3).در اينجا ممكن است اين مسئله موردتعرض قرار گيرد كه بسيارى از موضوعات نقاشى عصراسلامى عالم محسوس و طبيعت است.علاوه بر اين نقاشى در عصر اسلامى هيچ گاه در زمره هنرهاى اصيل از جمله شعر حكمى و معمارى مكانهاى مقدس و خوشنويسى و تذهيب صحف قرآن كريم قرار نگرفت تا بدين نظر گرايش يابيم كه روح نقاشى و مينياتورهاى عصر اسلامى رجوع به عالم ملكوت كرده است.درحاليكه اين هنر در واقع هنرى است كه در محيط دنيوى دربارهاى ايران دردوره تيمورى و صفويه نشو و نما كرد و از حكايات حماسى و عشقى كه معناى مستقيم دينى ندارد استفاده كرد و آنها را موضوع خود قرار داد.در پاسخ اين اعتراض بايد خاطر نشان شود كه در يك تمدن كاملا زنده دينى مخصوصا تمدن اسلامى كه در آن دين بر تمام شئون اجتماع و تمدن حكمفرمااست هيچ جنبه اى از فعاليتهاى انسانى از سلطه اصول معنوى آن تمدن برى نيست،مخصوصا آنچه مربوط به حكومت و سياست و دولت است.اگر بخواهيم به لسان تاريخ دينى و فكرى اسلامى سخن گوييم مى توان گفت كه هنر معمارى و خط چنانكه در مورد اماكن دينى و متن كتاب آسمانى به كار برده شده است مطابق با«اسرار كبير»و مينياتور و ساير هنرهاى دربارى مطابق با«اسرارصغير»است يعنى يكى با اصل حقايق دينى و عرفانى تمدن مورد بحث سر و كار دارد و ديگرى بافرع همان حقايق.در ايران مخصوصا از سوى طرق تصوف بسيارى از آنچه مربوط به حكومت وسياست و دولت بود مستقيما در طرق صوفيه جذب شد چنانكه در مورد فتوات و انجمنهاى حماسى و رزمى مانند زورخانه ديده مى شود.به همين جهت نيز بسيارى از هنرهاى دربارى كه با دولت وسياست سر و كار داشت و در محافل سلاطين و وزراء رشد و نمو كرد مانند مينياتور و موسيقى از سوى صوفيه دنبال شده و به كمال رسيد و از سوى آنان به نحوى مشابه با خود تصوف تعليم داده شد.تعداد و شهرت صوفيان در دوره صفويه و نيز قاجاريه كه در اين فنون به مرحله استادى رسيده و خود علت كمال يافتن اين هنرها بودند بيش از آن است كه احتياج به تذكر و يا شرح و بسط داشته باشد.تا به امروز بسيارى به خاطر دارند چگونه رموز نقاشى و معمارى و موسيقى سينه به سينه از استادبه شاگرد بر طبق روشى كاملا مشابه با آنچه در خانقاهها بين مراد و مريد به وقوع مى پيوندد تعليم داده شده است.موضوعهايى كه براى مينياتورها انتخاب شده خود مؤيد اين گفتار است.صحنه هاى مينياتور اكثرا يا مربوط به داستانهاى حماسى است و نبردهاى قهرمانان ايران باستان را چنانكه درشاهنامه آمده است نمايان مى سازد و يا با داستانهاى اخلاقى كه از آثارى مانند كليله و دمنه وخمسه نظامى و گلستان سعدى اخذ شده است سر و كار دارد.در وهله اول اين صحنه هاى نبرد به واقعيتى ماوراء تاريخ سوق داده شده و جنبه اى عرفانى و فلسفى به خود گرفته است،چنانكه درشاهنامه نيز تاريخ و اساطير در واقعيتى متحد لكن داراى سلسله مراتب به هم پيوسته است و به همان نحو كه شيخ اشراق شهاب الدين سهروردى به تاريخ باستان ايران جنبه اى فلسفى بخشيد و ازحكايات رزمى و حماسى تعبيرى عرفانى و حكمى كرد و از اين راه حكمت ايران باستان و عرفان اسلامى را در فلسفه اشراقى بهم بياميخت.اين امر مخصوصا در آثار فارسى سهروردى مانند الواح عمادى و عقل سرخ مشهود است.(رجوع شود به:فلسفه قديم ايران و اهميت امروزى آن،به قلم هانرى كربن،ترجمه بزرگ نادرزاد،مجله معارف اسلامى، شماره پنجم،فروردين 1347،ص 40-41).در مورد دوم يعنى حكايات اخلاقى نيز صحنه حادثه در جهانى ما فوق جهان مادى و صيرورت عادى قرار دارد.به همين جهت واقعه اى كه نقاشى شده است داراى اهميت و معنايى هميشگى و براى بيننده همواره زنده و جاويدان است.حتى حيوانات و نباتات صحنه هاى مينياتورصرفا تقليد از عالم طبيعت نيست بلكه كوششى است در مجسم ساختن آن طبيعت بهشتى و آن خلقت اوليه و فطرت كه همان فردوس برين و جهان ملكوتى است كه در اين لحظه نيز در عالم خيال يا عالم مثال فعليت دارد.در تمام اين موارد سر و كار اكثر مينياتورهاى ايرانى با عالم مادى ومحسوس نيست بلكه با آن عالم برزخى و مثالى است كه ما فوق عالم جسمانى قرار گرفته و اولين قدم به سوى مراتب عاليتر وجود است مانند«اسرار صغير»كه در عرفان مغرب زمينى،مريد را براى درك «اسرار كبير»آماده مى ساخت .مينياتور و ساير هنرهاى مشابه از قبيل موسيقى يك هنر«معنوى و دينى »مربوط به جهان برزخى و يا عالم خيال است،همان جهانى كه طبق نظر حكماى اسلامى مانند ملا صدرا مقر بهشت است و به همين جهت اين هنر مى كوشد تا همان بهشت روى زمين و عدن را با تمام زيباييها و شاديها و الوان و اشكال مسرت بخش خود جلوه گر سازد. در محيط فكرى وفرهنگى ايران بيننده همواره از ديدن مينياتور شمه اى از لذتهاى بهشت را درك مى كرد،به همان نحوكه قالى ايرانى مى كوشد طرح «زمين بهشتى »را تكرار كند و گنبد تمثيلى از گنبد نيلگون آسمان است كه خود درى است به سوى بينهايت و نشانه اى است از بعد متعالى.رك به:عالم خيال و مفهوم فضادر مينياتور ايرانى،ص 18-19).4)صورت منعكس در آينه همان خيال است،در فرهنگ فارسى معين خيال به «صورتى كه از ماده مجرد باشد مانند شى ء در آينه »تعبير شده است(ص 1466).در فرهنگ نظام «خيال به هر آن چيزى كه در آب و آينه و چيزهاى صيقلى شده نمايد»معنى شده است.هست نيكو ظاهرش چون هست نيكو باطنش آينه چون راست باشد راست بنمايد خيال 5)در نظر اشراقيان و على الخصوص پيروان ابن عربى «عالم خيال مطلق »از طريق «خيال مقيد»با وجودآدمى اتصال پيدا مى كند.خيال مقيد چون شبكه ها و روزنه هايى اند متصل به «عالم خيال مطلق »منفصل)كه واسطه ميان غيب و شهادت است و هر آنچه در عالم جبروت تجلى كند در ملكوت(عالم خيال مطلق)ظهورى دارد و بدان نازل مى شود و از اين عالم به عالم ملك كه خيال مقيد درمرتبه اين عالم تحقق و وجود پيدا مى كند.اگر خيال مقيده آلوده به وساوس باشد نمى توان به حقايق امور مبادى قدسيه در عالم خيال مطلق معرفت يافت و همچنين در تقابل اين وضع اگر نفس تزكيه پيدا كند خيال مقيد چون آينه وقايع عالم ملكوت را ظاهر خواهد كرد.براى تفصيل مطلب رجوع شود به مقدمه شرح قيصرى بر كتاب فصوص الحكم ابن عربى فصل «عالم مثال »و نيز كتاب حكمت معنوى و ساحت هنر از راقم اين سطور.6)ظاهرا نخستين كسى كه موضوع فضاى مثالى را در نقاشى اسلامى پيش كشيده،هانرى كربن است.او هيچگاه مستقيما درباره مينياتورهاى ايرانى و فضاى مثالى آن بحث نكرده است،بلكه اشاره وى به اين مطلب در ضمن انتقادى است كه وى از پيدا شدن فضاى كمى در هنر رنسانس كرده وپرسپكتيو هندسى را پرسپكتيو تصنعى و نوعى ترفند و نيرنگ خوانده است.به نظر كربن علت پيدا شدن پرسپكتيو در هنر رنسانس و باروك اين بود كه در اين دوره عالم مثال يا خيال منفصل كه عالم برزخ و واسطه است از فلسفه و تفكر اروپايى حذف شد.اما محققى كه مستقيما به موضوع فضاى ملكوتى در مينياتورهاى ايرانى توجه كرده است هنرشناس مسلمان تيتوس بوركهارت است.بوركهارت بر اساس عرفان ابن عربى،عالمى را كه مينياتورهاى ايرانى تصوير مى كند،عالم اعيان ثابته و صور اين نقاشيها را مظهر عين ثابت آنها دانسته است.البته داورى بوركهارت كه محققانه ومنطقى است،فقط درباره نمونه هاى اعلاى مينياتورهاى ايرانى است.برخى ديگر از نويسندگان نيزاز تعبيرات شيخ اشراق استفاده كرده اند.اين حكم در مورد فضاى اكثر مينياتورهاى ايرانى صادق است.براى تفصيل مطلب رجوع كنيد به: Henry Corbin, The Configuration of the Temle of The Ka,bah in Temle and Cotntemlation,Trans.hili Sherrar,Lonon,1986,P: S.H.nasr,The Worl of Inagination an the Concet of 187-189.