چرا على سكوت كرد؟
اگر اينجا اين اشكال كه همواره پيش از بررسى عميق زندگانى شگرف على "ع" در اذهان مجسم مى شود، تكرار گردد، كه اگر بنا بر اعتقاد آن حضرت و گواه تاريخ بيست و پنج سال حكومت اسلام و سرنوشت امت مسلمان، بازيچه ى دست اشرار و افراد سست عنصر و نالايق است چرا حضرت در حالى كه خود ناظر صحنه هاى تند و نادرست آنان بود سكوت را بر خروش و غماض را بر فرياد مقدم داشت؟در پاسخ اين پرسش بايد توجه كرد كه نظر واقع بينانه ى اميرمومنان چون قيام خود را موجب نابودى اسلام نوپا مى ديد، لذا از قيام و اقدام براى به دست آوردن حق خود صرف نظر كرد زيرا پس از رحلت پيامبر اسلام از طرفى كشورهاى همجوار، خصوصا دو ابر قدرت آن روز، يعنى ايران و روم و از سوى ديگر آشوبگران يهود و منافقان، اوضاع مسلمانان را زير نظر داشتند و به تحولات سياسى آنان چشم دوخته در انتظار فرصت دقيقه شمارى مى كردند و در چنين موقعيتى تنها يك بلواى بزرگ در سرزمين اسلام و سپس اشتعال جنگهاى داخلى به آنان فرصت مى داد كه از هر سو به كشور اسلام حمله كنند و با يك يورش ناگهانى از درون و برون نقش اسلام را از چهره ى روزگار محو سازند. آن وقت نه از پيامبر راستين اسلام مكتبى و نه از اميرمومنان نقش مهمى باقى مى ماند. و على "ع" به عنوان مسبب انقراض اسلام قلمداد مى شد. در اين صورت شتابزدگى على، بسان باغبانى بود كه ميوه را نارس از درخت بچيند. در نتيجه، نه خيرى به خودش برسد و نه به ديگران. كه خود حضرت اين تشبيه را درباره ى قيام بى موقع چنين بيان فرموده است:
و مجتنى الثمره لغير وقت ايناعها كالزارع بغير ارضه. [ خطبه 5 صبحى صالح ص 52. ]
كسى كه ميوه را در غير موسم رسيدن بچيند، مانند زراعى است كه در
زمين ديگران زراعت كند كه فائده اى نصيب او نمى شود.
از رهگذر قيام آن روز على "ع" بزرگترين تفرقه و اختلاف، در خود جامعه اسلامى به وجود مى آمد. و همين امر موجب ضعف ملت اسلام مى شد و دشمنان اسلام و فرصت طلبان از اين ضعف استفاده كرده، نهال نورس اسلام را از ريشه قطع مى كردند . قطعا اگر اميرمومنان اين واقع بينى و مصلحت انديشى را نداشت، در آغاز دچار وسوسه هاى آشوبگر ابوسفيان مى شد و حوادث بزرگى به وجود مى آمد، زيرا او همراه عباس عموى پيغمبر براى يك ائتلاف سياسى نزد على "ع" آمدند و به حضرتش گفتند: كه مى توانند از نفوذ ملى عموى پيغمبر و مهارت ابوسفيان، در بسيج اعراب استفاده كنند، يعنى آنها مى توانند قبائل عرب را تجهيز كنند، تا اجازه ندهند طوائف بنى تيم و بنى عدى بر جهان عرب مسلط شوند و حكومت نمايند، بايد دقت داشت هدف ابوسفيان كه امروز به كمك على "ع" شتافته، نابودى سلطه دو طائفه عرب در بر ساير اعراب است. و در واقع مى خواهد شئون عربيت و قوميگرى خود را حفظ كند و هزاران نقشه ى شوم و مرموز ديگر را عملى سازد ولى على آگاه و مدافع اسلام، با يك جواب قاطعانه نقشه هاى آنان را نقش بر آب كرد و با آهنگى قاطع فرمود:
ايها الناس، شقوا امواج الفتن بسفن النجاه.
و عرجوا عن طريق المنافره وضعوا تيجان المفاخره. افلح من نهض بجناح، او استسلم فاراح. هذا ماء آجن و لقمه يغص بها آكلها.
امواج درياى فتنه و آشوب را با كشتيهاى نجات بشكافيد و از انديشه ى اختلاف و تفرقه بازگرديد و تاج تفاخر و خودبينى را از سر بر زمين بيفكنيد، پيروزى و سعادت قيام براى كسى است كه بر پا و بال قيام كند و بدون آن سكوت و تسليم پيشه سازد، تا از خطر در امان باشد. قيام با شما مانند آب متعفن بد بو، گوارا نيست و مانند لقمه اى است كه راه گلوى انسان را مى گيرد. [ خطبه 5 صبحى صالح صفحه 52. ]
اميرمومنان فلسفه ى بيست و پنج سال سكوت خود را در آغاز زمامدارى خود
هنگامى كه براى سركوبى بلواگرانى كه جنگ جمل را به وجود آورده بودند عزيمت مى كرد، چنين بيان مى كند:
ان الله لما قبض نبيه، استاثرت علينا قريش بالامر. و دفعتنا عن حق نحن احق به من الناس كافه، فرايت ان الصبر على ذلك افضل من تفريق كلمه المسلمين و سفك دمائهم.
و الناس حديثوا عهد بالاسلام والدين يمخض مخض الوطب يفسده ادنى و هن و يعكسه اقل خلف.
هنگامى كه خداوند جان گرامى پيامبرش را باز پس گرفت. قريشى ها كار را بر او دشوار ساختند و ما را از حق حكومت كه از ميان مردم تنها ما شايسته آن بوديم محروم ساختند در برابر اين حق كشى و ستم بزرگ، من صبر و شكيبايى را از خونريزى و ايجاد اختلاف و پراكندگى بين ملت اسلام شايسته تر ديدم. زيرا مردم تازه به اسلام گرايش پيدا كرده بودند و دين همانند مشكى بود كه هنگام تكان دادن به اندك سستى متلاشى مى گشت. و با كوچكترين اشتباه واژگون مى شد. [ شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 308 ذيل خطبه 22. ] و باز هنگام تشريح و توضيح علت بسيج نظامى، جهت سركوبى طلحه و زبير، در حالى كه مسلح به شمشير خود بود و ديده هاى حضار به سويش دوخته شده بود فرمود:
و ايم الله لولا مخافه الفرقه بين المسلمين و ان يعود الكفر و يبور الدين، لكنا على غير ما كنا لهم عليه.
به خدا سوگند اگر از پراكندگى و تفرقه مسلمانان و بازگشت اهريمن كفر و اضمحلال دين بيمناك نبودم، با ستمگران غاصب به طرز ديگرى رفتار مى كردم. [ خطبه 3 صبحى الصالح 3. ] بنابراين چشم پوشى اميرمومنان "ع" از تصدى مقام خلافت تنها براى
تامين مصلحت اسلام و مسلمين بود وگرنه هم كسانى كه اين مقام را قبضه كردند، و هم مردم ديگر، همه مى دانستند كه فقط او شايسته اين مقام است، چنانكه خود فرمود:
اما والله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير.
به خدا سوگند پسر ابى قحافه "ابوبكر" پيراهن خلافت و زعامت را بر اندام خود پوشيد، در صورتى كه مى دانست تنها محور گردش چرخ آسياى خلافت، من بودم.
"سيل علم و فضيلت از جويبار وجود من سرازير مى شود و به اوج آسمان شخصيت من هيچ پرنده ى تيز پروازى نخواهد رسيد".
و هنگامى كه با طرح يك نقشه مرموز، در شوراى شش نفرى گوى خلافت را در دامن سر دودمان اموى عثمان بن عفان انداختند و به صورتى بس شوم و ظالمانه على را از حق مسلم خود محروم ساختند خطاب به كار پردازان خلافت و عاملان غصب و ستم فرمود:
لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصه. [ صبحى الصالح خ 74 ص 102. ]
شما قطعا مى دانيد كه من از ديگران به تصدى قيام خلافت شايسته ترم به خدا سوگند اين چشم پوشى و صبر من مادامى است كه امور مسلمانان بر اثر يكپارچگى اداره مى شود و تنها ستم و جنايت به شخص من مى رسد.