وجود علّت لا اقل بايد به قدر معلول از هستى بر خوردار باشد.من كه قبلاً نبوده ام و بعداً به وجود آمده ام و موجودى انديشنده ام يعنى علم و اختيار دارم، محال است كه علّت من و به وجود آوردنده منِ موجود دانا و با اختيار، خودش با فهم و اختيار نباشد؛ زيرا اجزاء ماده (الكترون وپروتون كه فاقد فهم و اختيارند، نمى توانند منِ موجود انديشنده را ايجاد كرده باشند، به عبارت ديگر وقتى در بحث تجرد نفس ثابت شد كه نفس، جوهرى غير مادى است و از جنس اتم بدون فهم و اختيار نمى باشد، قهراً خالق آن نيز مى بايست خداوندى دانا و مختار باشد، تا بتواند ذات انديشه را بيافريند و در اين بدن اتمى بدون فهم و اختيار قرار دهد.عين عبارت دكارت در تأملات(147): ... مى پرسم در اين صورت، منشأ وجود من كى بود؟، شايد خودم يا پدر و مادر، يا علل ديگرى كه در كمال هم پايه خدا نيستند... اگر من از هر موجود ديگرى مستقل و خود، خالق وجود خويش بودم درباره هيچ چيز شك نمى كردم؛ ديگر آرزوى چيزى نداشتم؛ خلاصه هيچ كمالى را فاقد نبودم؛ زيرا هرگونه كمالى را كه مفهومى از آن داشتم به خود ارزانى مى داشتم.امّا شايد اين موجودى كه من به آن قيام دارم، غير از آن باشد كه من خدايش مى نامم، شايد والدين من يا علّت ديگرى كه كمالش از كمال خداوند كمتر است مرا پديد آورده باشد؛ امّا چنين چيزى محال است؛ زيرا همان طور كه پيش از اين گفتم كاملاً بديهى است كه واقعيّت علّت، دست كم بايد به اندازه واقعيت معلول باشد.بنابر اين از آنجا كه من چيزى هستم كه مى انديشد و در خود، مفهومى از خدا دارم، علّتى كه به ذات من نسبت مى دهند، سرانجام هر چه باشد، ضرورتاً بايد بپذيرم كه آن علّت هم بايد موجودى مُدرِك باشد و مفهوم همه كمالات را كه به ذات خداوند نسبت مى دهم، در خود داشته باشد . امّا در مورد والدينم كه به ظاهر، تولدم از آنهاست، هر چند تمام آنچه درباره آنها معتقد بوده ام صحيح است؛ امّا از اين لازم نمى آيد كه آنها علّت بقاى من باشند، يا حتى از آن حيث كه من چيزى هستم كه مى انديشد، علّت حدوث و ايجاد من باشند؛ زيرا تنها كارى كه آنها كرده اند، ايجاد پاره اى استعدادهائى بوده است، در ماده اى كه من خودم را، يعنى نفسم را كه در حال حاضر خودم را فقط عبارت از همان مى دانم، در آن محصور مى بينم .اين بود قسمتى از كلام دكارت كه به خاطر اختصار به آن اكتفا كرديم و گرنه كلام دكارت كاملتر و مفصل تر است و اهل تحقيق را به آنجا ارجاع مى دهيم. (148)