كه در شعر عرفانى و معمارى مساجد و برخى هنرهاجلوه هاى آن را مى توان ديد.اما نقاشى از آنجا كه نهايتش فراتر از عالم مثال نمى رفت ونمى توانست عالم اسماء و صفات و اعيان ثابته را بى واسطه بنمايد و از نمايش عالم جبروت(عقول)فلاسفه نيز ناتوان بود فقط جلوه نازلى از عالم محمدى را نمايش مى داد،چنانكه نقاشى از معراج حضرت رسول و نقاشى از عوالم عرفانى نيز نتوانست در حكم تجربه اصيل هنر دينى تلقى شود و در زمره هنر حكمت درآيد و به نقاش لقب حكيم داده شود.در دوره مسيحيت نيز هيچگاه عالم مسيحايى به وجه حقيقى و تام و تمام خويش غالب نگرديد و غالبا عوالم ديگر،اين عالم قدسى را به حجاب خويش كشيدند.تلقى تشبيهى مسيحيان در باب كلمة الله(حقيقت مسيح)و قول به تجسم و تجسد كلمة الله(كه خود به تعبير انجيل يوحنا خدا و در مقام يكى از اقانيم ثلاثه است)نقاشى و هنرهاى تجسمى مسيحى را در زمره هنرهاى مقدس دينى وارد كرد.با اين وجود چنان نيست كه بركلام الله تقدم يابد، چنانكه روحانيون مسيحى كلام انجيل را براى خواص و صور منقوش كلام انجيل را براى عوام مى دانستند.جان كلام اينكه نقاشى در جهان اسلامى گرچه به عالم معنى و مثال نزديك مى شوداما هيچگاه هنر دينى تلقى نمى شود و نيز چنانكه اشاره كرديم تحول نقاشى به وجهه نظربشر نسبت به عالم و آدم و مبدا عالم و آدم بر مى گردد و نحوه حضور او در برابر عالم صورت و معنى،و طريق ابداع معنى در صورت را متعين مى سازد و صرف حكم اخلاقى نمى تواند در حضور آدمى انقلابى حاصل كند.چنانكه حكم تحريم نقاشى چنين اثرى نداشت.همواره جستجوى عالمى ديگر مقدمات ظهور آن عالم را فراهم مى سازد چنانكه انقلاب اسلامى در جستجوى عالم اسلامى است.حضور داشتن در برابر اين عالم است كه مقتضى حضور در برابر حق و قرب به آن است.پس انقلاب اسلامى را نبايد عين حضوردر برابر حق گرفت بلكه با انقلاب مقدمه وصول حاصل مى گردد و به همين جهت نيز عالم همه شهروندان مدينه انقلاب اسلامى حضور بالتمام عالم اسلامى به معنى اصيل لفظنيست.چنانكه در ميان نقاشان به نحوى اين تباين را مى توان احساس كرد،اما به هر طريق آغاز حضور در اينجا طرح مى شود و سعى ما بايد بر اين باشد كه با عالم اسلامى آشناشويم و جلوه هاى هنر دينى را در مقام ابداع اين عالم به ذوق حضور دريابيم.