اذا مات يوما ميت قل ذكره اذا مات يوما ميت قل ذكره و ذكر ابى مذمات و الله اكثر... و ذكر ابى مذمات و الله اكثر...
فاطمه در مسير تندبادها
.. و اينك در ادامه ى بحث خويش به همراه شما خواننده ى حقجو، به يك نقطه ى حساس تاريخى و مذهبى و عقيدتى مى رسيم و من نمى دانم جملاتى كه بزودى ترسيم خواهد شد چه بازتابى خواهد داشت؟ و نيز در اين انديشه ام كه واكنشى كه از مطالعه ى اين واژه ها و سطور و صفحات رخ خواهد داد، به چه صورت و در چه چهره و جلوه اى، پديدار خواهد گشت؟ و نمى دانم براستى داورى شما خواننده ى گرامى در مورد نگارنده، چه خواهد بود؟ همچنانكه نمى دانم تهمت هايى كه ممكن است متوجه من گردد از چه نوع و چه قماشى خواهد بود؟ تهمت گروه گرايى؟ تفرقه افكنى؟ فتنه انگيزى؟ لكه دار ساختن شخصيت صحابه و ياران پيامبر؟ و يا بافته ها و سخنان ديگرى از اين دست مى باشد كه نثارم خواهد شد؟ شما خواننده ى عزيز نيز ممكن است از كسانى باشيد كه حقايقى كه در بخشهاى آينده خواهد آمد خوشايندتان نباشد و آنها را ناروا و دروغ بپنداريد و آنگاه بر ضد نگارنده ى آن، بوسيله ى زبان و قلم حكمى غايبانه و طبق هواى دل خويش صادر نماييد. اما اينها براى نگارنده چندان مهم نيست. آنچه مهم است اين است كه شما دوست عزيز! دريابى كه نگارنده در نگارش و تنظيم اين سطور و صفحات و بخشهاى كتاب، به سراغ اسناد و مدارك شيعه نرفته است، بلكه اين حقايق را تنها از اسناد و مدارك معتبر و مورد قبول و اعتماد اهل سنت مطرح مى سازد. با اين بيان اگر آنچه آمده است درست و مطابق با واقع است كه زهى سعادت و نيكبختى، و اگر نادرست و دور از حقيقت است، بايد بدانيد كه مسووليت به عهده ى اين اسناد و مدارك و دانشمندان و محدثان اهل سنت است، و نه اين ارادتمند.به عبارت روشن تر من در اين مورد گناهى ندارم اگر اشتباهى شد، گناه تاريخ است كه اين رويدادها را طرح نموده است و اگر براستى اين مطالب نزد دانشمندان اهل سنت درست و قطعى نبود هرگز نمى بايد آنها را در كتابهاى معتبر و «صحاح» خويش بياورند. شما خواننده ى عزيز اجازه دهيد تا نگارنده آخرين سخن خويش را در اين مورد ترسيم نموده، آنگاه به اصل بحث وارد شويم.آخرين سخن پيش از ورود به بحث
آخرين سخن من اين است كه، من متن اسناد و مدارك تاريخى مورد اعتماد اهل سنت را براى شما مى آورم و آنگاه آدرس آن اسناد و مدارك را تقديم مى دارم. چه خوب خواهد بود كه شما به آنها مراجعه كنيد، تا هم به درستى سخن و بيان مطالب اين كتاب اطمينان يابيد و هم مطالب را بطور مستقيم در آن اسناد و منابع بنگريد و آنگاه پيش از مطالعه ى اين بخش از كتاب نيز شما موضع خويش را در برابر آنچه سوكمندانه روى داده است، انتخاب كنيد. شما خواهيد بود و وجدانتان. همان وجدان زنده و انديشه ى حق طلبانه اى كه در ژرفاى جان خويش مى يابيد.شما خواهيد بود و ايمانتان، همان ايمان و عقيده و باورى كه روزى در پيشگاه خدا به همراه آن حاضر خواهيد شد و خداى را ديدار خواهيد نمود.شما خواهيد بود و حقيقت كه واقعيتى فراتر از عاطفه ها و تمايلات و دنباله روى هاست. را ستى چقدر براى نگارنده تاسفبار است كه از آزادى بيان و قلم برخوردار نيست و نمى تواند رويدادهاى دردناك و غمبار، موقعيت هاى بحرانى و طوفان ها و تندبادهاى ويرانگر و لحظات و ساعت هاى سختى را كه بر خاندان پاك و پاكيزه ى وحى و رسالت- آن هم كمتر از يك هفته پس از رحلت بزرگ پيشواى توحيد و پيامبر گرامى اسلام، رفت همه را در اين صفحات و سطور ترسيم نمايد.آرى هر فرد و هر گروهى از حق آزادى به نوعى برخوردار است، مگر خاندان وحى و رسالت. مى دانيم كه حق آزادى مطبوعات در جهان معاصر اصل شناخته شده اى است و اصل حق دفاع در همه ى دادگاه هاى دنياى متمدن، يك اصل مورد قبول است و حق آزادى انديشه و فكر در دنياى معاصر، اصلى است مورد اعتراف همگان، با همه ى اينها سخن گفتن از مصائب خاندان وحى و رسالت و ثبت و نگارش دردها و رنجهاى آنان و نمايش بيدادى كه بر آنان رفت، هنوز هم گناهى نابخشودنى است.به هر حال اينك به آنچه خواهد آمد توجه فرماييد تا حقيقت روشن تر شود.يورش به فرودگاه وحى پس از رحلت پيامبر
1- استاد يگانه «عبدالفتاح عبدالمقصود» در كتاب خويش [ الامام على بن ابى طالب، ص 225. ] ... گروه هاى طرفدار حق گاه بطور آشكار و زمانى در نهان گرد آمده و مردم را بسوى امير مومنان فرا مى خواندند، چرا كه مى ديدند آن حضرت براى به كف گرفتن زمام امر جامعه، برترين و شايسته ترين مردم است. از پى آن دعوت ها، مردم بر گرد خانه ى على عليه السلام گرد آمدند و او را با نام و نشان صدا نموده و از او خواستند كه از خانه گام به بيرون نهد، تا ميراث غارت شده و غصب شده اش را به وى بازگردانند...در برابر اين جريان حق طلبانه، گروهى از راه مخالفت و گروهى از جهت موافقت وارد شدند و در مدينه دو جريان و دو حزب پديد آمد و آن اتحاد و برادرى اميدآفرين رو به تفرقه و جدايى و از هم گسيختگى نهاد و جز خداى جهان آفرين كسى نمى توانست سرانجام اين روند ناهنجار اوضاع را آنگونه كه پيش مى رفت، پيش بينى كند و بداند كه فرجام كار به كجا خواهد انجاميد؟...با اين بيان چرا على عليه السلام از ديدگاه «عمر» همانند «سعد بن عباده» درخور كشته شدن نباشد؟ تا هم كانون مخالفت از بين برود و هم كانون دو دستگى و پيدايش دو جريان از ميان برداشته شود؟ البته اين افراطى گرى با تندخويى و خشونت گرايى «عمر» سازگارتر بود تا دلسوزى و غيرت او در مورد وحدت اسلام و يكپارچگى مردم مسلمان. مردم نيز در اين مورد بحث ها داشتند و سخن ها مى گفتند.زبان ها كه بيانگر ديدگاه هايى براساس پندارها بود، گشوده شد و انديشه ها و گمانها به تدريج به صورت مسائل قطعى رخ گشود. هيچ كس از باطن و درون فرزند «خطاب» آگاهى نداشت و همه در عالم پندار و گمان خويش سير مى كردند.مردم سندى از افراط كاريها و خشونت هاى هميشگى اين مرد را به ياد داشتند و شايد در ميان آنان كسانى يافت مى شدند كه پيش از بررسى مسئله، حوادث و ماجراهايى در صفحه ى ذهنشان نقش مى بست و مى پنداشتند كه امير مومنان در برابر تندروى و تهديد «عمر»، اگر بخواهد او را به بيعت با ابوبكر وادار سازد، مقاومت خواهد نمود و شايد به تدريج ثمره و فرجام اين ماجرا را پيش بينى مى كردند و به نتيجه هايى كه ناگزير در پيش بود، مى رسيدند و آن اين بود كه «عمر» سرانجام از راه درست و عادلانه خارج خواهد گشت و به شدت عمل و خشونت روى خواهد آورد. آرى آنروز شايعات بدينصورت بر گامهاى بعدى «عمر» پيش مى گرفت.او در حلقه ى گروهى از ياران و همفكرانش بسوى خانه ى فاطمه عليهاالسلام حركت كرد و در انديشه بود كه امير مومنان را چه بخواهد و اى نپذيرد به آنچه تا آنروز نپذيرفته بود، وادار سازد. مردم پندارها داشتند، برخى مى گفتند: تنها شمشير متن فرمان خواهد بود و به كمك آن مى توان همه را در برابر «ابى بكر» به تسليم واداشت و برخى مى گفتند: بزودى شمشير با شمشير رويارو خواهد گشت. پيش بينى گروه سوم اين بود كه تنها آتش وسيله ى حفظ وحدت مسلمانان و بدست آوردن راى به خلافت خواهد بود و هر كس چيزى مى گفت...براستى آيا دهان مردم بسته است و بر دهان آنان بند زده اند كه داستان هيزم را بازنگويند؟ همان هيزمى كه پسر «خطاب» فرياد كشيد و دستور داد گردآورند و اطراف خانه ى «فاطمه» و «على» را گروهى از ياران پيامبر نيز در آنجا بودند، از هيزم انباشته سازند تا با اين كار خود، به وعده ى تهديد و مجازات جامه ى عمل پوشاند و آنان را يا در برابر خواسته ى خويش تسليم سازد و يا بر آنان بتازد و بشورد.سرانجام همه ى اين داستان ها كه همراه با نقشه هاى از پيش طراحى شده بود، با يورش «عمر» بسوى خانه ى «فاطمه»، بسان كف روى موج آب از ميان رفت او با حالت خشم در حالى كه شعله هاى آتش شورش زبانه مى كشيد، به خانه ى «على» روى آورد و ياران و هفكرانش او را در نقشه اش يارى كردند. او پيشاپيش همه جمله را آغاز نمود كه بناگاه چهره ى پرفروغ پيامبر با هاله اى از غم و اندوه كه آثار رنج و فشار بر سيماى ملكوتى اش آشكار بود، و قطرات اشك بر چشمانش مى درخشيد، و بر پيشانى اش آثار خشم و ناراحتى شديد گره خورده بود، بر درب خانه نمايان شد.«عمر» از ترس بر جاى ايستاد و شعله هاى آتش حمله اش فرونشست و به دنبال او همفكران و همراهانش هنگامى كه پيامبر را در سيماى پرفروغ دخت فرزانه اش «فاطمه» ديدند كه بر آنان نگاه مى كند جلو درب بهت زده ايستادند و از شدت احساس رسوايى و شرمندگى، سرهاى خويش را پايين افكندند و چشمهاى خود را فروبسته و از اهداف درونى خويش پشيمان شدند. آنان ديدند كه دخت فرزانه ى پيامبر با قلبى اندوهگين و دلى لبريز از مصيبت، بسان سايه اى به آرامى قدم برمى دارد و بسوى آرامگاه پدر گرانمايه اش نزديك مى شود. چشم ها يكسره به او دوخته و گوشها به او سپرده شد و او درست در اين لحظات سخت بود كه صداى اندوهبار و جانسوز خويش را بلند كرد و با چشمى گريان پدرش محمد صلى الله عليه و آله و سلم را كه در چند قدمى او جاى گرفته بود، ندا داد كه:يا ابت يا رسول الله. ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه!؟...جان پدر! اى پيامبر خدا...پدر! اى فرستاده ى بزرگ پروردگار!گويى زمان و زمين از اين صدا، زير پاى بيدادگران يورشگر، به لرزه درآمده بود...دخت يگانه ى پيامبر «زهرا» باز هم نزديك شد، كنار آرامگاه پدر ايستاد و از آن غايبى كه هماره حاضر و در حقيقت ميان مردم و نظاره گر بر آنان بود، آرى از او كمك خواست:هان اى پدر!اى پيامبر خدا!... پس از رحلت تو چه چيزها كه از پسر «خطاب» و «ابى قحافه» ديديم!؟ بر اثر سخنان فاطمه عليهاالسلام دلها از موج حزن و اندوه شكست و اشكها از ديدگان فروباريد. مردمى كه آنجا بودند آرزوى مرگ كردند و گفتند: اى كاش مى توانستند جاى پاى خويشتن را بشكافند و در ميان خاكها نهان گردند.اين جملات را ما از كتاب نويسنده ى معاصر مصرى، استاد «عبدالفتاح» برگزيديم و بجاست به بخشهايى از آنچه مورخان و محدثان پيشين نيز در اين مورد آورده اند نظرى بيفكنيم.2- در سه كتاب: «عقدالفريد»، و «تاريخ ابوالفداء» و «اعلام النساء» در اين مورد اينگونه آمده است: «ابوبكر» را به سركردگى «عمر» بسوى خانه ى امير مومنان گسيل داشت و به سركرده ى آنان گفت: اگر در برابر فرمانت سر فرود نياورند با آنان پيكار كن.«عمر» با شعله اى از آتش حركت كرد تا خانه ى (خاندان وحى و رسالت) را به آتش كشد. در اين گير و دار بود كه دخت فرزانه ى پيامبر «فاطمه» با او روبرو شد و فرمود: هان اى پسر «خطاب»! آيا آمده اى تا خنه ما را به آتش بكشى؟!فقالت: يابن خطاب اجئت لتحرق دارنا؟ «عمر» پاسخ داد: آرى مگر اينكه همان را كه امت گردن نهاده اند، بپذيرد و با «خليفه» انتخابى ما دست بيعت دهيد و با ما همراى و همداستان گرديد.قال: نعم، او تدخلوا فيما دخل فيه الامة. [ عقدالفريد، ج 2، ص 250 تا ريخ ابوالفداء، ج 1، ص 156 اعلام النساء، ج 3، ص 1207. ] 3- و نيز در «تاريخ طبرى» و «الامامة و السياسة» و «شرح بن ابى الحديد» در همين رابطه چنين آمده است: به خداى سوگند! خانه را به آتش خواهم كشيد مگر اينكه به منظور بيعت از خانه بدر آييد. و يا گفت: با شما هستم: يا به منظور دست بيعت دادن به دستگاه خلافت از خانه بيرون آييد يا خانه را با هر آن كس كه در آن است به شعله هاى آتش خواهم سپرد.برخى به او گفتند: دخت فرزانه ى پيامبر در خانه است.فيقال للرجال: ان فيها فاطمة.فيقول: و ان... !!پاسخ داد: اگر چه او باشد!! [تا ريخ طبرى، ج 3، ص 198.الامامه و السياسة، ج 1، ص 13.شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 134. ] 4- مولف كتاب «الامامة و السياسة» تحت عنوان چگونگى بيعت على عليه السلام مى نويسد: «ابوبكر» در پى جويى از كسانى كه سرباز زده و نزد امير مومنان رفته بودند، برآمد. از اين رو «عمر» را بسوى خانه «على» گسيل داشت تا آنان را احضار كند.«عمر» به در خانه آمد و آنان را ندا داد اما آنان از آمدن و دست بيعت سپردن به «ابى بكر» سرباز زدند. اينجا بود كه «عمر» به همراهان خويش دستور داد، هيزم بياورند و خود فرياد كشيد كه:«به خدايى كه جان عمر در كف قدرت اوست يا بايد از خانه بدر آييد و يا خانه و هر كه در آن باشد به آتش خواهم كشيد.به او گفتند: هان اى «اباحفص»! مى دانى كه «فاطمه» در اين خانه است؟ پاسخ داد: گرچه او هم در خانه باشد!سرانجام آن گروهى كه نزد «على» عليه السلام بودند از خانه بيرون آمدند و بناگزير بيعت نمودند و تنها «على» در خانه ماند و فرمود: من سوگند ياد كرده ام كه تا قرآن را جمع آورى ننمايم، نه از خانه خارج شوم و نه عبا بر دوش افكنم.قال عليه السلام: حلفت ان لا اخرج و لا اضع ثوبى على عاتقى حتى اجمع القرآن.در اين هنگام بود كه دخت سرفراز پيامبر فاطمه عليهاالسلام بر آستانه ى درب ظاهر شد و فرمود: تاكنون گروهى را كه براى رسيدن به حضور كسى آمده باشند بدتر و خشن تر از شما بخاطر نمى آورم. شمايان مردمى هستيد كه پيكر مطهر پيامبر را در برابر ما، رها كرديد و خود براى انحصار قدرت و امكانات، شتافتيد. بى آنكه از صاحبان واقعى حق اجازه بگيريد و مشورت نماييد و يا حقى براى ما به رسميت شناسيد و بازگردانيد. [ الامامه و السياسه، ج 1، ص 19. ] 5- شاعر «نيل» «محمد حافظ ابراهيم» در قصيده ى خويش كه به «قصيده ى عمريه» مشهور است از جمله:و قولة لعلى قالها عمر و قولة لعلى قالها عمر اكرم بسامعها اعظم بملقيها اكرم بسامعها اعظم بملقيها
حرقت دارك لا ابقى عليك بها حرقت دارك لا ابقى عليك بها ان تبايع و بنت المصطفى فيها ان تبايع و بنت المصطفى فيها
ما كان غير ابى حفص يفوه بها ما كان غير ابى حفص يفوه بها امام فارس عدنان و حاميها امام فارس عدنان و حاميها