آدمى از خود بيخود مى شود و به مبدا رجوع مى كند.آنچه در باب «ابن فارض »ونظم قصيده
تائيه مى گويند كه گهگاه از خويش بيخود مى شد و پاره اى از ابيات آن قصيده را نظم مى كرد
و تا باز ديگر بار به آن بيخودى دست نمى يافت نظم تائيه را نمى توانست دنبال كند،تصويرى
است از اين الهام شاعرانه كه تحت تاثير جذبه است
.در دوره جديدمنظومه «قوبلاى
خان »اثر«كالريچ »شاعر رومانتيك انگليسى هم در چنين حال،اما دررؤيا به وى الهام شده است.
در اين حال غالبا شاعر مالك قوه مخيله خويش نيست،بلكه مخيله اوست كه مالك او و مسلط
بر اوست.هر شاعر و هنرمندى به هر حال اهل جذبه والهام و القا و هر معرفتى مبتنى بر الهام
است.در شعر و عرفان اين حضور معنوى يا تخيلى است كه غالب مى شود و تا رسيدن به
معرفت استمرار مى يابد،و فيلسوف در مقام فلسفه ازحضور دور مى شود و به حصول تعقلى
روى مى آورد و عقل و«زبان عبارت »را اساس تفكر خويش قرار مى دهد،حال آنكه در مرتبه
معرفت شهودى «زبان اشارت »در كارمى آيد و ساحت خيال سلطان ملك وجود عارف و شاعر
مى گردد.اين خيالات مسبوق به كشف و شهود و الهام و جذبه است كه او را به هر سوى
مى كشد:
گردن اين مثنوى را بسته اى
مثنوى پويان،كشنده ناپديد
مثنوى را چون تو مبدا بوده اى
گر فزون گردد تواش افزوده اى
مى كشى آن سو كه تو دانسته اى
ناپديد از جاهلى كش نيست ديد
گر فزون گردد تواش افزوده اى
گر فزون گردد تواش افزوده اى
يامطلوب متدانى.چنانكه گفته اند جذبه و الهام بى مقدمات علمى حاصل مى شود و آن عبارت است ازادراك
اشياء بدون ظهور عوامل و مقدمات آنها.از نظر«فرويد»و بعضى روانكاوان وروان شناسان الهام،
(inconscience) درسطح ضمير آگاه
ظهور دفعى و ناگهانى قسمتى از ضمير ناخود آگاه
(conscience) است.بحث و بررسى فرويد در باب «لئوناردو داوينچى »و«يونگ »در
باب «گوته »چنين است.از نظرگاه فرويد و اصحاب او شاعر و هنرمندهمچون بيماران عصبى (
neurotic) تلقى شده اند كه گاه در آثارشان به طور مستقيم احوالات خويش را نشان
مى دهند و گاه نعل وارونه مى زنند،اما به هر حال آنچه در ضميرناخود آگاه آنان است،در
ساحت خيال تجلى مى كند و به ظهور مى آيد (9) .