نقدی بر فلسفه ارسطوئی و غرب نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
آيا عبارت از شناخت درونى يعنى بيان ماهيت و جنس و فصل موضوع است، يا شناخت بيرونى است كه از امور انتزاعى در مقايسه آن با اشياء ديگر مى باشد وهيچ شناختى از كنه موجودات به ما نمى دهد؟ وقتى به فلسفه ارسطو مراجعه مى كنيم، مى بينم كه ارسطو در مقدمه فلسفه اش در بيان هدف، مى گويد: هدف فلسفه، شناخت كنه موجودات خارجى است؛ اما واقع امر اين است كه در متن فلسفه اش به يكباره از آن هدف صرف نظر كرده و به تقسيم موضوع در رابطه با موضوعات ديگر مى پردازد.وى به شناخت مقايسه اى و انتزاعى بيرونى موجودات نسبت به هم مى پردازد كه هيچ شناختى را از كنه موجودات به ما نمى دهد.بدين صورت كه موجود بماهو موجود يا علت است، يا معلول، يا واجب، يا ممكن، يا جوهر، يا عرض.اين ها نام هاى اختراعى ذهن در مقايسه موجودات نسبت به هم مى باشد و از قبيل معقولات ثانيه فلسفى است.لذا از مفاهيم مقايسه اى و انتزاعى مى باشند، همچون فوقيّت و تحتيّت كه نسبت به سقف هيچ شناختى را نسبت به ماهيت و جنس و فصل ذات موضوع و حقيقت آن به ما نمى دهد كه مثلاً اين سقف از چه چيز ساخته شده است؛ لذا ابن سينا در تعليقاتش در موضوع حدود شناخت انسان، مى گويد: ما از حقيقت اشياء هيچ شناختى نداريم و جنس وفصل آنها را نمى دانيم(82).همچنين حضرت آيت اللَّه مصباح يزدى مى گويند(83): مفاهيم علت و معلول، واجب و ممكن، مادى و مجرد، اصطلاحاً «معقولات ثانيه فلسفى»، ناميده مى شوند.در موضوع نظريات فلاسفه نيز، درباره اعراض مى گويند: به نظر مى رسد كه جوهر و عرض هر دو از قبيل معقولات ثانيه فلسفى هستند و نبايد هيچ كدام از آنها را جنس عالى و معقولات ماهوى به حساب آورد. (84)