از ميان صدها فاجعه - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

از ميان صدها فاجعه

در صفحات گذشته برخى از قتل عامها و كشتارهايى كه برپاكنندگان جنگ «جمل» و آتش افروزان جنگ «صفين» و «نهروانيان» تيره بخت و برخى از مزدوران «معاويه» بدانها دست يازيدند، ترسيم گرديد. اينك شما خواننده ى عزيز به نمونه هاى ديگرى گوش فرادار و بنگر. با اين يادآورى كه اگر بخواهيم تمامى چهره هاى ستم و فشار، سركوب و زورمدارى، سنگدلى و خودكامگى، مصادره ى ثروت و پايمال ساختن حقوق مردم، ريختن خون بى گناهان بدست زمامداران بيدادگر و نظامهاى ستم و شقاوت را كه در رهگذر زمان بر جامعه ى اسلامى رفت، همه را ترسيم نماييم براستى بحث بسيار گسترده و طولانى خواهد شد و تحقيق و بررسى همه جانبه در مورد اين فجايع و بيدادها نياز به فرصت بسيار و دايرةالمعارف بزرگى دارد.

به همين جهت نگارنده با رعايت اسلوب كتاب و به تناسب بيانات تاريخى و پيش بينى دقيق و علمى دخت فرزانه ى پيامبر از بدبختى و انحطاط قريب الوقوعى كه از رهگذر تحول منفى بويژه در سيستم سياسى و رهبرى جامعه، سر راه مردم كمين كرده بود، از ميان صدها فاجعه اى كه تنها بر سر مردم مدينه باريدن كرد به يك نمونه ى دردناك نظر مى افكنيم. نمونه ى تكاندهنده اى كه از شنيدنش كران تا كران وجود انسان مى لرزد و موجب نفرت و انزجار از ژرفاى جان زبانه مى كشد.

اما پيش از بيان اين رويداد دردناك مقدمه ى كوتاهى ترسيم مى گردد تا بدينوسيله ثمره ى شوم واپسگرايى غاصبان خلافت و تغيير سيستم رهبرى اسلامى از روند صحيح و پايه هاى درست و منطقى آن، به خوبى روشن گردد.

نكته اى روشنگر

اين سخن درستى است كه بگوييم: همه ى سردمداران ستم و رهبران بيدادگرى كه در جهان اسلام، به ضرب شمشير و زور عريان و نيمه عريان به اريكه ى قدرت نشسته و زمام امور جامعه را به كف گرفته و بر گردن انسانها سوار شدند، در حقيقت ايمان و عمل به اسلام و مقرراتى كه پيامبر مهر و آزادى، حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم براى بشريت آورده بود، رد كرده و همه را به كنارى نهاده اند. چرا كه عملكرد و سبك رهبرى آنان نه با قرآن شريف سازگار است و نه با سيره و روش پيامبر، نه براساس منطق و خرد و قانون بشرى بر مردم حكومت كردند و نه براساس عدالت و دادگرى برخاسته از روح مفاهيم و تعاليم اسلامى واقعى، بلكه آن تبهكاران براساس هوسها و هواهاى جاه طلبانه و برداشتهاى فردى و شخصى خويش كه بدانها مارك اسلام مى زدند و به انگيزه ى پاسخگويى به حرص و آز و فزونخواهى و هواپرستى خويش بر جان و مال مردم حكم مى راندند.

از اين رو نه زندگى و بود و نبود مردم براى آنان مهم بود و نه به كرامت و شرافت و حقوق و آزادى مردم بها مى دادند. از اين رو اين زمامداران فريبكار هيچ مسئله اى نبود كه مردم در آسايش و رفاه زندگى كنند يا از گرسنگى و تهيدستى جان دهند، تنها چيزى كه براى اين قدرت پرستان روزگار و مهره هاى ريز و درشت آن حكومتها مهم بود، اين حقيقت تلخ بود كه چگونه قدرت انحصارى و كبكبه و دبدبه سردمدار خودكامه خويش را حراست كرده، كوره ى شهوات او را گرم، و تمايلات نفسانى و عياشى و بدمستى هايش را گرچه به قيمت جارى ساختن سيل خون از مردم مسلمان و بى گناه و بينوا تا جايى كه مى توانند تامين نمايند.

با اين بيان ارزش مردم مسلمان و حرمت اسلامى و مقررات آن- در برابر هواهاى ابليسى و حيوانى سردمداران خودكامه و بيدادپيشه و خونريزى كه اگر براستى ايمان به خدا و روز واپيشن داشتند، بى هيچ ترديدى رابطه ى آنان با دين خدا و بندگانش صد در صد جز اين مى بود كه از سردمداران جور مى نگريم چه خواهد بود؟ و شايد شما اى خواننده ى گرامى چنين بينديشى و بپندارى كه در سخن نگارنده و نوشته اش مبالغه يا تندروى بكار رفته است. اما اگر بر تاريخ سياه اموى و عباسى و كشتارها و قتل عامهايى كه بدست پليد آنان پديد آمده است، آگاهى گسترده ترى بيابى آنگاه است كه نه تنها نوشته ى مرا گواهى خواهى كرد، بلكه آن را كمترين چيز از فجايع و جنايات وحشتناكى خواهى ديد كه در رهگذر قرون و اعصار بر جامعه ى اسلامى رفته است.

چرا كه آنان را براى جامعه اى كه زير برق شمشيرها و ضربات مرگبار شلاقهاى آنان مى زيست بصورت جهنم سوزان و عذاب دردناكى درآوردند.

اينك اين شما و اين هم يك نمونه از آن جنايات تكاندهنده.

تجاوز به فرودگاه وحى و رسالت

ديكتاتور خودكامه ى اموى «يزيد» يكى از جلادان خون آشام خويش به نام «مسلم بن عقبه» را كه از بيدادگران جهان عرب و از شيطان هاى رانده شده ى بارگاه خدا بود، به سركردگى سى هزار تن از سپاهيان پليد اموى [ الامامة و السياسة،ج 2،ص 7 ] به سوى مدينه گسيل داشت و به او سفارش كرد كه:

هان اى «مسلم بن عقبه»! اذا ظهرت على اهل المدينة فابحها ثلاثا، و كل ما فيما من مال او دابة او سلاح او طعام فهو للجند.

«هنگامى كه بر مردم مدينه تاختى و بر آنان چيره شدى، تا سه روز هر آنچه هست مباح ساز و تمامى دارايى و حيوانات و ساز و برگ نظامى و موادغذايى آن شهر را از آن سپاهيان خويش بدان.» اين سپاه پليد بسوى مدينه حركت كرد و مردم مدينه نيز با دريافت فرمان شوم يزيد و نزديك شدن سپاه تجاوزكارش بسوى مدينه، براى دفاع از جان و مال و شهر و ناموس خويش به خارج شهر آمدند و دو نيروى مهاجم و مدافع در منطقه ى «حره» با هم روبرو گرديدند و نبردى سهمگين آغاز شد.

با شدت يافتن آن جنگ نابرابر، صدها تن از مردم مدينه و فرزندان مهاجر و انصار قتل عام شدند و باقى مانده ى مدافعان به شهر روى آوردند و سپاه شوم اموى نيز همچنان آنان را تا مدينه دنبال كرد.

مردم از شدت شقاوت دشمن به حرم مطهر پيامبر پناه بردند اما سپاه شام با شكستن حرمت مرقد منور نبوى، پناهندگان به آنجا را قتل عام كرد. به گونه اى كه خون با قبر منور پيامبر برابر شد.

پس از كشتار ددمنشانه اعلاميه ى سركرده ى سپاه شوم اموى با صداى رسا به آن مسخ شدگان خوانده شد كه:

«هذه المدينة قد ابحتها لكم!!» هان اى سپاه من! اين شهر مدينه است كه هر آنچه و هر آن كس در آن است، همه را بر شما مباح ساخته ام!!

شما خواننده ى گرامى فكر مى كنى كه يك سپاه فاتح و پيروزى كه فرمانده ى آن به همگان آزادى بى قيد و شرط بدهد و تمامى مسووليتها و قيد و بندها را از سر آنان بردارد و بصورت لجام گسيخته رهايشان كند، چه رسوايى به بار خواهند آورد؟ آرى سپاه لجام گسيخته ى «يزيد» به غارت اموال و شكستن حرمت زنان مسلمان پرداخت و كار رسوايى به جاى رسيد كه تنها بيش از سيصد دوشيزه ى بى پناه مورد تجاوز آن ددمنشان قرار گرفتند، فراتر از يك هزار نوزاد، در آن سال در مدينه بدنيا آمد كه پدر جنايتكارشان شناخته نشد.

نگارنده با پوزش از شما خواننده ى گرامى، يادآورى مى كند كه كار وحشى گرى و پليدى به جايى رسيد كه عنصر پليدى در مسجد نبوى به بانوى مسلمانى كه فرياد بى پناهى اش به آسمان بلند بود، تجاوز كرد.

افزون بر اين تجاوز و ددمنشى، در كوچه ها و مسجد نبوى، سپاهيان شوم اموى مسلحانه وارد خانه هاى مردم شدند و هر آنچه يافتند به غارت بردند.

شمارى از آنان به خانه ى «ابوسعيد خدرى» كه از ياران بنام پيامبر بود يورش بردند و آن سالخورده را كه در آن روزگار سياه، هم نيروى جوانى را از دست داده و پير شده بود و هم قدرت بينايى را از كف داده بود نگريستند كه بر روى خاك نشسته و در خانه اش هيچ فرش و اثاثيه اى به چشم نمى خورد، چرا كه پيش از آنان شمار ديگرى از تجاوزكاران خانه ى او را غارت كرده و هر چه بود با خود برده بودند. اينان وقتى همه جا را گشتند و چيزى نيافتند گويى نخواستند بدون ارتكاب جنايت خانه ى او را ترك كنند. به همين جهت بسوى آن كهنسال نابينا رفتند و با شقاوتى عجيب به كندن موى ريش و ابروهاى آن پرداختند.

آن نابينا زير شكنجه ى ددمنشانه ى آنان مرتب فرياد مى كشيد كه: «هان مگر مرا نمى شناسيد؟ من «ابوسعيد خدرى»، يار و همنشين پيامبر شما هستم.» اما آن روسياهان بدون هيچ توجه به نام مقدس پيامبر به جنايت خويش ادامه دادند و كار شقاوت را تا جايى رساندند كه شمارى كبوتر نيز كه در خانه ى ابوسعيد بود از دست آنان در امان نماند و همه را كشتند و به چاه ريختند، و آنگاه خانه را ترك كردند. و نيز يكى از همين سپاه شوم اموى وارد خانه اى شد كه پيش از او غارت شده بود. در آنجا تنها بانويى را ديد كه برخاك نشسته و كودك شيرخوار خود را شير مى دهد. آن عنصر سنگدل پاى كودك راگرفت و پس از بيرون كشيدن از آغوش مادرش، آن بينوا را به گونه اى بر ديوار كوبيد كه مغزش در برابر ديدگان مادرش بر روى زمين پخش شد. تا زه پس از اين شقاوتهاى تكاندهنده، سركرده ى سپاه شوم اموى بازماندگان مردم مدينه را گردآورد و از آنان سند و مدرك گرفت كه براى هميشه برده ى زرخريد «يزيد» خواهند بود و آنگاه سپاه شوم اموى در حالى كه شهر مدينه را ترك كرد كه انبوهى پيكرها به خاك افتاده، هزاران كودك يتيم و زن شوهر از دست داده اى كه غذايشان گريه، آبشان سيلاب اشك و زيراندازشان خاك و ثروت و دارايى شان رنجها و دردها و گريه ها و شيون هاى پايان ناپذير بود، پشت سر خويش نهاد و رفت.

اين سپاه شقاوت بسوى مكه روى آورد تا كعبه را به آتش كشد و مردم را در آن خانه ى حرمت يافته، قتل عام كند.

بدان اميد كه بر «عبدالله بن زيبر» كه به خانه ى خدا- كه هر كس بدان وارد شود در امان است- پناهنده شده بود، دست يافته و او را نابود سازد. و شما خواننده ى عزيز ديگر از فجايع تكاندهنده اى كه يكى پس از ديگرى بطور پياپى بر مردم باريدن كرد مگو و مپرس. و نيز از شقاوتها و جنايتهايى كه «حجاج» در عراق بدانها دست يازيد دم مزن، چرا كه اين جنايت ها به گونه اى دهشتناك است كه شنيدن آنها، كودك شيرخوار را در گاهواره پير مى سازد و ترس و دلهره و تهوع واستفراغ خواننده ى اين پرونده سياه و رسوا را برمى انگيزد.

بوى تعفن اين شقاوتها و جنايتها تا آن جايى بالا گرفت كه «عمر بن عبدالعزيز» در مورد آن عنصر پليد گفت:

«اگر تمامى جامعه ها و ملت ها، عناصر پليد و زشتكار خود را از كران تا كران گرد آوردند و ما «حجاج» را پيش بياوريم، بطور قطع «حجاج» در شقاوت و جنايت گوى سبقت خواهد ربود و نخستين جنايتكار و پليد شماره ى اول عنصرها و نسلها خواهد شد.» و «عاصم» يكى از قاريان و پژوهشگران قرآن نيز در اين مورد گفت:

«هيچ كارى را خداى دانا تحريم نكرده بود مگر اينكه «حجاج» بدان دست يازيد.»

شگفت از اين آينده نگرى!!

آنچه از نظر شما خواننده ى گرامى گذشت، نمونه هايى اندك و ناچيز از رويدادهاى تلخ و دهشتناكى بود كه در گذر تاريخ روى داد و در دوره هاى كمتر از يك قرن بر سر جامعه فروباريد.

پس از بررسى و مطالعه ى اين فجايع هولناك و نفرت انگيزى كه زندگى را براى انسان تلخ و دردناك مى سازد، آنگاه است كه درستى، آينده نگرى و هوشيارى دخت فرزانه ى پيامبر بر ما آشكار مى گردد، و روشن مى شود كه چرا آن حضرت آن مردم را از تبديل رهبرى خاندان وحى و رسالت به حكومت و رهبرى ساخته و پرداخته ى «سقيفه» برحذر مى داشت.

آرى هنگامى درستى سخنان هشداردهنده ى فاطمه عليهاالسلام بيشتر و بهتر براى ما آشكار مى گردد كه اين رويدادهاى تلخ و فاجعه بار را كه بر جامعه ى اسلامى رفت، همه را كنار اين هشدارهاى سراسر خيرخواهانه، انديشمندانه و شجاعانه ى بانوى بانوان قرار دهيم كه فرمود:

«و ابشروا بسيف صارم، و سطوة معتد غاشم، و هرج شامل، و استبداد من الظالمين يدع فيئكم زهيدا، و جمعكم حصيدا.» «هان اى مردم!

شما را به شمشيرهاى برنده ، به سلطه ى تجاوزكاران بيدادپيشه و خونخوار ، به هرج و مرجى فراگير، و حكومت خودكامه از سوى بيدادگران- كه ثروتهايتان را بر باد مى دهد و جامعه تان را درو مى كند- مژده باد.» آرى با دقت در اين فرازها و نگرش بر آن فجايع است كه شكوه و عظمت و استوارى سخنان آن حضرت بيشتر و بهتر آشكار مى گردد. و سرانجام بانوى بانوان سخنان آتشين و هشدارهاى دلسوزانه ى خويش را با اين جملات به پايان برد كه:

«فيا حسرة لكم» اى دريغ بر شما!

اين واژه از قرآن شريف اقتباس شده است كه مى فرمايد:

«يا حسرة على العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزءون.» [ سوره 36،آيه 30. ] اى دريغ بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى بسوى آنان نيامد جز اينكه بى خردانه او را به باد استهزا گرفتند. و بدينسان دلسوزانه و طبيبانه به آنان خاطرنشان مى سازد كه:

اى دريغ بر شما مى دانيد بر آن همه خير و بركت، هدايت و نيكبختى، امنيت و آزادى و پاداش شكوهبار اين جهان و آن جهان، كه با اين واپسگرايى تان آنها را از دست مى دهيد چه حسرت عميق و ندامت پايان ناپذيرى گريبانگيرتان خواهد شد؟ «و انى بكم» و نمى دانم سرانجام شما مردم تيره بخت كه از شاهراه هدايت و نجات انحراف جسته و در كوره راه هاى نابودى و خسران درغلطيده ايد به كجا خواهد انجاميد؟ «و قد عميت عليكم» و اين بدان جهت است كه بخاطر نينديشيدن تان به فرجام كارها و تصميم گيرى ها، واقعيتها بر شما مخفى مانده و از شما پوشيده شده است.

«انلزمكموها و انتم لها كارهون» آيا در حالى كه پذيرش حق و عدالت خوشايند شما نيست، ما مى توانيم شما را بدان مجبور سازيم؟ اين فراز را بانوى سرفراز گيتى، از قرآن شريف برگرفته است كه نوح پيامبر به قوم سركش خود مى فرمايد:

«قال يا قوم ارايتم ان كنت على بينة من ربى و آتانى رحمة من عنده فعميت عليكم انلزمكموها و انتم لها كارهون.» [ سوره 11،آيه 28. ] آيا براستى از من مى خواهيد كه شما را بر شناخت عميق و اساسى حق و عمل به آن بى آنكه شور و عشق حق شناسى داشته باشيد، وادارم؟ چنين كارى براى من ميسر نيست و خدا اين وظيفه را براى ما نشناخته است. آنچه بر من لازم است، اين حقيقت مى باشد كه شمايان را در پرتو دليل و برهان، به راه نجات و نيكبختى رهنمون گردم و هرگز از وظايف من اين نيست كه شما را به شناخت حق و عمل بدان مجبور سازم. و اينجا بود كه دخت فرزانه ى پيامبر رشته ى سخن تاريخى خويش را با زنان مدينه را به پايان برد و آنان سراپا سوز و گداز و در اوج شرمندگى و واماندگى برخاستند و رفتند.

با بهانه جويان و عذرتراشان

را وى روايت «سويد بن غفله» پس از آوردن سخنان جانسوز فاطمه عليهاالسلام مى گويد: زنان مهاجر و انصار به خانه هاى خويش بازگشتند و بيانات تاريخساز آن حضرت را به مردان خويش بازگفتند. آنگاه بود كه گروهى از مهاجر و انصار در پوشش ندامت و پشيمانى به منظور عذرخواهى از جناياتى كه رخ داده بود به سراى دختر پيامبر آمدند.

از نكات تاسف انگيز در اين مورد اين است كه اين جريان در همين نقطه در پرده ى ابهام مى ماند و در تاريخ زندگى دخت فرزانه ى پيامبر، نه نام و نشان زنان عيادت كننده آمده است و نه مردان مهاجر و انصارى كه پس از عيادت زنان به خانه ى آن حضرت شتافتند.

اما از جمع بندى رويدادها چنين دريافت مى گردد كه زنان عيادت كننده نه از بازيهاى سياسى و بازيگران آگاهى چندانى داشتند و نه از موضع حقارت بار و ظالمانه ى همسرانشان در برابر آن طوفان و گردبادى كهدر آن مقطع تاريخى سرنوشت جامعه ى آن روز و نسلهاى آينده مسلمان و حتى خانواده ى بشرى را از مسير نجات و نيكبختى تغيير جهت داد.

گويى آنان تنها به منظور ديدار دخت فرزانه ى پيامبر آمده بودند كه آن حضرت سخنان تاريخى خويش را براى آنان ايراد فرمود و جام خشم مقدس و تكاندهنده ى خويش را با آن بيانات پرشور و پرمحتوا بر سر مردان آنان فروريخت و آنان نيز پس از شنيدن سخنان آن حضرت درست بسان خواب آلودگانى كه بيدار شده باشند و يا همچون غفلت زدگانى كه هشياريشان بازگشته باشد، با شناخت حقايق و آگاهى بر رويدادهاى غمبار و دهشتناك آن روزها، راه خانه ى خويش را در پيش گرفتند.

تنها خدا مى داند كه پس از ين آگاهى بخشى و روشنگرى فاطمه عليهاالسلام و بيدارى و هشيارى زنان مدينه، ميان آنان و مردنمايانشان چه بگو مگوهايى روى داده و چه فريادها و شيون ها و درگيرى ها پس از بازگشت آنان به خانه هاى خويش اتفاق افتاده و كار به جايى رسيده است كه شوهرهايشان ناگزير از حركت بسوى خانه ى دخت پيامبر شده اند تا عذر تقصير آوردند و بر گذشته ى خويش اشك حسرت و ندامت بريزند.

/ 79