در مقدمه گفته شد كه پس از فرو ريختن منطق و فلسفه قديم، مى رفت كه شك فراگير شود و حتى اصول دين و اخلاق زير علامت سؤال شكاكان قرار گيرد.دكارت خواست در مقابل اين شك فراگير سدى بسازد، تا جلوى پيشروى آن را بگيرد.وى مى خواست يقينى را پايه گذارى كند كه شك نتواند در آن نفوذ نمايد، لذا در هر چه مى توانست شك كند، شك كرد تا به چيزى برسد كه ديگر نتواند در آن شك كند.به چنين چيزى هم رسيد.وى يقين به وجود «من انديشنده» را كشف كرده گفت: من انديشنده در هر چه شك كنم، ديگر در وجود خودم نمى توانم شك كنم.قضيه من هستم هر بار كه گفته شود، يا به ذهن بيايد، بالضروره صادق است.اينك عين عبارات دكارت در كتاب تأملات با حذف مكررات و عبارات غير ضرورى نقل مى شود: من در تأمل اول، نخست دلائلى را مطرح كرده ام كه بر اساس آنها مى توانم به طور كلى در همه چيز مخصوصاً در اشياء مادى شك كنم و اين دست كم تا وقتى است كه ما براى علوم، مبانى ديگرى جز آنچه تا كنون به دست آورده ايم در دست نداشته باشيم.منفعت چنين شك عامى، هر چند در آغاز چندان روشن نيست؛ امّا بسيار بزرگ است؛ زيرا ما را از هر گونه پيش داورى نجات مى دهد. (129)تأمل ديروز آن چنان ذهنم را از شك پر كرد كه ديگر ياراى فراموش كردن آنها را نمى بينم.درست مثل اين كه ناگهان در آبى بسيار ژرف افتاده باشم.به قدرى مضطربم كه نه مى توانم پايم را در پاياب محكم كنم و نه اين كه با شنا، خود را روى آب نگه دارم.با اين همه، تلاش خواهم كرد باز هم به همان راهى روم كه ديروز مى رفتم.از هر چيزى كه كمترين ترديدى در آن تصور كنم آن چنان پرهيز خواهم كرد كه گوئى يقين دارم باطل محض است، و در اين مسير همچنان پيش خواهم رفت تا به چيزى برسم كه قطعى باشد. (130)ولى آيا اطمينان يافته ام كه خودم وجود ندارم؟ هرگز! اگر من درباره چيزى اطمينان يافته باشم يا صرفاً درباره چيزى انديشيده باشم، بى گمان مى بايست وجود داشته باشم... بنابر اين بعد از امعان نظر در تمام امور و بررسى كامل آنها، سرانجام بايد به اين نتيجه رسيد و يقين كرد كه اين قضيه «من هستم» يا «من وجود دارم» را هر بار كه بر زبان آورم، يا در ذهن تصور كنم، بالضروره صادق است... .