استقامت در عقيده
نكته اى كه در تاريخ اين گروه بسيار جالب توجه است اين است كه آنها در عقايد خود سخت استوار و محكم بودند مبرد در بررسى تاريخ خوارج مى نويسد: اولين فردى كه در راه عقيده خود دست به مبارزه مثبت زد و اسلحه كشيد عروه بن اديه: بود، او در جنگ نهروان شركت كرد ولى نجات يافت و پاره اى از حكومت ديكتاتورى معاويه را بر جهان اسلام درك كرد.معاويه در روزهاى ضعف حكومتش از طغيان خوارج عليه على به خوبى استفاده كرد و بعد از درگذشت اميرمومنان كه بر اوضاع ممالك اسلامى كاملا مسلط شد از كشتار خوارج هم دريغ نمى كرد. زيرا به عقيده خوارج كاملا واقف بود و مى دانست كه آنان حكومت او را ظالمانه و غيرقانونى مى دانند به همين جهت به تعقيب آنها مى پرداخت اكنون طبق اين دستور عروه را دستگير نموده نزد يكى از فرمانداران خون آشام معاويه زياد بن ابيه آوردند زياد در مقابل بازپرسى از او پرسيد عقيده تو در مورد حكومت عثمان و على چيست عروه
گفت: عثمان در شش سال آخر حكومتش از سيره قانونى خارج شد و به كفر گرائيد ومن او را كافر مى دانم و على نيز از زمان تحكيم در واقعه صفين به بعد از مسير اسلام خارج شد و او نيز در نظر من كافرى بيش نبود. زياد پرسيد عقيده تو درباره معاويه چيست؟ عروه بدون واهمه محكم و قاطع جنايات رژيم معاويه را برشمرد، دشنامها و بدگوئيهاى تندى نثار معاويه كرد، زياد كه سگ زنجيرى معاويه و از سردمداران پر و پا قرص او بود سخت برآشفت و گفت: بگو ببينم درباره من چه عقيده اى دارى؟ عروه گفت: اما اولك لزنيه و آخرك لدعوه و انت بعد عاص لربك.
يعنى بيوگرافى و پرونده تو بسيار روشن است تو از راه زنا به وجود آمده اى و به ادعاى معاويه برادر او پسر ابوسفيان خوانده شدى و در برابر خداوند راه عصيان را پيش گرفته اى زياد بدون معطلى دستور داد او را اعدام كردند. سپس از غلام عروه پرسيد به طور مختصر حالات و كارهاى اربابت را برايم شرح بده غلام گفت: ما اتيته بطعام بنهار قط و لا فرشت له فراشا بليل قط. من كه خدمتگزار او بودم هرگز در روز غذايى برايش نياوردم و شب رختخوابى برايش پهن نكردم، كنايه از اينكه او هميشه روزها روزه مى گرفت و شبها را به بيدارى و عبادت مى گذراند. [ شرح خوئى ج 4 ص 128. ] اينست نمونه اى از حالات و خصائص اين گروه كه از طرفى روزها را به گرفتن روزه و شبها را به شب زنده دارى و نماز خواندن مى پردازند و از طرفى غائله بزرگى در راه حكومت عادلانه و انسانى على به وجود آورده و با او و ملت اسلام به مبارزه جدى برخاسته اند.
موج ترور و وحشت
خوارج مبارزات مثبت خود را در خارج كوفه آغاز كردند و به صورت گردن گيران و راهزنان خطرناكى طرفداران على را ترور مى كنند و هيچكس از تيررس تكفير و طغيان شمشير و دشنه هاى آنان در امان نيست. در نزديكى كوفه مستقر شده اند و در بين تپه ها و راهها كمين مى كنند و امنيت مسافرين و كاروانها را به خطر مى اندازند.مبرد مى گويد: آنان تصميم داشتند از نهروان به طرف مدائن كوچ كنند و به اين صورت حوزه فعاليت خود را دورتر از مركز حكومت و در جاى مناسب ترى قرار دهند ولى فورا از اين امر منصرف شدند [ شرح خوئى ج 4 ص 127. ] و در نزديكى كوفه مردم بيگناه را در هر كجا مى يافتند و از طرفداران على مى دانستند به سختى مى كشتند و از اين رو وقايع جانسوزى را پيش مى آوردند.
در بين راه به يك مسلمان و يك مسيحى برخوردند مسلمان را به جرم طرفدارى از على كشتند، و مسيحى را پس از آنكه توجه شدند راست مى گويد مسيحى است با كمال احترام رها كردند حتى به رفقاى خود سفارش كردند كه در مورد مسيحيانى كه در ذمه قلمرو اسلام هستند احترام كنيد تا قرارداد پيامبرتان محفوظ و محترم بماند.
ترور عبدالله بن خباب
عبدالله بن خباب كه يكى از سرشناسان و محترمين عمال اميرمومنان بود به همراه همسر آبستنش در حالى كه بر الاغى سوار و به منظور خواندن و مطالعه قرآنى را روى سينه اش آويخته بود مسافرت مى كرد، كه با گروه تروريست خوارج مواجه شد آنها فرياد زدند عبدالله اين كتابى كه بر سينه تو است دستور قتل تو را صادر كرده است. در نظر ما آن افرادى كه قرآن فرمان مرگ گانها را داده بايد كشته شوند و تنها آن گروهى كه قرآن دستور زندگى آنها را داده است بايد آزاد زندگى كنند. در اين هنگام كه سران خوارج با اين كاروان كوچك بدون مدافع صحبت مى كردند، يكى از خوارج خرماى خشكيده اى را كنار نخل افتاده دين آن را در دهان گذاشت كه ناگاه ديگران متوجه شدند و همه فرياد زدند چه مى كنى، و به چه قانون شرعى خرماى مردم را مى خورى اين عمل گناه است و روا نيست، او هم بلافاصله خرما را از دهان بيرون آورد و پشيمان شد.و نيز در اين حال از ميان درختها و پشت تپه ها خوك بيچاره اى گريزان بود، كه خود را در ميان خوارج محصور ديد كه يكى از آنها سلاح كشيد و خوك را كشت، سايرين به او سخت پرخاش كردند كه اينگونه اعمال يعنى ريختن خون حيوانى هر چند خوك هم باشد فسادانگيزى بر روى زمين است بايد جدا از تكرار آن احتراز كرد.
عبدالله و همسرش در حالى كه ترس تمام اندام آنها را فراگرفته است و خود را در برابر دژخيمان خوارج مى بينند با خود مى گويند: عجيب است خرماى خشكيده بى ارزش و خوكى كه مزارع و كشته هاى مردم را زير و رو و فاسد مى كند در نظر اين گروه كج انديش محترم است، اما خون مسلمانان در نظر اينها ابدا ارزش و احترام ندارد.
اينگونه رويدادها در تاريخ خوارج راستى شگفت آور است. خوارج از تنبيه قاتل خوك فارغ شدند و متوجه عبدالله گشتند، پرسيدند عبدالله پدر تو مرد دانشمند و محدثى بود از سخنان پدرت چيزى به ياد دارى عبدالله گفت: آرى
پدرم هميشه مى گفت كه از پيامبر عاليقدر اسلام شنيدم كه مى فرمود:
ستكون بعدى فتنه يموت فيها قلب الرجل كما يموت بدنه يمسى مومنا و يصبح كافر فكن عندالله المقتول و لا تكن القاتل. [ شرح خوئى ج 4 ص 127. ] يعنى پيامبر اسلام فرمودند ديرى نمى پايد كه پس از من امواج فتنه جهان اسلام را فرامى گيرد و در آن هنگام قلب بعضى از انسانها از درك حقايق بازمى ايستد و مى ميرد همانگونه كه تن انسان مى ميرد و از كار باز مى ماند. در آن هنگام بعضى از افراد شبانگاه مومن و با خدايند ولى هنگام صبح كافر و دور از خدا مى گردند. يعنى چون ايمان و عقيده آنها بر اساس محكمى پى ريزى نشده است در فرصت كوتاهى دينشان را از دست مى دهند در آن وقت وظيفه آن است كه از حق دفاع كنيد هرچند اين دفاع به قيمت كشته شدن شما تمام شود، و مواظبو آگاه باشيد كه مبادا در جبهه باطل باشيد و براى تقويت باطل قاتل و خونريز باشيد.
عبدالله اين مرد هوشيار با بيان اين حديث وضع جامعه آن روز مسلمانان را ترسيم كرد كه شايد پند و موعظه موثرى براى خوارج باشد، اما نرود ميخ آهنين در سنگ.
خوارج بازپرسى خود را از عبدالله شروع كردند پرسيدند درباره جريان بعد از تحكيم و قضاياى حكميت كه على به آن راضى شد نظريه اى دارى؟ عبدالله محكم و متين گفت: ان عليا اعلم بالله و اشد توقيا على دينه و انفذ بصيره. على به خدا و فرامينش داناتر و در دينش پارساتر و از نظر وقايع و پيش آمدهاى اجتماعى و مملكتى بيدارتر و آگاه تر است.
خوارج گفتند: انك لست تتبع الهدى انما تتبع الرجال على اسمائهم [ شرح خوئى ج 4 ص 128. ]
تو از هدايت واقعى برخوردار نيستى بلكه از عناوين افراد پيروى مى كنى.
بلافاصله در دادگاه صحرائى خوارج محكوم به اعدام شد آن هم اعدامى دردناك و جانسوز او را با وضع دردناك دست پا بسته همراه با شكنجه و آزار كنار
جوى آب آوردند و همانند گوسفندى سرش را بريدند و سپس همسر باردارش را كشتند و به اين اكتفا نكرده، شكم او را پاره كرده و فرزند بى گناهش را بيرون آورده ذبح كردند.
قتل عبدالله به قدرى ناجوانمردانه و تكان دهنده بود كه حتى مورد اعتراض مسيحى بيگانه از اسلام قرار گرفت. اين مسيحى كه يك باغبان بود پس از ديدن اين جريان، از ترس خرماى درختش را به آنها تعارف كرد و بخشيد. اما آنها گفتند ما هرگز بدون پرداخت قيمت آن دست به نخل شما نمى زنيم. مسيحى كه سخت در شگفت بود بى اختيار فرياد زد، شگفتا شما دستتان را تا مرفق به خون بى گناهى چون عبدالله آلوده مى سازيد و از خوردن خرمائى بدون پرداخت قيمت امتناع مى ورزيد.
خون عبدالله آنقدر بر على كه پشتوانه مظلومان و ياور مجاهدين راه خدا بود گران آمده بود، كه در اولين ملاقات با خوارج در روز جنگ از آنان خواست تا بى درنگ قاتل عبدالله را تسليم كنند. آنها يك مرتبه فرياد زدند كه ما همگى قاتل او هستيم حضرت براى دفاع از مظلومى كه خونش بر زمين مى جوشيد و جوياى انتقام بود فرمود:
والله لواقر اهل الدنيا كلهم بقتله هكذا و انا اقدر على قتلهم به لقتلتهم. [ شرح خوئى ج 4 ص 128. ]
به خدا سوگند اگر تمام مردم روى زمين اقرار كنند كه ريختن خون عبدالله شريك بوده ايم و من توانائى انتقام داشته باشم همه آنها را خواهيم كشت.
اين سخن على كنايه است از شدت توجه و اهتمام او بر اجراء عدالت و خونخواهى از بى گناهان و مظلومان.