نقد جان لاك بر دكارت را از نظر گذرانديم؛ لكن به نظر ما در اينجا دو نكته قابل تذكر است:نكته اول: ممكن است گفته شود، تصور ما از موجود ازلى، تصورى است بسيط، نه تصورى مركب كه عبارت باشد از تصور موجود و تصور اين كه آغاز ندارد.به عبارت ديگر اين تصور از مفهوم موجود + مفهوم عدم آغاز تركيب نيافته است؛ بلكه ما مى دانيم كه موجودى ازلى هست و به آن تصديقى غير قابل ترديد داريم.حال آيا او خدا ناميده مى شود يا... بحثى ديگر است.اگر براى آن وجود ازلى، علم و اختيار معتقد باشيم، مى شود خدا وإلّا مفهوم وجود ازلى، مسلّماً واقعيتى أعم از مفهوم خدا و غير خدا را دارد.در نتيجه اين ايراد بر حرف دكارت وارد مى شود كه موجود ازلى را به معناى خدا گرفته است؛ در حالى كه مفهوم موجود ازلى اعم از مفهوم خدا و غير خداست.اضافه كردن علم واختيار به او، نياز به دليل ديگر دارد.پس اين دليل، براى اثبات خدا كافى نيست و بر حرف جان لاك نيز اشكال وارد است؛ زيرا موجود ازلى مفهومى مركب نيست؛ بلكه بسيط است.و ما قضاوت را به خود خواننده وامى گذاريم.نكته دوم: اين كه آيا ما مى توانيم از طريق تصورات فطرى، وجود خدا را اثبات كنيم؟ مثل تصورى كه طفل هنگام تولد از مكيدن پستان مادر دارد؛ يا تصورى كه جوجه هنگام تولد از نوك زدن به تخم وشكستن آن را دارد؛ يا تصورات جوجه بعد از تولد كه از فرق ميان دانه و ريگ دارد؛ يا حيوانات به هنگام به دنيا آمدن تصورى از راه رفتن دارند؛ ولى انسان نمى تواند راه برود؛ يا تصورى كه گوسفند از گرگ دارد و در اولين ديدن، آن را مى شناسد كه دشمن اوست؛ همچنين علومى كه در زنبور عسل و مورچه و موريانه و ... است كه در بحث نقدى بر فلسفه كانت، فطرى بودن آنها اثبات شده است(146).تصورات وتصديقات فطرى مزبور را نمى توان به تعليم وتعلّم نسبت داد و براى توجيه آن، راهى نيست؛ به جز اعتقاد به اين كه خداوند، آن تصورات فطرى را در انسان و حيوان به تناسب خودشان قرار داده است.پس استدلال دكارت بر اثبات خدا از طريق فطرى بودن تصور خدا، گر چه ناتمام است؛ امّا مى توان آن را از طريق ساير تصورات فطرى، چه در انسان و چه در حيوانات كه غير قابل انكار است، تمام كرد.