نقدی بر فلسفه ارسطوئی و غرب نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
امّا در اين صورت من چيستم؟ چيزى كه مى انديشد.چيزى كه مى انديشد چيست؟ چيزى است كه شك مى كند؛ ادراك مى كند؛ به ايجاب و سلب حكم مى كند؛ مى خواهد؛ نمى خواهد؛ همچنين تخيّل و احساس مى كند؛ زيرا اين موضوع كه من هستم كه شك مى كنم، مى فهمم و رغبت دارم، به خودى خود آن قدر بديهى است كه در اينجا به وضوح بيشتر آن نياز نيست؛ همچنين يقينى است كه قدرت تخيّل، در من هست ؛ زيرا هر چند همان طورى كه قبلاً فرض كردم، ممكن است آنچه من تخيّل مى كنم حقيقت نداشته باشد؛ امّا همين قدرت تخيّل، واقعاً در من وجود دارد و همواره جزئى از فكر من است.بارى، من همانم كه احساس مى كنم؛ يعنى از راه اندام هاى حسى به چيزهايى، ادراك ومعرفت حاصل مى كنم؛ زيرا واقعاً نور را مى بينم، صدا را مى شنوم و حرارت را احساس مى كنم؛ امّا ممكن است؛ بگوييد كه همه اينها نمودهايى است كاذب و من در خوابم.فرض كنيم چنين باشد؛ امّا بهر حال من مى بينم مى شنوم و احساس حرارت مى كنم.و اين ديگر نمى تواند كاذب باشد.اين درست همان چيزى است كه در من احساس ناميده مى شود... . (131)در گفتار فوق كاملاً روشن است كه دكارت مى خواهد بگويد: بعضى از معلومات من، شناخت بى واسطه است؛ مثل علم من به وجود خودم و حالات درونى ام، از قبيل احساس، ادراك، تصميماتم و... كه بدون واسطه، آنها را درك مى كنم.بنابر اين خطا در اينها ممكن نيست و بعضى ديگر از معلومات من نيز با واسطه به من مى رسد، مثل علم من به وجود اشياء خارجى كه توسط حواس پنجگانه به دست مى آيد.با امكان خطا در حس، ممكن است در بعضى از مواقع علمى را كه از اين طريق، به دست مى آورم، خطا باشد.پس مى توان گفت: معلومات ما بر دو دسته هستند:دسته اول: معلومات بالذات، يا حضورى.اين معلومات بدون واسطه براى ما حاصل است؛ مثل شناخت خودم به خودم و آنچه در درونم مى گذرد.دسته دوم: معلومات بالعرض، يا حصولى.اين معلومات نيز با واسطه براى شناخت خودم به وجود خودم حاصل است؛ مثل شناخت من نسبت به اشياء خارجى كه توسط حواس پنجگانه به من مى رسد و قابل خطا نيز مى باشد.