تجلیات حکمت معنوی در هنر اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
در چنين تلقى اى بايد جهان را از پيرايه هاى معنوى و دينى نقاشى نقاشان گذشته كه
(Stylization) با فوق العاده به ظهورمى آمد جدا كرد و براى وصال به حقيقت
پرداختهاى
مطلق مى توان از همه توصيفات كهن صرف نظركرد و فقط اطلاعات جديدى از تمدن و
تاريخ و طبيعت را كه مورد استفاده انسان درزندگى اين جهانى است عرضه كرد.به عبارتى
مى توان تمامى اجزاء واقعيت را با دقت تجزيه و تحليل كرد و هر پديدار را داراى سهمى اساسى
دانست.اين روش تحليلى باروشهايى كه از سوى هنرمندان سبك گوتيگ براى ابداع معانى و
حقايق دينى به كارگرفته مى شد متفاوت بود.زيرا هنرمندان در اينجا براى بيان اين حقايق و
معانى ازسمبولها و قواعد و ريتمهاى تزيينى استفاده مى كردند
و خود را در توصيفهاى
تمثلى عالمى كه برايشان انكشاف حاصل كرده بود مستغرق مى ساختند. ماساچو و وان آيك
با نقاشيهاى انقلابى خود تمامى تصورات و تخيلات پيشين راكنار گذاشته از مؤسسين تاريخ
جديد و نقاشى عصر رنسانس به شمار مى آيند.آنان مسلماقصد نداشتند آنچه را كه يونانيان
تجربه كرده يا مسيحيان هزار سال بدان پرداخته بودندتجربه كنند،بلكه آنچه اينان احياء
كردند اصول عقلانى و منزلت انسان مدارانه هنرتصويرگرى بود.از اين لحاظ بازگشت آنان
رجعت صرف نبود بلكه تفسير هنرى جديدى از تاريخ و تمدن و بشر و جهان و خدا بود.آنان
خدا را اين بار در چهره انسان ناسوتى تجربه مى كردند،در حالى كه در قرون وسطى در چهره
انسان لاهوتى تجربه شده بود.اين نقاشان با طرد همه معانى لاهوتى كهن و از جمله سمبلها و
رموز هنر قرون وسطى انقلابى پديد آوردند.كار هنرمند رنسانسى ابداع مجدد طبيعت و انسان و حتى خدا با تفسيرى انسان مدارانه از
تمامى جلوه ها و نظم طبيعى عالم بود.هنرمند دريافته بود كه از طريق پرسپكتيومى تواند
عقل جزوى را بر فضا مسلط نمايد.به عبارت ديگر از انسان به عنوان وجود اصلى و مركزى
تصويرى عظيم ارائه نمود كه فضا را بايد در ارتباطى كه با او دارد سنجيد.هنرمند با بازنمايى دقيق و عينى همه امور،جنبه هاى گوناگون واقعيت را ثبت كرده و آن را به
صورت يك نظم عرضه مى دارد،نظمى كه از هماهنگى نظام عالم بهره گرفته بود. اين نظم نهايتا در نظام تكنيك تعين مى يابد.قدر مسلم اين است كه تنها با ايجاد و القاء فضاى هندسى و كمى،سيطره و استيلا و تسخير
آن براى بشر ممكن مى شود و اين كارى است كه چه در سياست،چه در هنر و چه در علم و چه
در فلسفه ملاحظه مى شود.بر اين اساس است كه بايد هنر جديد را همچون سياست جديد
استيلايى خواند.حال آنكه فضاى مثالى قديم امكان چنين سيطره را براى هنرمند فراهم
نمى آورد.