از رحلت تواى آخرين پيامبر خدا! شكيبايى ام اندك شد و آرامش از من دور گرديد.

چشم! هان اى چشم! باران اشك ببار! واى بر تو اگر حتى از فروباريدن خون بخل ورزى!

هان اى پيامبر خدا! اى بهترين برگزيده ى او! اى پناه يتيمان و ناتوانان!

كوه ها و حيوانات بيابان و پرندگان آسمان و زمين گسترده، همه و همه پس از سوگ تو گريستند، آسمانها و كهكشانها در غم تو سوگوار شدند.

سالار من! «ركن»، «مشعر»، «بطحاء» و «حجون» بر تو گريه كردند. و محراب نماز و درس قرآن، بامدادان و شامگاهان با صداى بلند در رحلت تو ناله زدند. و اسلام نيز همان وقت كه با سوگ جانسوز تو بسان ديگر غريبان و تنهايان، غريب و تنها گشت، بر تو گريست.

جان پدر! كاش مى ديدى، منبرى را كه بر فراز آن صعود مى كردى و باران حقايق را بر مزرعه ى جانها مى باراندى، اينك پس از آن روشنايى و نور خيره كننده ى وجود تو، ظلمت و تاريكى بر آن سايه افكنده است.

بار خدايا! مرگ مرا زودتر برسان.

هان اى سالار من! آخر ديگر از اين زندگى بيزار شده ام.

آنگاه بانوى بانوان مشتى از تربت پدر را برگرفت و بوسيد و بوييد و اينگونه به سوگوارى پرداخت:



  • ماذا على من شم تربة احمد ماذا على من شم تربة احمد


  • ان لا يشم مدى الزمان غواليا... ان لا يشم مدى الزمان غواليا...


بر آن كسى كه تربت پاك پيامبر را بوسيده است، چه باك اگر در همه ى زندگى خويش عطرى نبويد.

به آنكه در دل زمين نهان است و روح بزرگ او حاضر است: بگو: آيا صداى ناله و شيون مرا مى شنوى؟ جان پدر! مصيبت ها به گونه اى بر من باريده است كه اگر بر روزها اينگونه باريدن مى كرد، به شبهاى تار بدل مى شدند.

خدايا! من در زير سايه ى محمد و در پرتو يارى و حمايت او بودم و تا زمانى كه او ياور من بود، از هيچ دشمنى و كينه اى نمى هراسيدم.

اما اينك پس از رحلت او بناگزير در برابر فرومايگان بايد خضوع كنم. و از اين در انديشه ام كه بر حقوق من تجاوز شود و به يارى خدا، بيداد و بيدادگران را با اين پوشش دفع مى كنم... و نيز در كتاب «سيره ى نبويه»، «زينى دحلان» اين اشعار را از آن حضرت آورده است كه در سوگ پدر مى خواند:



  • اغبر آفاق السماء و كورت اغبر آفاق السماء و كورت


  • شمس النهار واظلم العصران... شمس النهار واظلم العصران...


كرانه هاى آسمان را گرد و غبار فراگرفت و خورشيد تيره و تار شد و روز و شب هر دو تاريك و يكسان گرديد. و زمين پس از رحلت پيامبر، اندوهگين گشت و به نشانه ى تاسف بر او، بسيار لرزيد. در سوگ او بايد شرق و غرب گيتى بگريد و همه ى قبيله ها بر او اشك ببارانند.

بايد آن كوه عظيم و خانه ى خدا با همه ى پديده ها و اركانش بر او گريه كنند.

هان اى آخرين پيام آور خدا كه پرتو نور وجودت پربركت است! درود فروفرستنده ى قرآن بر تو باد، درود! درود! درود! و آنگاه دخت فرزانه ى پيامبر برخاست و دامن كشان به خانه ى خويش بازگشت و از آن پس در خانه گريه بر پدر را آغاز كرد.

او پس از رحلت پدر گرانمايه اش، همواره سرش بسته بود، جسم شريفش رو به ناتوانى مى رفت و قامت برافراشته اش به شكستگى، ديدگانش اشكبار بود و قلب مصفايش شعله ور.

هر ساعت بيهوش مى شد و به فرزندانش مى گفت:

پدرتان پيامبر خدا كجاست؟ همو كه شما را احترام مى كرد و بر دوش و آغوش خود مى نشانيد.

كجاست پدرتان پيامبر، كه از همه ى مردم بيشتر به شما مهر مى ورزيد و نمى گذاشت شما بر روى زمين راه برويد؟ آرى عزيزانم ديگر او اين در خانه را بر روى ما باز نمى كند! ديگر او شمايان را بر دوش خود نمى نشاند...

پس از رحلت جانسوز پيامبر بود كه «بلال» ديگر از اذان گفتن خوددارى كرد و گفت: پس از پيامبر گرامى ديگر هيچگاه اذان نخواهم گفت. تا اينكه روزى فاطمه عليهاالسلام فرمود: دوست دارم صداى اذان موذن پدرم را به ياد روزى كه او در اين مسجد نماز مى خواند، بشنوم.

اين مطلب به گوش «بلال» رسيد و او به احترام دخت پيامبر تصميم خويش را ناديده گرفت و شروع به اذان نمود.

هنگامى كه صدايش طنين افكند كه: الله اكبر... فاطمه به ياد پدر و آن روزگار درخشان عصر پدر افتاد و ديگر گريه امانش نداد. سخت گريه كرد...

هنگامى كه بلال به اين جمله رسيد كه: اشهد ان محمدا رسول الله... بانوى بانوان ناله اى از ژرفاى جان بركشيد و بيهوش نقش بر زمين شد.

مردم از بلال خواستند كه ديگر بس است، اذان نگو كه دختر پيامبر جهان را بدرود گفت...

بلال اذان را قطع كرد و «فاطمه» بهوش آمد و خواست تا بلال اذان را به پايان برد اما او گفت اى سالار بانوان گيتى! بر شما ترسانم مرا معاف داريد!... و نيز از امير مومنان آورده اند كه:

من پيامبر گرامى را در پيراهنش غسل دادم. دخت گرانمايه اش به من فرمود: پيراهن پدرم را به من نشان دهيد. من پيراهن را به او نشان دادم و او بوئيد و بيهوش شد.

من كه اين جريان را ديدم پيراهن پيامبر را از او پنهان داشتم.

سلام خدا بر او و بر پدر گرانمايه اش ، بر او و بر شوى ارجمندش ، بر او و بر فرزندان سرفرازش باد. و نيز از ششمين امام نور آورده اند كه آن حضرت پس از رحلت پدرش پيامبر هفتاد و پنج روز زيست و در اين مدت كسى او را شاد و خندان نديد.

در هر هفته، دو بار در روز دوشنبه و پنجشنبه به كنار مزار شهيدان مى آمد. و مى فرمود: آرى انجا قرارگاه پيامبر خدا بود و آنسو نيز قرارگاه شرك گرايان تجاوزكار. و نيز از «محمود بن لبيد» آورده اند كه: پس از رحلت پيامبر، دخت گرانمايه اش كنار مزار شهيدان مى آمد و كنار مزار «حمزه» مى رفت و مى گريست.

/ 79