(mimesis) بيشتر به عالم اساطيرى مربوط مى شود.
1)آراى فيثاغورث درباره ميمزيس
(oiesis) را مبناى هنر و شعر مى دانستند
حكماى يونانى قبل از سقراط نيز كه پوئيزيس
به طريق غير فلسفى به طرح آن پرداخته بودند.
2)راقم اين سطور«محاكات »را به معنى يونانى آن تلقى نكرده بلكه آن را صرفا
,oiesis وراى محاكات به
صورت «ابداع »هنرى و شعرى مى داند از اينجا ابداع به معنى
Mimesis به يونانى است.در تفصيل بحث در باب ابداع بايد گفت هنر نحوى تجلى
معنى
حقيقى وجود موجود و كشف حجاب است.با هنر و صورت خيالى،وجودى كه براى انسان نهان
است به پيدايى مى آيد و بدين معنى كار هنرمند«ابداع »است،يعنى پيدا آوردن.آنچه را كه به
نام «شعر»مى خوانيم و يونانيان به پوئيزيس(پوئزى به فرانسه و پوئترى به انگليسى)تعبير
مى كنند
(يعنى ابداع به عربى)در تاريخ حكمت و فلسفه مورد بحث نظرى بوده است.پوئيزيس
Techne به
ساحتى از وجود انسان در فلسفه ارسطواست كه معطوف به فن يعنى تخنه
يونانى است كه به فارسى هنر به معنى خاص و جديدلفظ است.ارسطو تخنه يعنى هنر را به
دو معنى تفسير كرده است:اول.هنرى كه متوجه تكميل كارطبيعت(كالاهاى ساخته شده)
است.و دوم هنرى كه كارش محاكات و تقليد است كه همان هنرهاى زيبا باشد.بنابراين با اين ساحت وجود انسانى(ابداع)،حقيقتى در هنر به پيدايى مى آيد و متحقق
مى شود.بر اين اساس با هنر اسلامى نيز حقيقتى به ظهور مى رسد كه همان اسم الله و عالم اسلامى
است،ونهايتا تجلى حقيقتى بدون اشاره به حسى و عقلى به معنى كشف سبحات جلال،و در
اين مقام است كه موهوم محو مى شود و معلوم صحو.3)بنابر نظر حكماى انسى حق و باطل قسمى اند از اقسام حق حقيقى كه وجود مطلق است
و اين حق است كه به صور جمالى و جلالى ظهور مى نمايد.از اينجا كفر و ايمان،زشتى و زيبايى
همه مظاهرحقند،ولى تفاوتشان به حسب تفاوت استعداد است.از اين نظر زيبايى نيز حق و
باطل است.زيبايى باطل،اگر چه در صورت باطل شرعى است اما در حقيقت همان حق
ست به صورت جلالى.
كجا باطل دل مردم ربايد
كه حق گه گه زباطل مى نمايد
كه حق گه گه زباطل مى نمايد
كه حق گه گه زباطل مى نمايد
و اين باطل بودن از ناحيه آن است كه خلق را با آن نسبت است و گرنه به اعتبار نسبت با حق،
حق است،چنانكه شيخ محمد لاهيجى در شرح گلشن راز مى نويسد:ملاحظه پرتو نور حقيقى
درلباس حق شرعى،دين حق و صراط مستقيم و مشاهده حق در صورت باطل،كار شيطان و
نفس وهو است.خلاصه سخن آن است كه اگر عشق مجازى به صورت حسن به طريق پاكى و
قطع نظر از شهوات نفسانيه باشد،مشاهده حق در كسوت حق است و از باطل دور و البته
نسبت به عشق حقيقى مى رساند.حق اندر كسوت حق دين حق دان
4)شرح گلشن راز،شيخ محمد لاهيجى،ص 254.
5)عدة الابرار و كشف الاسرار،خواجه عبد الله انصارى،به سعى على اصغر حكمت،امير كبير،
1361،ج 3،ص 279.6)شرح گلشن راز،ص 256.7)نقد ادبى،عبد الحسين زرين كوب،تهران،امير كبير،1361،ج 1،ص 53.8)تفسير روح الجنان و روح الجنان،ابو الفتوح رازى،قم،كتابخانه آية الله العظمى مرعشى
نجفى،1404،ج 4،ص 1404.9)نقد ادبى،ص 54-55،فرويديسم با اشاراتى به ادبيات و عرفان،ا.ح.آريان پور،تهران،جيبى،
1357،ص 245-264.10)مقدمه شرح فصوص الحكم،قيصرى،قم،بيدار،بى تا،ص 33-34.11)مصباح الهدايه،كاشانى،تصحيح جلال همايى،همان،1367،ص 172-173.12)حواس در نظر فلاسفه اسلامى عبارتند از حواس ظاهرى(بينايى،شنوايى،بويايى،چشايى
وبساوايى)و حواس باطنى(حس مشترك،خيال،وهم،حافظه و متصرفه)خيال در زمره
حواس باطنى است و مدرك صورت محسوسه شى ء غايب يا خزانه صور محسوسه است.پس
خيال دراصطلاح هم به صورت باقى مانده در نفس بعد از غيبت شى ء محسوس متعلق به آن
اطلاق مى گردد وهم به مدرك آن(هم صورت خيالى است و هم مدرك صورت خيالى)
صورت خيالى مقابل صورت عقلى قرار مى گيرد.صورت خيالى به ازاى صور محسوسه پنجگانه،
پنج صورت پيدا مى كندكه در آثار هنرى به صورت نقوش و الحان و كلمات و حركات و...جلوه
مى كند.اين صورتها پس ازاحساس،به صورت خيالى نيز ادراك مى شوند...خيال مركب يا
خيال منتشر صورت اشياء متشابه است كه خيال از جمع امور متشابه ابداع مى كند.13)اين عالم چنانكه خواهد آمد در ايران باستان نيز سابقه اى كهن داشته است.هانرى كربن
در آثارمفصل خود تحول عقيده به عالم مثال را از ايران باستان تا ايران اسلامى مورد بحث
قرار داده است.14)درباره حضرات خمسه رجوع شود به حكمت معنوى و ساحت هنر از راقم اين سطور و
شرح مقدمه قيصرى به قلم سيد جلال الدين آشتيانى،مشهد،دانشگاه مشهد،1358 ه.ق.،
فصل پنجم.15)اصولا دو نوع اصطلاح درباره اين موضوع وجود دارد يكى آنچه ابن عربى و پيروان او
آورده اند وديگر آنچه به تدريج از سهروردى بين فلاسفه و حكما متداول شد و نحو كامل آن در
آثارميرداماد و صدر الدين شيرازى و اتباع آنها در دوره صفويه ديده مى شود.صرفنظر از
اصطلاحاتى كه به كار برده شده نقشى كه از واقعيت در دو مكتب عرفان و حكمت متعاليه
آمده،اصولا يكى است.رك به:عالم خيال و مفهوم فضا در مينياتور ايرانى،سيد حسين نصر،
مجله باستانشناسى وهنر ايران،شماره اول،1347،ص 20.16)عالم خيال و مفهوم فضا در مينياتور ايرانى،ص 20-21.
17)آنچه در هستى است وهم است يا خيال،عكسها يا سايه هايى است در آينه ها.18)فصوص الحكم،ابن عربى،تصحيح ابو العلاء عفيفى،بيروت،دار الكتب عربى،1400 ق،
ص 104،و شرح فصوص الحكم از خوارزمى،به اهتمام نجيب مايل هروى،تهران،مولى،1364،
ص 351.19)آنچه امروز به معناى هنر آمده است،هنر به معنى خاص است كه با ابداع سر و كار پيدا
مى كند.نه هنر عام كه عرفان و معرفت در زمره آن است.لفظ هنر بر خلاف امروز در گذشته
Techne به يونانى،آرتوس و آرس
هيچگاه به معنى هنر خاص،كه در زبانهاى اروپايى:تخنه
kunst به آلمانى كه
art به انگليسى و كونست
art به فرانسه و آرت
ars به لاتينى،و آر
ar به معناى ساختن و بهم پيوستن و درست كردن آمده است،به كار
از ريشه هند و اروپايى
نرفته است.اين الفاظ در تاريخ گذشته اروپا تنها براى هنرهاى خاص به كار نمى رفته و به معنى
فضيلت نيز آمده و بيشترين كاربردآن در فرهنگ يونانى در اصطلاح هنرهاى هفتگانه يونان و
در قرون وسطى به اصطلاح هنرهاى آزاد بوده كه هنرهاى فكرى بوده اند.اصل و ريشه هنر در زبان فارسى به سانسكريت بر مى گردد و با لفظ سونر و سونره sunar,
unar,hunara سو هو به
sunara كه در اوستايى و پهلوى به صورت هونر و هونره
فارسى نيك و خوب،نر و نره به فارسى به معنى مردى و زنى)به معنى نيك مردى و نيك زنى
هم ريشه است.در زبان فارسى قديم نيز«چهار هنران »به معنى فضايل چهارگانه شجاعت و عدالت و عفت
وحكمت عملى به معنى فرزانگى آمده است و در اشعار فارسى نيز به معنى فضيلت استعمال
شده است.آن بزرگى كه به فضل و به هنر گشت بزرگ شود بد به بد گفتن و بهمان و فلان در فرهنگهاى
فارسى نيز لفظ «اردم »به معنى هنر آمده است كه با ارتنگ و ارژنگ به همين معنى هم ريشه
است و اينها همگى به معناى عام هنر هستند كه شامل هر كمالى مى شود و از اينجاست
كه عيب و هنر را در ادبيات فارسى در مقام معانى و الفاظ متضاد مى بينيم.كمال سر محبت ببين نه نقص گناه ه هر كه بى هنر افتد نظر به عيب كنداما هنر به معنى
عام به عبارتى نسبت بى واسطه و حضورى انسان با اسمى است كه مظهر آن است واين نسبت
در تمام مراتب كمال است.از اينجاست كه سياست،فداكارى،شجاعت،حكمت و ديانت و تقوى
با لفظ هنر و هنرمندى تعبير شده است.اما عاليترين مرتبه هنر عام عبارت از مقامى است
كه صوفيه به «فنا فى الله »تعبير كرده اند.مولانا در اين باب مى گويد.چون غرض آمد هنر پوشيده شد د حجاب از دل به سوى ديده شدكه اين مقام،مقام
بى غرضى است و مولانا آن را چنين وصف مى كند:بى غرض نبود بگردش در جهان
غير جسم و غير جان عاشقان
رستم از آب و زنان همچون ملك
بى غرض گردم بر اين دو چون فلك
هنر به اين معنى خاص اساسا راهش عبارت از صورتهاى خيالى است منتهى كمال آن وقتى
و به شرطى است كه انسان از اين صورتها كنده شود و تعالى حاصل كند به اسمى كه مظهر آن
است،بدين معنى هنر جلوه محسوس نا محسوس است و به تعبير ديگر جلوه محسوس
ديدار( عين ثابت صورت صورت)و اسمى است كه عين ثابت صورت منعكس آن است و از
اينجاست كه هنر وهنرمندى نحوى ديدار بينى و بازبينى ديدار است.كشتى شكستگانيم اى باد شرطه برخيز
باشد كه باز بينيم ديدار آشنا را
و از طرفى هنر به اين معنى تركيب يافته از صورتهاى خيالى است،صورتهاى خيالى در اينجا
حكم سكوى پرش را براى انسان دارد كه از آن كنده شود.حالى خيال وصلت خوش مى دهد فريبم
تا خود چه نقش بازد اين صورت خيالى
هنر اصيل اسلامى نيز با صورتهاى خيالى تحقق پيدا مى كند،در اينجا صورتهاى خيالى
واسطه اى براى تعالى به اسم الله مى شوند.هر دم از روى تو نقشى زندم راه خيال
با كه گويم كه در اين پرده چه ها مى بينم
صورت خيالى همانطورى كه مظهر و واسطه ظهور اسماء الهى است در مراتبى حجابى است
ميان انسان و اسمى كه هنرمند مظهر آن است.كنده شدن از صورت خيالى كه نسبت به
مراتب عالى هم حجاب و هم آيينه است،فناى در اسماء الله است به اقتضاى مقام و منزل آدمى.20)عشق مشتق از«عشقه »است و عشقه آن گياهى است كه در باغ پديد آيد در بن درخت...و
خود را در درخت انسان در مى پيچد و همچنان مى رود تا نم در ميان درخت نماند.عشق نيز
همچون عشقه در درخت وجود انسان در مى پيچد و نم بشريت در او نمى گذارد تا شايسته آن
شود كه در باغ الهى جاى گيرد.نيز در بيان ماهيت عشق گفته اند:«عشق محبت مفرط است و
آتشى است كه در عاشق مى افتد و موضع اين آتش دل است و اين آتش از راه چشم به دل
مى آيد و در دل وطن مى سازد وشعله اين آتش به جمله اعضا مى رسد و بتدريج اندرون عاشق
را مى سوزاند و پاك و صافى مى گرداند.بنياد عشق بر معرفت عاشق نسبت به كمال و جمال
معشوق نهاده مى شود.اگر عشق به وصل انجامد
فرو مى ميرد و اگر آتش عشق بر افروزد و
وصال دست ندهد،عاشق مى ماند و ياد يارو خيال معشوق با همه سوز و گدازها،و اشتياقها.
»كتاب الانسان الكامل،عزيز الدين نسفى،ص 115-116.براى تفصيل مطلب درباره عشق و
خيال معشوق رجوع شود به مقاله فاضلانه عالم خيال معشوق نوشته دكتر اصغر دادبه،از
بحث خيال معشوق به اجمال فقراتى از آن را با تصرف آورده ايم.21)هنر در اينجا به معنى عام آن است نه معنى خاص.هنر به معنى عام همان كمالات و
فضايل است.ازاينجا عارف و فقيه نيز هنرمندند،اما هنرمند به معنى عام.اما آنچه با صورت
خيالى سر و كار دارد درزمره هنر به معنى خاص است.از اين رو نقاش،شاعر و معمار
هنرمندند به معنى خاص.پس عشق كه از كمالات است در زمره هنر به معنى عام است.22)نفحات الانس،جامى،تصحيح مهدى توحيد پور،تهران،محمودى،1337،ص 15.23)شرح فصوص قيصرى،ص 56.24)كتاب اللمع،ابو نصر سراج،به تصحيح نيكلسون،ليدن،1914،ص 55.25)شرح تعرف لمذهب التصوف،ابو ابراهيم اسماعيل بن محمد مستملى بخارى،به تصحيح
محمدروشن،اساطير،1365،ج 3،ص 1187.26)مصباح الهدايه،ص 56.27)كشاف اصطلاحات الفنون،تهانوى،كلكته،بى تا،1862،(افست تهران)،ص 416.28)«حكمت انسى »به معنى شناسايى عرفانى و معرفت اصيل،اساس هنر دينى است.اين
عرفان اصيل كه هنر حقيقى با آن تحقق مى يابد نمى تواند مسبوق به خوف اجلال و مراحل
آن «ترس آگاهى »و«مرگ آگاهى »نباشد.ترس حالتى است نفسانى كه به دنبال ادراك جزئى
خطر عاجل يا آجل براى موجود زنده دست مى دهد و انسان و حيوان در آن مشتركند.اما
فقط انسان است كه گذشته از خوف و ترس عافيت،داراى خوف،اجلال و ترس آگاهى است.با
اين خوف،وجود بشرى اسنان مى سوزدو انس به خدا حاصل مى شود
و انس نيز با شناسايى
(gnosis) يونانى.حكمت انسى به عبارتى همان
هم معنى است و همچنين با«گنوسيس »
دل آگاهى(حق اليقين،يقين حقيقى)است و دل آگاهى قرب بى واسطه(حضورى)اى است كه
انسان با اسمى كه مظهر آن است پيدا مى كند.تمام اين مراتب درادبيات فارسى عصر اسلامى
به هنر تعبير شده و منظور«هنر عام »است،در حالى كه تحقق «هنرخاص »با صورتهاى خيالى
است.29)شرح فصوص قيصرى،صفحه 31-32.30)تبيان الرموز:شرح مقدمه قيصرى فصوص الحكم،ملا محمد صالح كردستانى،ص 61 و
شرح قيصرى ص 35.31)تفصيل بحث در باب اسماء و اعيان ثابته در فصول آتى خواهد آمد.32)مقصود از ميزان شرعى حسن و قبح و زيبايى و زشتى به معنى قول به حسن و قبح
شرعى اشاعره نيست.راقم اين سطور حسن و قبح شرعى را عين حسن و قبح عقلى حقيقى
مى داند زيرا حسن وقبح شرعى همان حسن و قبح ذاتى آنهاست و عقل رحمانى به شناخت
آنها نائل مى شود.33)عقل در اساطير يونانى به خدايان(يا لا اقل به برخى از آنان)منسوب بود.«آتنا»را به
عنوان خداى عقل مى پرستيدند.پيكره آتنا را به صورت زنى كه جغدى در پاى او آرميده بود،
تراشيده بودند.جغد پرنده اى مقدس به شمار مى رفت،شايد از آن رو كه در تاريكى قادر به ديدن بود.«آپولون »،
خداى پيشگويى نيز مبدا موهبت عقلى و پيشگويى بود و در تاريخ فلسفه غرب،اين آپولون
است كه در معبد«دلف »،تفكر عقلى متافيزيكى را به سقراط مى آموزد.در گذشته عقل،مانند هر
فضيلت برجسته انسانى ديگر،موهبتى بود كه خدايان به پيشگويان و اشخاص برگزيده ديگر
مى بخشيدند.دركتاب اول ايلياد،هومر از«كالخاس »،هاتف بزرگ،سخن مى گويد:«و سپس
كالخاس پسر تستور وپيشواى پيشگويان ظهور كرد
كه از گذشته،حال و آينده امور آگاه بود.او
از رهگذر هنر غيبگويى،كه آپولو به وى اعطا كرده بود،سفاين يونانى را راه مى نمود.هگل اين
تعبير از عقل را همچون همه مفاهيم اساطيرى،نشانه «ناتوانى تفكر در تقوم سوبژ
كتيويته »خود بنياد مى داند،از اين رو فلسفه راجانشينى «خود آگاهى فرد متفكر»بجاى
پيشگويى ناخود آگاه مى انگارد.34)اين عقل و خيال لاهوتى شاعرانه با عقل و خيال لاهوتى دينى مناسبت دارد.در ديانت
اسلام عقل را به «نور فى القلب يفرق به الحق و الباطل »يا«ما عبد به الرحمن و اكتب به
الجنان »تعبير كرده اند وخيال به «اصل الوجود و الذات الذى فيه كمال ظهور المعبود»توصيف
شده است.عقل دينى آدمى رابه بندگى حق فرا مى خواند و حق و باطل به واسطه آن از هم
تميز داده مى شوند.خيال لاهوتى جلوه گاه حق است،چه در وجود عينى شهادتى و چه در
وجود عينى غيبى،كه گفته اند،«لا مؤثرفى الوجود الا الله ».وجود در اينجا به معنى «حق مخلوق
به »است كه آدمى در آخرين مرتبه كمال،در حكم كمال ظهور حق با اين وجود متحقق
مى شود.35)تاريخ فلسفه،فردريك كاپلستون،ترجمه جلال الدين مجتبوى،تهران،علمى و فرهنگى،
1363،فصل زيبا شناسى ارسطو،ص 493-520 و نظريه هنر افلاطون،ص 345-385.