ادامه ى سخنان آن حضرت - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اما جمله: «و الاستيثار بفيئهم.» منظور از واژه ى «فيى» در اينجا غنيمت، يعنى يك پنجم غنايم و ثروتى است كه خدا به پيغمبرش بخشيده است. و ما در آستانه ى ورود به خطبه ى بانوى نمونه ى اسلام كه در مورد فدك سخن گفتيم، در اين مورد بحثهايى را تقديم داشتيم.

«و عدل الحكام ايناسا للرعية.» از دخت فرزانه ى پيامبر، فاطمه عليهاالسلام در مورد اصل عدل و داد، در صفحات گذشته سخنى داشتيم كه بيانگر عدالت در قلمرو خانه و خانواده و جامعه و روابط اجتماعى بود. اما آن حضرت در اين فراز به عدالت زمامداران جامعه و حكومتها و قدرتهاى حاكم بر مردم، يعنى هيئت حاكمه كه عبارت از وزيران، فرماندهان، مسوولان سازمانها، قضات و نظاير آنها مى باشد، اشاره مى كند و عدالت را براى آنان لازم مى نگرد.

بطور طبيعى كسانى كه از مناصب حساس و مشاغل بزرگى برخوردارند، به چنين احساس يا پندارى گرفتار مى شوند كه خود برتر از ديگرانند و هاله اى از عظمت، آنان را فراگرفته. به همين جهت به نوعى خودبينى گرفتار مى شوند و خويشتن را برتر و بزرگتر از ديگران مى نگرند. اين از سوى هيئت حاكمه ، از سوى ديگر توده هاى مردم هستند كه در آن صورت ميان خود و هيئت حاكمه احساس بيگانگى و جدايى مى كنند، بويژه آنگاه كه به هر شهروندى اجازه داده نشود كه با رئيس حكومت يا مقام عالى رتبه ى دولت آزادانه روبرو شود و نياز خويش را بازگويد يا از بيدادى كه از سوى وابستگان به حكومت به او رفته است، شكايت كند. اينجاست كه چنين شيوه و اسلوبى باعث جدايى حكومت و مردم مى شود و بدبختى ها به بار مى آورد. اما اگر هئيت حاكمه بر اساس عدل و داد و پاسدارى واقعى از حقوق توده هاى مردم بويژه ناتوانان گام بردارند، آنجاست كه روح اميد نه تنها بر كالبد افسرده ى ستمديدگان، كه همه ى مردم دميده مى شود و آنگاه است كه فرد فرد ملت به سازمانها و دستگاه هاى حكومتى بسان فرزند به پدر، يا دانش پژوه به آموزگار و يا بيمار به طبيب خويش مى نگرد. و بدانها مهر و محبت نثار مى كند و از آنها قدردانى مى نمايد.

در چنين شرايطى است كه مردم آگاهانه و آزادانه با هيئت حاكمه انس مى گيرند، به آنان براستى نزديك مى شوند و همكارى و برادرى و الفت و محبت در ميان آنان حاكم مى گردد...

به هر حال اگر نگارنده بر آن نبود كه اسلوب كتاب را رعايت كند، در اين باره كه مورد علاقه و خواست مردم است، جاى بحث بيشترى بود. اما بخاطر رعايت اسلوب كتاب هب همين اندازه بسنده مى شود. و آنگاه بانوى بانوان اين بخش از سخن جاودانه ى خويش را با تلاوت آياتى متناسب با موضوع به پايان برد.

«ف«اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون.» [ سوره 3، آيه 102. ] پس آنگونه كه شايسته ى پرواى از خداست از او پروا كنيد و نميريد جز در حالى كه مسلمان باشيد.

«و اطيعوا الله فيما امركم به و نهاكم عنه» فانه «انما يخشى الله من عباده العلماء.» و خداى را در آنچه به شما فرمان داده است، فرمان بريد و از آنچه شما را از آن باز داشته است، بازايستيد. چرا كه در ميان بندگان خدا تنها دانشورانند كه از او مى ترسند، و درست عمل مى كنند.

ادامه ى سخنان آن حضرت

ثم قالت: ايها الناس اعلموا انى فاطمة، و ابى محمد صلى الله عليه و آله و سلم اقول عودا و بدءا و لا اقول ما اقول غلطا، و لا افعل ما افعل شططا.

«لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين روف رحيم.» [ سوره توبه، آيه 129. ] فان تعزوه و تعرفوه تجدوه ابى دون نساءكم، و اخا ابن عمى دون رجالكم و لنعم المعزى اليه صلى الله عليه و آله و سلم.

فبلغ بالرسالة صادعا بالنذارة، مائلا عن مدرجة المشركين ضاربا ثبجهم، آخذا باكظامهم داعيا الى سبيل ربه بالحكمة و الموعظة الحسنة، يكسر الاصنام و ينكت الهام، حتى انهزم الجمع و ولوا الدبر، حتى تفرى الليل عن صبحه، و اسفر الحق عن محضه، و نطق زعيم الدين، و خرست شقاشق الشياطين، و طاح و شيظ النفاق، وانحلت عقد الكفر و الشقاق و فهتم بكلمة الاخلاص و نفر نفر من البيض الخماص. و كنتم على شفا حفرة من النار، مذقة الشارب و نزهة الطامع، و قبسة العجلان، و موطى ء الاقدام، تشربون الطرق، و تقتاتون القدو الورق، اذلة خاسئين، تخافون ان يتخطفكم الناس من حولكم.

فانقذكم الله تبارك و تعالى بمحمد صلى الله عليه و آله و سلم بعد اللتيا و التى، بعد ان منى ببهم الرجال، و ذوبان العرب و مردة اهل الكتاب كلما اوقدوا نارا للحرب اطفاها الله، او نجم قرن للشيطان، او فغرت فاغرة من المشركين قذف اخاه فى لهواتها، فلا ينكفى ء حتى يطاصماخها باخصمه، و يخمد لهبها بسيفه مكدودا: فى ذات الله، مجتهدا فى امر الله قريبا من رسول الله، سيدا فى اولياء الله، مشمرانا صحا، مجدا كادحا و انتم فى رفاهية من العيش، و ادعون فاكهون، آمنون تتربصون بناالدوائر، و تتوكفون الاخبار، و تنكصون عند النزال، و تفرون من القتال.

آنگاه دگرباره روى سخن را به همگان كرد و فرمود:

هان اى مردم! بدانيد كه من فاطمه ام! و پدرم محمد است! آنچه مى گويم آغاز و فرجامش يك سخن است و در آن ناهماهنگى و ضد و نقيض نخواهد بود.

نه در آنچه بر زبان مى آورم جز سخن درست و عادلانه چيز ديگرى خواهد بود، و نه در عملكردم و راهى كه مى پويم خطا و اشتباهى.

پيامبرى از ميان شما بسويتان آمد كه رنجهاى شما بر او گران است. به ارشاد و هدايت شما سخت عشق مى ورزيد و بر ايمان آوردگان رووف و پرمهر بود.

هرگاه نسب اين پيامبر گرانمايه را بجوييد، خواهيد ديد كه او پدر من است، نه پدر ديگر زنان امت، و برادر عموزاده ام، امير مومنان بود، نه برادر ديگر مردان جامعه. راستى كه اين نسب و تبار، چه افتخارانگيز و غرورآفرين است.

آن برگزيده ى خدا رسالت خويش را از جانب خدا آغاز نمود و در اوج شايستگى آن را به پايان برد و مردم را بروشنى هشدار داد. از راه و رسم شرك گرايان روى برتافت و بر فرق و گردن آنان شمشير عدالت را فرود آورد و گلوهاى زورمداران حق ستيز را فشرد تا از شرك و ارتجاع دست بردارند و به توحيد و عدالت گردن گذارند.

او هماره با زبان حكمت و اندرز نيكو و برهان سودمند، مردم را به راه خدا فراخواند. بتها را درهم نورديد و بر مغز سركردگان ستم و شقاوت كوبيد، تا اتحاد شوم آنان را گست و فراريشان داد و با از هم پاشيدن سياهى ها و دريدن پرده ى ظلمت، سپيده دم نجات و اميد فرارسيد و سيماى پرجاذبه ى حق، آشكار گرديد و پيشواى دين به سخن آمد و عربده هاى شياطين به خاموشى گراييد، خار و خس نفاق از سر راه كنار زده شد و گره هاى كفر و دشمنى گشوده شد. و آنگاه شما در حالى كه گروهى اندك و فاقد امكانات بيش نبوديد، در ميان گروهى سپيد چهره و امكانات از دست داده و شكم به پشت چسبيده، زبان به كلمه ى اخلاص گشوده، و نداى يكتاپرستى سر داديد.

شما در آن روزگاران در لب پرتگاه دوزخ قرار داشتيد و بخاطر فقدان امكانات و اقتدار، به جرعه اى آب براى فردى تشنه، يا لقمه اى غذا براى انسان گرسنه، و يا شعله اى آتش براى كسى بوديد كه شتابان در پى آب و غذا و آتش مى دود و زير دست و پاها لگدمال مى شديد.

آن روزها آب نوشيدنى شما گنديده و آلوده بود، و خوراكتان برگ درختان و پوست حيوانات. خوار و ذليل بوديد و مردود و مطرود، و هماره در هراس بوديد كه مباد دشمنان زورمند، شما را بربايند و هستى و امكانات ناچيزتان را ببلعند.

آرى در آن شرايط دهشناك بود كه خداى پرمهر شما را به بركت محمد و به دست توانمند و انديشه ى تابناك او از آن همه ذلت و حقارت نجات بخشيد.

او با شجاعان سخت درگير شد و با گرگهاى خونخوار عرب و سركشان حق ستيز يهودى و نصارى پنجه درافكند و همه را به شكست كشانيد.

هرگاه آتش جنگ را برافروختند، خدا آن را خاموش ساخت و هرگاه شاخ شيطان نمايان گشت يا اژدهايى از شرك گرايان دهان گشود، پدرم پيامبر برادرش امير مومنان را در كام آنها افكند، و آنها را بدست توانمند او سركوب ساخت.

على هرگز از اين ميدانهاى شرف و افتخار بازنمى گشت جز اينكه سرهاى دشمنان را پايمال شهامت خود مى ساخت و آتش آتش افروزان را به آبشار شمشير ستم ستيزش خاموش مى ساخت.

او در هر تلاش و جهادى رنجها را به جان مى خريد و براى خدا، خويشتن را فسرده مى ساخت و در راه تحقق اهداف الهى با همه ى توان مى كوشيد.

او از نظر نسب و عقده و راه و رسم و هدف، نزديك ترين كس به پيامبر بود و در ميان دوستان راستين خدا، سالار همگان.

هماره دامن همت به كمر زده و براى خيرخواهى و نجات و نيك بختى جامعه در تلاش بود، اما شمايان در آن شرايط در آسايش و راحتى كاذب خويش غوطه ور بوديد و از خطرات در امان و از نعمتهاى خدا بهره مى گرفتيد.

در انتظار اين بوديد كه چرخ روزگار گردش خويش را بر ضد ما خاندان وحى و رسالت بياغازد و گوش به زنگ اخبار ناگوار براى ما بوديد. به هنگام كارزار عقب مى نشستيد و در سختى هاى پيكار، فرار را بر قرار ترجيح مى داديد.

حقوق پايمال شده ى خويش را مى طلبد

تا اينجا فاطمه عليهاالسلام سخن جاودانه ى خويش در مورد پرتويى از فلسفه ى احكام و مقررات اسلامى و علل تشريع قوانين آن به پايان برد و آنگاه به طرح هدف مورد نظر خويش كه مطالبه ى حق مصادره شده اش و دادخواهى از هئيت حاكمه بود و پرداخت. پيش از هر چيز آن بانوى فرزانه در آن كنفرانس اسلامى روى سخن را به مردم حاضر در مسجد نمود و آنان را هدف قرار داد. چرا كه آنان بودند كه با رئيس دولت دست بيعت داده بودند.

به علاوه رئيس دولت يكى از دو طرف محاكمه بود و بانوى بانوان در نظر داشت كه پس از سخن با مردم با او بحث نموده و او را محكوم سازد. بر اين اساس و بدان جهت كه آن حضرت طرف ديگر محاكمه و نماينده ى خاندان وحى و رسالت و فراتر از آن ملكه ى ارجمند اسلام بود، نخست بر اساس مقرراتى كه در دادگاه ها و محاكمه ها رعايت مى گردد به معرفى خويش پرداخت. و به دنبال آن در برابر ديدگان مهاجر و انصار كه در آن روزگار، همه از چهره هاى بارز و از شخصيتهاى وزين جامعه ى اسلامى به حساب مى آمدند، جريان محاكمه را با درايت و اقتدار شگرفى آغاز كرد.

موضوع محاكمه نيز روشن بود و عبارت از اين حقيقت بود كه زمين هايى از ساليان پيش در اختيار بانوى نمونه ى سلام فاطمه بوده و آنگاه رئيس دولت دست روى آنها نهاده و بى هيچ مجوز شرعى آنها را مصادره نموده بود. از اين رو دخت فرزانه ى پيامبر در آن كنفرانس، روى سخن را به حاضران در سمجد نمود و فرمود:

«ايها الناس! اعلموا انى فاطمه!» هان اى مردم! بدانيد كه من «فاطمه» هستم.

آن حضرت نخست نام بلندآوازه ى خويش را براى شنوندگان بازگفت. همان نامى كه كسى نسبت بدان ناآگاه نبود و همگان بارها آن نام مقدس را با نهايت تجليل و تعظيم و تقدير به همراه مهر و محبت و نثار عواطف بى نظير به صاحب آن، از زبان پيامبر پرشكوه اسلام شنيده بودند.

«و ابى: محمد صلى الله عليه و آله و سلم» و پدرم محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد.

دخت يگانه ى پيامبر اين نسب پرشرافت و پرفراز را كه در كران تا كران گيتى و در همه ى عصرها و نسلها نسبى فراتر از آن نيست، بيان مى كند. نسبى كه افتخار جهان هستى است و در تاج آفرينش و بلندآوازه تر از خورشيد جهان افروز است.

آرى دخت فرزانه ى اين شخصيت پرشكوه است كه سخنرانى مى كند. اوست كه خطبه مى خواند، اوست كه به مناظره برخاسته و در برابر بيداد و حق كشى دادخواهى مى نمايد.

او خويشتن را معرفى كرد تا كسى نگويد ما او را نشناختيم، و كسى بهانه تراشى نكند كه چرا حضرت نام خويش را به زبان نياورد؟ و براى چه خود و نسب خويشتن را بيان نفرمود؟ او با اين معرفى صريح خويش حجت را تمام كرد و جاى چون و چرايى براى هيچ كس باقى ننهاد و بدان جهت كه آنان را نكوهش نموده باشد، نام و نسب بلندآوازه ى خويش را يادآورى فرمود.

آرى فاطمه عليهاالسلام دخت فرزانه ى پيامبر آمده است تا حقوق پيمال شده ى خويش و دارايى مصادره شده اش را بخواهد.

«اقول عودا و بدءا» هان اى مردم! همان را كه نخست بر زبان آوردم، سرانجام هم همان را بر زبان مى آورم و به آنچه مى گويم، ايمان دارم. و در نسخه ى ديگرى: «عودا على بدء» آمده است كه از نظر معنا تفاوت نمى كند.

«و لا اقول ما اقول غلطا و لا افعل ما افعل شططا.» آنچه مى گويم اشتباه نيست، و سخنى از روى بيداد و افراط كارى و تجاوز نيز بر زبان نمى آورم. و اژه ى «غلط» به مفهوم خطاى در سخن است و در اين راستا، هم خطاى در لفظ و محتوا را مى گيرد و هم دروغ بافى و فريبكارى و غلط اندازيهاى گوناگون را. و آنگاه به تلاوت اين آيه ى شريفه پرداخت.

«لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رووف رحيم.» [ سوره 9، آيه 128. ] بى تريد براى شما مردم پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد. به هدايت و نيكبختى شما حريص، و نسبت به مومنان دلسوز و مهربان است. دخت گرانمايه ى پيامبر اين بخش از سخنان خويش را با نام و ياد هماره جاودانه ى پدرش، پيامبر آغاز كرد و آن را با سخن خدا و آيه ى شريفه درهم آميخت كه مى فرمايد: «به يقين پيامبرى كه از خود شما مردم است بسويتان آمد. بر او سخت گران است كه شمايان را در گمراهى و رنج بنگرد. او در افزايش وسايل و عوامل نيكبختى و هدايت شما تا سر حد حرص مى كوشد و به ايمان آوردگان امت، پرمهر و بخشايشگر است.» «فان تعزوه و تعرفوه تجدوه ابى دون نسائكم.» «اگر بخواهيد او را به كسى يا كسى را به او نسبت دهيد و او را بشناسيد، او را پدر من خواهيد يافت، نه پدر ديگر زنان جامعه.» آرى اين تنها من هستم كه دختر او مى باشم و او پدر من است و ديگر زنان اين امت در اين نسبت بلند و پاك با من شركت ندارند.» «و اخا ابن عمى دون رجالكم» و برادر شوى گرانمايه و پسرعموى من است و هيچ كدام از مردان جامعه ى شما افتخار برادرى او را ندارند.

روشن است كه منظور از برادرى، در سخن دخت پيامبر همان برادرى مورد نظر قرآن است كه پيامبر به دستور خدا ميان پيروان قرآن ايجاد كرد و ميان خود و امير مومنان نيز پيمان برادرى برقرار ساخت.

پيامبر هماره در مناسبتهاى گوناگون به اين برادرى پرشكوه اشاره مى كرد و بر واژه ى «اخى» «برادرم» در مورد امير مومنان تكيه مى كرد.

براى نمونه:

گاه مى فرمود: «ادعوا الى اخى» برادرم را فراخوانيد تا نزد من بيايد. و گاه مى فرمود: «و اين اخى؟» برادرم كجاست؟ زمانى مى فرمود: «انت اخى» تو برادر من هستى. و زمانى ديگر يادآورى مى فرمود كه: «انه فى الدنيا و الاخرة.» او در اين جهان و جهان ديگر برادر من است.

امير مومنان نيز به اين برادرى جاودانه بر خود مى باليد و در نظم و نثر و گفتار و اشعار از آن به عظمت ياد مى كرد.

براى نمونه آن حضرت اينگونه سرود:



  • انا اخو المصطفى لا شك فى نسبى انا اخو المصطفى لا شك فى نسبى


  • معه ربيت و سبطاه هما ولدى معه ربيت و سبطاه هما ولدى


من برادر برگزيده ى خدا هستم كه هيچ ترديدى در اين واقعيت نيست. من با او رشد و به همراه او پرورش يافته ام و نواده هاى آن بزرگوار، فرزندان من هستند. و نيز اينگونه سرود:



  • محمد النبى اخى و صنوى محمد النبى اخى و صنوى


  • و حمزة سيدالشهداء عمى و حمزة سيدالشهداء عمى


محمد صلى الله عليه و آله و سلم آن پيامبر بزرگ خدا، برادر و پسرعموى من است. و «حمزه» آن سالار شعيدان «احد» عموى من مى باشد. و نيز اينگونه سرود:



  • و من حين آخى بين من كان حاضرا و من حين آخى بين من كان حاضرا


  • دعانى و آخانى و بين من فضلى دعانى و آخانى و بين من فضلى


و (آن پيامبر بزرگ) همان شخصيتى است كه هنگامى كه ميان امت پيمان برادرى برقرار ساخت، خودش مرا فراخواند و ميان من و خودش پيمان برادرى هماره برقرار نمود و بدينوسيله برتريها و شايستگى هاى مرا روشن و آشكار فرمود. و نيز از آن حضرت است كه در اين مورد فرمود:

«انا عبدالله و اخو رسول الله، و انا الصدق الاكبر و الفاروق الاعظم لا يقوله غيرى الا كذاب.» هان! من بنده ى خدا هستم و برادر پيامبر. صديق اكبر هستم و فاروق اعظم، و بجز من هر آن كس كه اين سخن را بر زبان آورد دروغ پرداز است. [ براى آگاهى بيشتر در اين مورد به كتاب «على من المهد الى اللحد» رجوع شود. ] «و لعنم المعزى اليه صلى الله عليه و آله و سلم» «و چه كسى پاكتر و برتر از پيامبر كه انسان به او منسوب شود.» چرا كه او علت آفرينش جهان هستى است و به بركت وجود گرانمايه ى اوست كه خدا به انسان و ديگر موجودات، روزى ارزانى فرموده است.

/ 79