فاطمه در مسير تندبادها - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

يكى از روزها كه من كنار قبر «حمزه» آمدم آن بانوى فرزانه را ديدم كه در آنجا مى گريد... از او خواستم آرام گيرد... هنگامى كه از گريه بازايستاد، ضمن عرض سلام گفتم: اى بانوى بانوان گيتى! به خدا سوگند بند دلم از گريه ى شما پاره شد...

فرمود: اباعمر! گريه براى من زيبنده است چرا كه بهترين پدران گيتى را از دست داده ام. آه از شور و شوق ديدار پيامبر خدا كه در گستره ى قلبم موج مى زند.

آنگاه اينگونه سرود:



  • اذا مات يوما ميت قل ذكره اذا مات يوما ميت قل ذكره


  • و ذكر ابى مذمات و الله اكثر... و ذكر ابى مذمات و الله اكثر...


هنگامى كه كسى جهان را بدرود گويد پس از گذشت زمان ياد او به تدريج كم شده و به فراموشى سپرده مى شود اما نام و ياد بلندآوازه ى پدرم پيامبر، از هنگامه ى رحلتش به خداى سوگند بيشتر شده است.

آرى آنچه از تاريخ و روايات رسيده، دريافت مى گردد اين است كه فاطمه عليهاالسلام پس از رحلت پيامبر هماره در سوگ او مى گريست و هنگامى كه با بازيگرى سياسى او را از گريه در خانه اش باز داشتند به سر مزار شهيدان «احد» مى رفت و آنجا بر پدر سوگوارى مى نمود. و آنگاه از شدت يافتن بيمارى او را از رفتن به آنجا باز داشت، بقيع و بيت الاحزان را براى سوگوارى برگزيد...

فاطمه در مسير تندبادها

.. و اينك در ادامه ى بحث خويش به همراه شما خواننده ى حقجو، به يك نقطه ى حساس تاريخى و مذهبى و عقيدتى مى رسيم و من نمى دانم جملاتى كه بزودى ترسيم خواهد شد چه بازتابى خواهد داشت؟ و نيز در اين انديشه ام كه واكنشى كه از مطالعه ى اين واژه ها و سطور و صفحات رخ خواهد داد، به چه صورت و در چه چهره و جلوه اى، پديدار خواهد گشت؟ و نمى دانم براستى داورى شما خواننده ى گرامى در مورد نگارنده، چه خواهد بود؟ همچنانكه نمى دانم تهمت هايى كه ممكن است متوجه من گردد از چه نوع و چه قماشى خواهد بود؟ تهمت گروه گرايى؟ تفرقه افكنى؟ فتنه انگيزى؟ لكه دار ساختن شخصيت صحابه و ياران پيامبر؟ و يا بافته ها و سخنان ديگرى از اين دست مى باشد كه نثارم خواهد شد؟ شما خواننده ى عزيز نيز ممكن است از كسانى باشيد كه حقايقى كه در بخشهاى آينده خواهد آمد خوشايندتان نباشد و آنها را ناروا و دروغ بپنداريد و آنگاه بر ضد نگارنده ى آن، بوسيله ى زبان و قلم حكمى غايبانه و طبق هواى دل خويش صادر نماييد. اما اينها براى نگارنده چندان مهم نيست. آنچه مهم است اين است كه شما دوست عزيز! دريابى كه نگارنده در نگارش و تنظيم اين سطور و صفحات و بخشهاى كتاب، به سراغ اسناد و مدارك شيعه نرفته است، بلكه اين حقايق را تنها از اسناد و مدارك معتبر و مورد قبول و اعتماد اهل سنت مطرح مى سازد. با اين بيان اگر آنچه آمده است درست و مطابق با واقع است كه زهى سعادت و نيكبختى، و اگر نادرست و دور از حقيقت است، بايد بدانيد كه مسووليت به عهده ى اين اسناد و مدارك و دانشمندان و محدثان اهل سنت است، و نه اين ارادتمند.

به عبارت روشن تر من در اين مورد گناهى ندارم اگر اشتباهى شد، گناه تاريخ است كه اين رويدادها را طرح نموده است و اگر براستى اين مطالب نزد دانشمندان اهل سنت درست و قطعى نبود هرگز نمى بايد آنها را در كتابهاى معتبر و «صحاح» خويش بياورند. شما خواننده ى عزيز اجازه دهيد تا نگارنده آخرين سخن خويش را در اين مورد ترسيم نموده، آنگاه به اصل بحث وارد شويم.

آخرين سخن پيش از ورود به بحث

آخرين سخن من اين است كه، من متن اسناد و مدارك تاريخى مورد اعتماد اهل سنت را براى شما مى آورم و آنگاه آدرس آن اسناد و مدارك را تقديم مى دارم. چه خوب خواهد بود كه شما به آنها مراجعه كنيد، تا هم به درستى سخن و بيان مطالب اين كتاب اطمينان يابيد و هم مطالب را بطور مستقيم در آن اسناد و منابع بنگريد و آنگاه پيش از مطالعه ى اين بخش از كتاب نيز شما موضع خويش را در برابر آنچه سوكمندانه روى داده است، انتخاب كنيد. شما خواهيد بود و وجدانتان. همان وجدان زنده و انديشه ى حق طلبانه اى كه در ژرفاى جان خويش مى يابيد.

شما خواهيد بود و ايمانتان، همان ايمان و عقيده و باورى كه روزى در پيشگاه خدا به همراه آن حاضر خواهيد شد و خداى را ديدار خواهيد نمود.

شما خواهيد بود و حقيقت كه واقعيتى فراتر از عاطفه ها و تمايلات و دنباله روى هاست. را ستى چقدر براى نگارنده تاسفبار است كه از آزادى بيان و قلم برخوردار نيست و نمى تواند رويدادهاى دردناك و غمبار، موقعيت هاى بحرانى و طوفان ها و تندبادهاى ويرانگر و لحظات و ساعت هاى سختى را كه بر خاندان پاك و پاكيزه ى وحى و رسالت- آن هم كمتر از يك هفته پس از رحلت بزرگ پيشواى توحيد و پيامبر گرامى اسلام، رفت همه را در اين صفحات و سطور ترسيم نمايد.

آرى هر فرد و هر گروهى از حق آزادى به نوعى برخوردار است، مگر خاندان وحى و رسالت. مى دانيم كه حق آزادى مطبوعات در جهان معاصر اصل شناخته شده اى است و اصل حق دفاع در همه ى دادگاه هاى دنياى متمدن، يك اصل مورد قبول است و حق آزادى انديشه و فكر در دنياى معاصر، اصلى است مورد اعتراف همگان، با همه ى اينها سخن گفتن از مصائب خاندان وحى و رسالت و ثبت و نگارش دردها و رنجهاى آنان و نمايش بيدادى كه بر آنان رفت، هنوز هم گناهى نابخشودنى است.

به هر حال اينك به آنچه خواهد آمد توجه فرماييد تا حقيقت روشن تر شود.

يورش به فرودگاه وحى پس از رحلت پيامبر

1- استاد يگانه «عبدالفتاح عبدالمقصود» در كتاب خويش [ الامام على بن ابى طالب، ص 225. ] .

.. گروه هاى طرفدار حق گاه بطور آشكار و زمانى در نهان گرد آمده و مردم را بسوى امير مومنان فرا مى خواندند، چرا كه مى ديدند آن حضرت براى به كف گرفتن زمام امر جامعه، برترين و شايسته ترين مردم است. از پى آن دعوت ها، مردم بر گرد خانه ى على عليه السلام گرد آمدند و او را با نام و نشان صدا نموده و از او خواستند كه از خانه گام به بيرون نهد، تا ميراث غارت شده و غصب شده اش را به وى بازگردانند...

در برابر اين جريان حق طلبانه، گروهى از راه مخالفت و گروهى از جهت موافقت وارد شدند و در مدينه دو جريان و دو حزب پديد آمد و آن اتحاد و برادرى اميدآفرين رو به تفرقه و جدايى و از هم گسيختگى نهاد و جز خداى جهان آفرين كسى نمى توانست سرانجام اين روند ناهنجار اوضاع را آنگونه كه پيش مى رفت، پيش بينى كند و بداند كه فرجام كار به كجا خواهد انجاميد؟...

با اين بيان چرا على عليه السلام از ديدگاه «عمر» همانند «سعد بن عباده» درخور كشته شدن نباشد؟ تا هم كانون مخالفت از بين برود و هم كانون دو دستگى و پيدايش دو جريان از ميان برداشته شود؟ البته اين افراطى گرى با تندخويى و خشونت گرايى «عمر» سازگارتر بود تا دلسوزى و غيرت او در مورد وحدت اسلام و يكپارچگى مردم مسلمان. مردم نيز در اين مورد بحث ها داشتند و سخن ها مى گفتند.

زبان ها كه بيانگر ديدگاه هايى براساس پندارها بود، گشوده شد و انديشه ها و گمانها به تدريج به صورت مسائل قطعى رخ گشود. هيچ كس از باطن و درون فرزند «خطاب» آگاهى نداشت و همه در عالم پندار و گمان خويش سير مى كردند.

مردم سندى از افراط كاريها و خشونت هاى هميشگى اين مرد را به ياد داشتند و شايد در ميان آنان كسانى يافت مى شدند كه پيش از بررسى مسئله، حوادث و ماجراهايى در صفحه ى ذهنشان نقش مى بست و مى پنداشتند كه امير مومنان در برابر تندروى و تهديد «عمر»، اگر بخواهد او را به بيعت با ابوبكر وادار سازد، مقاومت خواهد نمود و شايد به تدريج ثمره و فرجام اين ماجرا را پيش بينى مى كردند و به نتيجه هايى كه ناگزير در پيش بود، مى رسيدند و آن اين بود كه «عمر» سرانجام از راه درست و عادلانه خارج خواهد گشت و به شدت عمل و خشونت روى خواهد آورد. آرى آنروز شايعات بدينصورت بر گامهاى بعدى «عمر» پيش مى گرفت.

او در حلقه ى گروهى از ياران و همفكرانش بسوى خانه ى فاطمه عليهاالسلام حركت كرد و در انديشه بود كه امير مومنان را چه بخواهد و اى نپذيرد به آنچه تا آنروز نپذيرفته بود، وادار سازد. مردم پندارها داشتند، برخى مى گفتند: تنها شمشير متن فرمان خواهد بود و به كمك آن مى توان همه را در برابر «ابى بكر» به تسليم واداشت و برخى مى گفتند: بزودى شمشير با شمشير رويارو خواهد گشت. پيش بينى گروه سوم اين بود كه تنها آتش وسيله ى حفظ وحدت مسلمانان و بدست آوردن راى به خلافت خواهد بود و هر كس چيزى مى گفت...

براستى آيا دهان مردم بسته است و بر دهان آنان بند زده اند كه داستان هيزم را بازنگويند؟ همان هيزمى كه پسر «خطاب» فرياد كشيد و دستور داد گردآورند و اطراف خانه ى «فاطمه» و «على» را گروهى از ياران پيامبر نيز در آنجا بودند، از هيزم انباشته سازند تا با اين كار خود، به وعده ى تهديد و مجازات جامه ى عمل پوشاند و آنان را يا در برابر خواسته ى خويش تسليم سازد و يا بر آنان بتازد و بشورد.

سرانجام همه ى اين داستان ها كه همراه با نقشه هاى از پيش طراحى شده بود، با يورش «عمر» بسوى خانه ى «فاطمه»، بسان كف روى موج آب از ميان رفت او با حالت خشم در حالى كه شعله هاى آتش شورش زبانه مى كشيد، به خانه ى «على» روى آورد و ياران و هفكرانش او را در نقشه اش يارى كردند. او پيشاپيش همه جمله را آغاز نمود كه بناگاه چهره ى پرفروغ پيامبر با هاله اى از غم و اندوه كه آثار رنج و فشار بر سيماى ملكوتى اش آشكار بود، و قطرات اشك بر چشمانش مى درخشيد، و بر پيشانى اش آثار خشم و ناراحتى شديد گره خورده بود، بر درب خانه نمايان شد.

«عمر» از ترس بر جاى ايستاد و شعله هاى آتش حمله اش فرونشست و به دنبال او همفكران و همراهانش هنگامى كه پيامبر را در سيماى پرفروغ دخت فرزانه اش «فاطمه» ديدند كه بر آنان نگاه مى كند جلو درب بهت زده ايستادند و از شدت احساس رسوايى و شرمندگى، سرهاى خويش را پايين افكندند و چشمهاى خود را فروبسته و از اهداف درونى خويش پشيمان شدند. آنان ديدند كه دخت فرزانه ى پيامبر با قلبى اندوهگين و دلى لبريز از مصيبت، بسان سايه اى به آرامى قدم برمى دارد و بسوى آرامگاه پدر گرانمايه اش نزديك مى شود. چشم ها يكسره به او دوخته و گوشها به او سپرده شد و او درست در اين لحظات سخت بود كه صداى اندوهبار و جانسوز خويش را بلند كرد و با چشمى گريان پدرش محمد صلى الله عليه و آله و سلم را كه در چند قدمى او جاى گرفته بود، ندا داد كه:

يا ابت يا رسول الله. ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه!؟...

جان پدر! اى پيامبر خدا...

پدر! اى فرستاده ى بزرگ پروردگار!

گويى زمان و زمين از اين صدا، زير پاى بيدادگران يورشگر، به لرزه درآمده بود...

دخت يگانه ى پيامبر «زهرا» باز هم نزديك شد، كنار آرامگاه پدر ايستاد و از آن غايبى كه هماره حاضر و در حقيقت ميان مردم و نظاره گر بر آنان بود، آرى از او كمك خواست:

هان اى پدر!

اى پيامبر خدا!... پس از رحلت تو چه چيزها كه از پسر «خطاب» و «ابى قحافه» ديديم!؟ بر اثر سخنان فاطمه عليهاالسلام دلها از موج حزن و اندوه شكست و اشكها از ديدگان فروباريد. مردمى كه آنجا بودند آرزوى مرگ كردند و گفتند: اى كاش مى توانستند جاى پاى خويشتن را بشكافند و در ميان خاكها نهان گردند.

اين جملات را ما از كتاب نويسنده ى معاصر مصرى، استاد «عبدالفتاح» برگزيديم و بجاست به بخشهايى از آنچه مورخان و محدثان پيشين نيز در اين مورد آورده اند نظرى بيفكنيم.

2- در سه كتاب: «عقدالفريد»، و «تاريخ ابوالفداء» و «اعلام النساء» در اين مورد اينگونه آمده است: «ابوبكر» را به سركردگى «عمر» بسوى خانه ى امير مومنان گسيل داشت و به سركرده ى آنان گفت: اگر در برابر فرمانت سر فرود نياورند با آنان پيكار كن.

«عمر» با شعله اى از آتش حركت كرد تا خانه ى (خاندان وحى و رسالت) را به آتش كشد. در اين گير و دار بود كه دخت فرزانه ى پيامبر «فاطمه» با او روبرو شد و فرمود: هان اى پسر «خطاب»! آيا آمده اى تا خنه ما را به آتش بكشى؟!

فقالت: يابن خطاب اجئت لتحرق دارنا؟ «عمر» پاسخ داد: آرى مگر اينكه همان را كه امت گردن نهاده اند، بپذيرد و با «خليفه» انتخابى ما دست بيعت دهيد و با ما همراى و همداستان گرديد.

قال: نعم، او تدخلوا فيما دخل فيه الامة. [ عقدالفريد، ج 2، ص 250 تا ريخ ابوالفداء، ج 1، ص 156 اعلام النساء، ج 3، ص 1207. ]

3- و نيز در «تاريخ طبرى» و «الامامة و السياسة» و «شرح بن ابى الحديد» در همين رابطه چنين آمده است: به خداى سوگند! خانه را به آتش خواهم كشيد مگر اينكه به منظور بيعت از خانه بدر آييد. و يا گفت: با شما هستم: يا به منظور دست بيعت دادن به دستگاه خلافت از خانه بيرون آييد يا خانه را با هر آن كس كه در آن است به شعله هاى آتش خواهم سپرد.

برخى به او گفتند: دخت فرزانه ى پيامبر در خانه است.

فيقال للرجال: ان فيها فاطمة.

فيقول: و ان... !!

پاسخ داد: اگر چه او باشد!! [تا ريخ طبرى، ج 3، ص 198.

الامامه و السياسة، ج 1، ص 13.

شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 134. ]

4- مولف كتاب «الامامة و السياسة» تحت عنوان چگونگى بيعت على عليه السلام مى نويسد: «ابوبكر» در پى جويى از كسانى كه سرباز زده و نزد امير مومنان رفته بودند، برآمد. از اين رو «عمر» را بسوى خانه «على» گسيل داشت تا آنان را احضار كند.

«عمر» به در خانه آمد و آنان را ندا داد اما آنان از آمدن و دست بيعت سپردن به «ابى بكر» سرباز زدند. اينجا بود كه «عمر» به همراهان خويش دستور داد، هيزم بياورند و خود فرياد كشيد كه:

«به خدايى كه جان عمر در كف قدرت اوست يا بايد از خانه بدر آييد و يا خانه و هر كه در آن باشد به آتش خواهم كشيد.

به او گفتند: هان اى «اباحفص»! مى دانى كه «فاطمه» در اين خانه است؟ پاسخ داد: گرچه او هم در خانه باشد!

سرانجام آن گروهى كه نزد «على» عليه السلام بودند از خانه بيرون آمدند و بناگزير بيعت نمودند و تنها «على» در خانه ماند و فرمود: من سوگند ياد كرده ام كه تا قرآن را جمع آورى ننمايم، نه از خانه خارج شوم و نه عبا بر دوش افكنم.

قال عليه السلام: حلفت ان لا اخرج و لا اضع ثوبى على عاتقى حتى اجمع القرآن.

در اين هنگام بود كه دخت سرفراز پيامبر فاطمه عليهاالسلام بر آستانه ى درب ظاهر شد و فرمود: تاكنون گروهى را كه براى رسيدن به حضور كسى آمده باشند بدتر و خشن تر از شما بخاطر نمى آورم. شمايان مردمى هستيد كه پيكر مطهر پيامبر را در برابر ما، رها كرديد و خود براى انحصار قدرت و امكانات، شتافتيد. بى آنكه از صاحبان واقعى حق اجازه بگيريد و مشورت نماييد و يا حقى براى ما به رسميت شناسيد و بازگردانيد. [ الامامه و السياسه، ج 1، ص 19. ]

5- شاعر «نيل» «محمد حافظ ابراهيم» در قصيده ى خويش كه به «قصيده ى عمريه» مشهور است از جمله:



  • و قولة لعلى قالها عمر و قولة لعلى قالها عمر


  • اكرم بسامعها اعظم بملقيها اكرم بسامعها اعظم بملقيها




  • حرقت دارك لا ابقى عليك بها حرقت دارك لا ابقى عليك بها


  • ان تبايع و بنت المصطفى فيها ان تبايع و بنت المصطفى فيها




  • ما كان غير ابى حفص يفوه بها ما كان غير ابى حفص يفوه بها


  • امام فارس عدنان و حاميها امام فارس عدنان و حاميها


آن گفتارى را كه «عمر» آن روز به «على» عليه السلام گفت، شما شنونده سخن را گرامى بدار و گوينده اش را بزرگ شمار.

آن سخن اين بود كه «عمر» گفت: اگر دست بيعت به ابى بكر نسپارى خانه ات را به آتش خواهم كشيد و هيچ كس و هيچ چيز را از آن باقى نخواهم گذاشت، گرچه دخت فرزانه ى پيامبر برگزيده در آن خانه باشد.

جز «عمر» چه كسى اين جرات و جسارت را داشت كه در برابر قهرمان بلندآوازه ى دودمان «عدنان» و پشتيبان دلير آن، چنين سخنى بر زبان آورد؟!

6- «مصطفى بك دمياطى» در گفتارى بر شرح اين قصيده از جمله مى نويسد: «طبرى» بنا به روايتى آورده است كه: «جرير» به نقل از «مغيره» آورده است كه: «زياد بن كليب» مى گفت: عمر به در خانه ى على آمد و هنگامى به آنجا رسيد كه گروهى از مهاجران و بزرگان از جمله «طلحه» و «زبير» در آنجا بودند. و او خطاب به همه گفت: به خداى سوگند خانه را به شعله هاى آتش خواهم سپرد جز اينكه همگى بدر آييد و دست بيعت به «ابوبكر» بسپاريد. «زبير» شمشير از نيام بركشيد و بيرون آمد اما در آن گير و دار شمشير از دستش افتاد و همراهان «عمر» بر او يورش بردند و او را گرفتند... [ شرح قصيده محمد حافظ ابراهيم، ص 38 ] 7. «شهرستانى» در «ملل و نحل» به نقل از «نظام» آورده است كه: «عمر» در غوغاى روز بيعت بگونه اى بر شكم دختر پيامبر زد كه جنين او «محسن» را سقط كرد.

او نعره مى كشيد كه: خانه ى «فاطمه» را با هرآنكه در آن است به آتش بكشيد و (اين فرمان شوم) در حالى صادر مى شد كه جز «فاطمه و شوى گرانقدرش «على» و دو نور ديده اش «حسن» و «حسين» هيچ كس ديگر نبود. [ ملل و نحل شهرستانى، ص 83. ]

8- و نيز «بلاذرى» و نيز «صفدى شافعى» و «ابن حجر عسقلانى» و «حافظ ذهبى» در كتاب هاى خويش در اين مورد نظير همين مطالب آورده اند. [ انساب الاشراف، ج 1، ص 404 الوافى بالوفيات، ج 5، ص 374 لسان الميزان، ج 1، ص 268 ميزان الاعتدال، ج 1، ص 139. ]

9- «ابن خذابه» يا «خرذاذبه» به نقل از «زيد بن اسلم» در اين مورد آورده است كه: من از جمله كسانى بودم كه به هنگام بيعت نكردن على و يارانش به همراه «عمر» هيزم به در خانه ى دخت پيامبر «فاطمه» مى برديم. و خود ناظر بودم كه «عمر» به «فاطمه» گفت: از سراى خويش بيرون بيا وگرنه خانه را با هر كه كه در درون آن باشد به شعله هاى آتش خواهم سپرد! و اين در حالى بود كه مى دانستيم در آن خانه، «على» و «فاطمه» و «حسن» و «حسين» و گروهى از ياران پيامبر حضور دارند.

«فاطمه» به «عمر» فرمود: آيا خانه ى مرا كه خود و فرزندانم در آن هستيم، به آتش مى كشى؟ «عمر» پاسخ داد: به خداى سوگند آرى، مگر اينكه همه بيرون بيايند و با ابوبكر بيعت كنند!!

دريافت ها

آنچه ترسيم شد، همه و همه بخشى از حقايقى بود كه من در كتابهاى معتبر اهل سنت بدانها دست يافتم و چه بسا كه ديگر پژوهشگران و نويسندگان، بتوانند به مدارك و منابع بيشترى در كتابهاى تاريخى در اين رابطه، دست يابند. بنظر مى رسد كه پس از ترسيم اين حقايق و نصوص صريح تاريخى و روايى نكاتى چند براى ما روشن مى شود كه از آن جمله اند:

1- اين واقعيت دريافت مى گردد كه موضع گيرى و عملكرد برخى از مسلمانان در برابر خاندان وحى و رسالت چگونه بود؟!

2- و نيز روشن مى شود كه برخى از چهره ها، چگونه نه حرمت سالار بانوان عليهاالسلام را رعايت نمودند، و نه حرمت خانه و اقامتگاه او را. نه حرمت شوى گرانقدرش امير مومنان را داشتند و نه شكوه و عظمت معنوى دو نور ديده اش «حسن» و «حسين» را، و نه حتى حرمت پيامبر خدا را در مورد آنان رعايت كردند.

بلكه با خيره سرى و گستاخى خويش همه ى حرمت ها را شكستند و همه ى حقوق را پايمال ساختند.

3- و نيز با نگرشى بر آنچه ترسيم شد، دريافتيم كه «عمر» و همراهانش به منظور بيرون آوردن امير مومنان از خانه ى خويش و مجبور ساختن آن حضرت به بيعت با «ابوبكر» بدانجا يورش بردند و شنيديم و دانستيم كه آنان تهديد نمودند كه خانه ها را با هر كه در آن است، حتى دخت سرفراز پيامبر و خاندان او، همه را به آتش خواهند كشيد. آرى سالار بانوان، فاطمه عليهاالسلام هرگز بر اين انديشه نبود كه در زندگى خويش چنين روز و روزگارى را بنگرد و اينگونه دردها و مصيبت ها را با همه ى وجود تماشا كند.

درست است كه پدر گرانقدرش پيامبر به گونه اى سربسته و يا باز و روشن از اين رويدادهاى تلخ و غمبار به او سخن گفته بود. اما روشن است كه ديدن چيزى فراتر از شنيدن است و اثر شنيدن با ديدن يكسان نخواهد بود.

اگر بانوى نمونه ى اسلام پيش از اين رخدادهاى دردآور از پدر گرانقدرش شنيده بود كه بزودى كارها در جهت زيان او و خاندان وحى و رسالت دگرگون گشته و روزگار بر ضد آنان برخواهد گشت و كينه ها و عقده ها و حسادت هاى نهانى شعله ور خواهد شد، آن گرانمايه ى عصرها و نسلها اينك آن رويدادهاى زيانبار و ظالمانه را به چشم خويش نگريست. خود نظاره كرد كه چگونه گروهى به اقامتگاه او يورش بردند تا شوى گرانمايه اش را از خانه بيرون كشند، آن هم خانه اى كه پدرش پيامبر خدا بدون اجازه سالار بانوان بدانجا وارد نمى شد.

روشن است كه دخت فرزانه ى پيامبر نمى توانست در برابر اين رويدادهاى ظالمانه لب فرو بندد و نظاره گر بنشيند.

آخر كدام خانواده اى را مى توان يافت كه با ديدگان خويش ناظر باشد كه گروهى به حريم خانه اش يورش برند و بخواهند بزرگ آن خاندان را ببرند و باز هم چيزى نگويد و لب فروبندد؟ ناگفته پيداست كه در چنين شرايطى ترس و وحشت به اوج خود مى رسد و با شدت يافتن اضطراب و ناامنى، آرامش و امنيت از افراد اين خانواده سلب گردد. در چنين موقعيت بحرانى، از ترس روند اوضاع، كودكان صدا به گريه و فرياد بلند مى كنند و ضجه و شيون است كه در آن شرايط ترس آور و هولناك، از هر سو به آسمان مى رسد.

/ 79