خوارج و منافقين
حركات تند و بى اساس خوارج كه با وقاحت و جسارت صورت مى گرفت و عرصه را بر حكومت و ملت تنگ كرده بود مهمترين خبر روز را در جهان اسلام به وجود آورده بود كه قطعا اين اخبار در ميان مردم با ذوق و سليقه هاى مختلف دست به دست مى گشت و غالبا به صورت شايعه هاى ضد و نقيض به گوش مردم مى رسيد و سپس به گونه هاى مختلف تفسير مى شد، افراد ناپاك و ماجراجو هم كه هميشه پى فرصت مى گردند و مى خواهند از آب گل آلود ماهى بگيرند در چنين مواقع حساس از پاى نخواهند نشست، يك گروه خطرناك كه در حكومت على وجود داشت و مى توانست از اين شايعات فتنه ها به وجود آورد گروه منافقين بودند كه خود را آماده مى ساختند و نقشه هاى شومى در سر مى پروراندند، گروه منافقان در واقع جاسوس هاى خطرناكى هستند كه با اعمال نفاق آميز مى توانند اجتماعاتى را نابود و ملتى را به خاك و خون كشيده و از هستى ساقط كنند، اين شايعات و خبرها كه از خوارج پخش مى شود تنها خطرى كه دارد اين است كه به گوش اين گروه برسد، و البته اين يك مطلب مهمى بود كه نمى شد سرپوش بر آن گذاشت و آنها هم عاقبت با خبر شدند.يك فرد از آن گروه كه مرد بسيار خطرناكى است اشعث بن قيس بود كه بيوگرافى او را قبلا بيان كرديم و اينجا تنها به گفته دانشمند معروف اسلامى
ابن ابى الحديد اكتفا مى كنيم كه مى گويد: كل فساد كان فى خلافه على و كل اضطراب حدث فاصله الاشعث. [ شرح خوئى ج 4 ص 127. ]
هرگونه فساد و تباهى كه در دوران حكومت اميرمومنان "ع" پيش آيد و هرگونه تشويش و نگرانى كه براى اسلام، به وجود آمده اساس و ريشه همه آنها اشعث بود.
اميرمومنان او را در يك اجتماع اسلامى صمن خطابه اش منافق بن كافر معرفى مى كند.
اشعث در مقابل شايعات خوارج افكار شيطانى خود را به كار بست و به فعاليت نفاق آميز خود دست زد.
معاويه تحريك مى شود
شايعات خوارج از دروازه هاى كوفه و شهرهاى عراق گذشته به شام و مركز ديكتاتورى معاويه رسيد، و او سفير خود را براى خواستن توضيح در اين زمينه به پيشگاه اميرمومنان فرستاد، معاويه هر چند آن حضرت را كاملا مى شناخت و به فضائل و صفات انسانى او آشنا بود و در تمام وقايع و فراز و نشيبها چهره على را ديده بود و مى دانست كه امام مرد عمل است و آيينه تمام نماى قرآن است و هرگز از مسير اسلام قدمى فراتر نخواهد گذاشت، و هرگز پيمانى را كه بسته است نخواهد شكست، درست است كه آن حضرت در نظر دارد كه ارتش خود را بسيج كند و به وضع آشفته اسلام و مسلمين خاتمه دهد ولى بعد از انقضاى مدت آتش بس كه در پيمان ذكر گرديده است نه پيش از انقضاى آن.يكى از مطالب پوشيده اينست كه به چه علت معاويه كسى را به حضور آن حضرت براى توضيح شايعه شكستن پيمان فرستاده است؟
در تاريخ علت اين موضوع درست روشن نيست، اما يك پژوهش و
تحقيق با توجه به سوايق افراد مى تواند اين راز را از لابلاى تاريخ آشكار سازد.
در گذشته گفتيم كه دكتر طه حسين نويسنده و دانشمند مصرى مى گويد: عامل توطئه قرآن بر سر نيزه كردن و بازى حكميت در صفين همان اشعث چهره نفاق و خيانت بود و اكنون مى توانيم بگوييم عامل برانگيختن معاويه براى استفسار از شايعات نقض پيمان آتش بس هم اشعث بوده است چون همزمان با رسيدن پيامى از شام به اين مضمون: ان معاويه قد وفى فف انت لا يفتنك اعاريب بكر و تميم. [ المجموعه الكامله ج 5 ص 204. ]
يعنى معاويه به پيمان خود وفا كرده است، تو هم مى بايست وفا كنى مراقب باش عربهاى بيابانگرد بكر و تيم تو را از وفاى به پيمان آتش بس منصرف نكنند.
مى بينيم خود اشعث هم در مقر حكومت اميرمومنان مى آيد و مى گويد
ان الناس قد تحدثوا انك رايت الحكومه ضلالا و الاقامه عليها كفرا [ شرح خوئى ج 4 ص 126. ]
مردم مى گويند شما تحكيم را گمراهى دانسته و پايدارى بر آن را موجب كفر مى دانيد حضرت به خاطر تكذيب اين شايعات و فشارى كه اشعث و دار و دسته اش بر او وارد كرده اند ناگزير بر كرسى خطابه مى رود و در برابر ملت كوفه مى گويد: من زعم انى رجعت عن الحكومه فقد كذب و من رآها ضلالا فقد ضل. [ شرح خوئى ج 4 ص 126. ]
هر كس گمان كرده كه من از پيمان تحكيم و قانون حكميت برگشته ام دروغ گفته است، و هر مسلمانى تحكيم را موجب گمراهى بداند خود گمراه تر است. اين بيان كه به منظور تكذيب شايعات از آن حضرت صادر گرديد موجب گشت كه خوارج به حال اول برگردند، بلكه در كينه و عناد خود جدى تر شوند. اينجا بود كه براى چندمين بار از گوشه و كنار فريادهاى خشن آنان همراه با شعار
لا حكم الا لله از فضاى مسجد طنين افكند و بار ديگر شهر را پشت سر گذاشتند و با خشم و غضب خون آفرين و جنايت بارى از دروازه هاى كوفه خارج شدند، آن كس كه در اين هنگام از همه بيشتر مسرور بود و در دل خنده مستانه مى زد اشعث بود كه موفق شده بود اختلاف ميان مسلمانان را تشديد كند و ضربه بزرگى به نفع معاويه بر حكومت على وارد سازد، و آن كه از همه غمگين تر بود على و ياران خاص او بودند كه فتنه خوارج را در مراحل حساس و خطرناكى ملاحظه مى كردند.
گروه خوارج هر چند ايمان و اعتقاد خود را بر اساس تحقيق و تعقل استوار نمى كردند، و اين قبيل افراد نه مخالفتشان روى حساب است و نه گرايش آنها روى اساس و حساب است و شخصيت والاى اميرمومنان افرادى را دوست مى دارد و پيروانى را مى خواهد كه اگر بر چهره آنها شمشيرى بزند دست از او برندارند و ترديدى در دل خود نسبت به آن حضرت راه ندهند چنانچه خود مى فرمود: لو ضربت خيشوم المومن....
در حوزه حكومت و رهبرى خود مردمى را مى خواست كه مانند آن برده سياهى باشند كه وقتى آن حضرت دست او را قطع مى كند و افراد ماجراجو مى خواهند از اين جريان عليه على عليه السلام سوءاستفاده كنند او را تحريك مى كنند تا به مقام حضرت اهانت كند ولى او در جواب مردم صدها صفت برجسته و فضائل انسانى على را شرح مى دهد و او را به خاطر اجراى قانون و عدالت و ايمان مى ستايد [ داستان مردى است كه حضرت به خاطر اجراى حد پنجه راستش را قطع كرده... تفسير كبير رازى سوره كهف ذيل آيه ام حسبت ان.... ] اميرمومنان چنين مردمى را كه از روى معرفت به او علاقه دارند دوست مى دارد.
افكار اين گروه كه بر ستونهاى فرسوده ناآگاهى و كوردلى استوار گشته بود هرگز با افكار حوزه اى كه اميرمومنان عليه السلام مى خواست رهبر آن باشد تطبيق نمى كرد.
عصيان و انحراف خوارج براى اميرمومنان سخت تاسف آور بود و مى كوشيد تا در درجه اول طغيان و عصيان آنها را فروبنشاند و در فرصتهاى بعد تغييراتى در افكار آنها پديد بياورد. هر چند اين كوشش به ثمر نمى رسيد، و سركشى خوارج بالا مى گرفت تا جائى كه بى باكانه و بى پروا عقايد خود را در بين مردم اظهار مى داشتند. و با فكر آغاز مبارزات مثبت از كوفه خارج گرديده و در منطقه اى متمركز مى شدند و بالاخره آنان در عقايد انحرافى خود تا آخرين مرحله افراط پيش رفته تا پاى جان از آن دفاع مى كردند.
شومترين و خطرناكترين عقيده آنان كه عواقب وخيمى در بر داشت آن بود كه اميرمومنان عليه السلام را با پيروان و طرفدارانش همگى كافر و خارج از طريق اسلام مى دانستند. تنها كسانى از تكفير آنان به دور بودند كه با حكومت على عليه السلام اظهار مخالفت كنند و يا پس از قضيه تحكيم توبه كرده باشند.