راه شناخت ما به اشياء، از طريق «ما به الاشتراك» و «ما به الامتياز» آنها است.اگر بتوانيم ما به الاشتراك و ما به الامتيازى كه جزء ذات شى است را پيدا كنيم، در اين صورت به تعريف واقعى رسيده ايم؛ بالاخص اگر آخرين ما به الاشتراك كه جنس قريب و آخرين ما به الامتياز كه فصل قريب باشد.زيرا هيچ چيزى را بهتر از اين دو قالب، نمى توان تعريف كرد.به اين نوع تعريف، تعريف به حدّ تام مى گويند.نقد: اين تعريف، از بهترين تعريف ها است؛ امّا شناخت آن ممكن نيست؛ لذا فايده اى ندارد؛ زيرا از آنجا كه بشر نمى تواند به كُنه اشياء پى برد و نفس الامر آنها براى او مجهول است، شناخت ذاتيات اشياء قابل دسترسى نخواهد بود، تعريف به حد تام عملاً قابل استفاده نبوده و تعريف آن در عمل ممكن نيست؛ لذا چنين بحثى، ثمرى ندارد.به طور مثال اگر براى فصل انسان، كلمه ناطق گفته مى شود، صرف اين گفتن، فصل واقعى را نمى سازد.اگر مقصود از ناطق، نفس ناطقه باشد كه مصادره به مطلوب است و تعريف نيست؛ اگر هم مقصود عقل است، كه خود عقل نياز به تعريف دارد.اگر مقصود از عقل، مُدرِك كليات است، در اين صورت در حيوانات غير انسان هم، مُدرِك كليات پيدا مى شود و بسيارى از حيوانات تا حدى مُدرِك كليات هستند.لذا مرحوم آخوند خراسانى صاحب كفايه مى فرمايد(27): «ناطق» يا «ضاحك»، فصل واقعى انسان نيستند و نيز «متحرك بالاراده»، فصل واقعى حيوان نيست؛ بلكه اينها عرض خاصى هستند كه به جاى فصل واقعى، گذاشته شده اند.انسان از كُنه و حقيقت اشياء خبر ندارد، تا بتواند تعريف به حّد تام بنمايد.ابن سينا(28) مى گويد: ما كُنه ماهيت آب، آتش و خاك را هم نمى دانيم و نمى توانيم به آن پى ببريم.
د: حجّت
صورت يا استدلال نزد ارسطوئيان سه قسم است كه عبارتند از:اول: قياس، كه در آن از كلّى به جزئى مى رسيم.دوم: استقراء، كه در آن از جزئى به كلّى مى رسيم.سوم: تمثيل، كه در آن از جزئى به جزئى مى رسيم.