ابوموسى از نظر روشن فكران
چنانكه احنف بن قيس مى گويد: قد حلبت اشطره فوجدته قريب القعر كليل المديه و هو رجل يمان و قومه مع معاويه در ژرفاى وجودش فرورفتم او را سطحى و كوته نظر يافتم، او مردى است يمنى و قبيله اش دوستدار معاويه است. [ الامام على عبدالفتاح ج 5 ص 103. ]
و باز احنف با روحى افسرده هنگام بدرقه سفارشات دوستانه به ابوموسى مى كند كه مبادا نيرنگ عمر و در تو كارگر شود، و هنگامى كه از بدرقه ى ابوموسى برمى گردد به پيشگاه رهبر خويش مى شتابد و با نهايت تاسف مى گويد: لا ارانا الا بعثنا رجلا لا ينكر خلعك [ شرح خوئى ج 15 ص 349. ] يعنى ما مردى را به عنوان نماينده عراق فرستاديم كه از بركنار ساختن شما از خلافت باكى ندارد
يكى از شعراى شام به نام ايمن بن حزيم پرده از اشتباه مردم عراق برمى دارد و ناتوانى و كم عمقى او را نسبت به عمرو بيان مى كند و به طور جدى از انتخاب على "ع" ابن عباس را طرفدارى مى كند و آن را شايسته اين امر مى داند و مى گويد:
لو كان للقوم راى يعصمون به
من الضلال رموكم بابن عباس
لكن رموكم بشيخ من ذوى يمن
لم يدر ما ضرب اخماس لاسداس
اگر عراقيان نظر استوارى داشتند كه خود را بدان از گمراهى حفظ مى كردند، ابن
عباس را انتخاب مى كردند، اما آنان پير يمنى را انتخاب كردند كه حاصل ضرب يك پنجم در يك ششم را بلد نيست.
اين بود شخصيت علمى و اجتماعى و سياسى مردى كه حضرت اميرمومنان "ع" او را به خوبى مى شناخت و به نمايندگى او از طرف مردم عراق نظر مخالف داشت ولى اكثريت سپاهيان عراق دانسته و ندانسته او را به عنوان نماينده ى رسمى ملت عراق انتخاب كردند و بالنتيجه ننگ و شكست بزرگى براى خود فراهم ساختند و بدتر از همه اينكه اساس بوجود آمدن غائله خوارج را كه مورد بحث اين كتاب است پى ريزى كردند.