هر رشته علمى و فلسفى، در راه رسيدن به اهداف خويش به تناسب موضوع خود، روش مخصوص به خود را دارد؛ مثلاً علوم تجربى كه در موضوع هاى تجربه پذير تحقيق مى كند، روش تجربى دارد؛ علوم رياضى كه براى اندازه ها و مقدار تحليل مى كند، روش شناخت تحليلى دارد، ارسطو نيز در روش شناخت فلسفه خود همان طور كه از كتاب طبيعت و ما بعد الطبيعة وى بدست مى آيد، از هر دو روش تجربى و تحليلى استفاده مى كند كه مشروح آن را، همراه با نقد در ذيل سه محور بحث مى كنيم:
الف: روش حسّ گرايانه
چيزى كه بيش از پيش، فلسفه ارسطو را حس گرا(40) معرفى كرد پيشرفت هاى علمى و فلسفى اخير بود.ارسطو در زمان خود بر اساس روش حس گرايانه، با نظريه «منظومه شمسى فيثاغورث» كه عبارت بود از گردش زمين به دور خورشيد، مخالفت مى كرد.او مى گفت هر روزه ما با چشمان خود حركت خورشيد را از مشرق به مغرب مى بينيم و مشاهده مى كنيم كه چگونه خورشيد به دور زمين مى گردد. (41) ما هرگز تا به حال با چشمان خود نديده ايم كه زمين گرد خورشيد بگردد؛ لذا نظريه منظومه شمسى فيثاغورث درباره گردش زمين به دور خورشيد خلاف مشاهده حسّ ما است؛ پس نظريه باطلى است.و نظريه حس گرايانه ارسطو دو هزار سال سبب انزواى نظريه فيثاغورث درباره منظومه شمسى شد، تا اين كه دانشمندان علوم جديد همچون كپرنيك و كپلر و گاليله آمدند و بالاخره با روش علمى اثبات كردند كه نظريه ارسطو و بطلميوس، در مورد محور بودن زمين براى عالم، غلط است؛ بلكه اين زمين است كه شبانه روز به دور خود و سالانه به دور خورشيد مى گردد، يعنى نظريه فيثاغورث صحيح است؛ البته نبايد فراموش كرد كه نظريه علمى كپرنيك به قيمت خون دانشمندانى همچون گاليله، كه توسط ارسطوئيان از طرف كليسا كشته شدند، بر نظريه بطلميوس و ارسطو حاكم شد.