تجلیات حکمت معنوی در هنر اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
از طرفى،در سير متدانى تاريخ بشر در«ظاهر و خلق و مجاز»هنر بيش از پيش ظاهر پرست
مى شود (4) كه خود مانعى است براى كنده شدن انسان از عالم فانى.ازاينجاست كه بشر امروز
نمى تواند با اين هنر ديگر نيوشاى كلام الله باشد و در اين نيوشائى با اشارات و صور خيالى،
حقيقت و عالم غيب تفكر دينى را ابداع كند و به ظهور رساند وزبانش لسان الغيب باشد،و
اين عبارت است
از مرگ هنر و هنرمندى و حق پوشى درصورت حجاب هنر كفر،كه با
مهجوريت و بى خانمانى و بى وطنى و گمگشتگى وسرگردانى هنرمند در عالم بى عالمى
ملازمه دارد،و هر قدر از حقيقت كه مقام ذات اوست يعنى بقاء بعد از فناء و رفع تعينات و ارتفاع
تعلقات و قرب بى واسطه به حقيقت،دور مى شود،بيشتر به اين افتادگى در عالم بى معنايى
دچار مى گردد.هنرمندى كه عالم كفر را ابداع مى كند اصرار بر همين تعلقات و تعينات و
كثرات و موجودات اين جهانى دارد كه همه در ضمن آن كه مظهر حقند حجاب حق نيز
هستند.اما در برابر اين هنر و مقام مذموم انسانى ملازم آن،هنرى قرار مى گيرد كه بيشتر
مجلاى جمال حق تعالى است،و آن عبارت است از هنر دينى،هنرى كه مستلزم كمال و ايمان
و تعالى است.اين هنر در مقابله با هنر مرگ آلوده و زمينى جهان يونانى-رومى قد علم كرد و
مدتى قريب به هزار سال آن را به طاق نسيان سپرد،لكن تا آنجا كه هنر يونانى و به ويژه هنر
اساطيرى قابليت «مادگى »براى «صورت »هنر دينى داشت،باقى ماند بعضا نيز به وجهى
اختلاطى به حيات خويش ادامه داد.در حقيقت اين هنر در برابر سيطره هنر يونانى و سپس
هنر جديد هر قدربعد از انبياء و اولياء پيدا كرد،به هنر كفر نزديك شد و با آن آشتى كرد تا
آنكه بالكل وبالتمام به حجاب هنر كفر جديد كشيده شد.دو صورت بارز هنر دينى،هنر مسيحى و هنر اسلامى است،كه آنها را مى توان به هنرحق و
حقيقت نبوى و ولوى تعبير كرد.البته نمى توانيم اين دو هنر را كه در تاريخ مسيحيت و اسلام
متحقق شده اند عين و مظهر تام و تمام حقيقتى بدانيم كه حضرت عيسى(ع)و حضرت
محمد(ص)مظهر آن بوده اند.اما آنچه لازم به تذكر است عبارت است از قرب اين هنرها به
حقيقت محمدى و حقيقت عيسوى و از آنجا قرب به حقيقتى است كه مقام ذات انسان و
ظهور حق به اسماء جمالى (5) است.طرح هنر مسيحى مجالى ديگر مى طلبد،در اين نوشته جز
به اجمال از هنر مسيحى سخنى به ميان نيامده است (6) .