تجلیات حکمت معنوی در هنر اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تجلیات حکمت معنوی در هنر اسلامی - نسخه متنی

محمد مددپور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

از اينجاست كه در قرون وسطاى مسيحى فلسفه يونان بسيار
اهميت پيدا مى كند و حتى به نام دين از آن دفاع مى شود وافلاطون،ارسطو و بطلميوس
چون اولياء خدا تلقى مى گردند.و اين غربزدگى به معنى اخص لفظ است.خلاصه اينكه در
قرون وسطاى مسيحى فلسفه يونان غالبا بر افكار غلبه پيدا مى كند اما نه چنان است كه
خدامدارى مسيحى بالكل فراموش شود و همين فصل،فارق تفكر يونانى و مسيحى است.در
اسكولاستيسيسم جديد نيز سعى در جمع ارسطو و آراى جديد با كتب آسمانى است.

در مورد اسلام نيز بسيارى از حوالت و صورت نوعى تاريخ و فرهنگ اسلام پرسش كرده اند.
مستشرقين غربى درباره اسلام بحثهاى بسيار كرده و غالبا بر اساس ما بعد الطبيعه خود
بنيادانه،كلام و فلسفه و عرفان و تفكر و هنر اسلامى را مطرح كرده اند.معهذا توجه به اين
مباحث هم لازم است.با ظهور اسلام امرى مطرح مى شود كه در يونانيت به اين معنى وجود
ندارد و آن نبوت و وحى آسمانى است.فعلا تعبيرات امر و خلق و شهادت وغيب را با يونانيت
مقايسه نمى كنيم،همين قدر مى گوييم
كه در تفسير قرآن،صورت افلاطونى و نو افلاطونى-در
بيشتر تفاسير كلامى و فلسفى-به آن داده اند.با اين همه بايدپرسيد كه چه صورتى مظهر
تمدن اسلامى است.بى ترديد در تمدن و فرهنگ اسلامى «اسم الله »و معرفت دينى «معرفت
الله »غلبه دارد منتهى خدا شناسى را به دو معنى بايددر نظر گرفت،يكى ملاقى خدا بودن و
ديگر وجود خدا را با دلايل اثبات كردن.تا آنجاكه قرون وسطى و جهان اسلامى خواسته
ست خدا را اثبات كند
 لقاء خداوند از سرحضور به تعبيرى از هيدگر جايش را به منطق الهى
داده است.نمونه اين امر هم بحثهاى كلامى است كه هر چه جلوتر آمده،منطق مطلق انگاشته
شده و اصالت پيدا كرده است (10) .وسياست غير دينى جابرانه نيز به اين نوع تفكر دامن زده
است.ضمن آنكه روح دينى ومعنوى نهايتا به صور مختلف جلوه هاى خود را ظاهر ساخته و بر
تفكر رسمى و غير رسمى اغلب مسلط بوده است.

در قبال دو نحله يونانى و ميتولوژى هنر،هنر مسيحى و اسلامى جلوه هاى ديگر ازهنر
حقيقى شرق هستند.اين دو هنر تا آنجا كه به حقيقت مسيح و اسلام تقرب مى جوينددر آنها
صورت اسماء الهى به معنى حقيقى متجلى مى گردد.پس در اينجا هنرمند ازوجوه الله و اسماء
خداوند حكايت مى كند.اين همان هنر ما قبل يونانى با وجه دينى است كه در دوره اى به
صورت هنر اسلامى جلوه مى كند.از اينجا هنرمند اسلامى وجهه همتش مصروف آن مى شود
كه معانى دينى را بيان كند
.در اين مقام صورتهاى خيالى كه عرفاداشته اند مشاهده و مكاشفه
شاهد غيبى است و كسى كه به مشاهده و مكاشفه شاهد غيبى دست پيدا كند ديگر وصف دار
فانى و عالم نفسانى نكند.هنرمندى چنين نه تنها كه هنرش را چون دوره جديد به بيان درون
زشت خود اختصاص نمى دهد و نمى رود كه چون دوره يونانى بيان جهان فانى كند،بلكه حتى
جهان باقى را هم به چيز نمى گيرد.در اينجامحاكات از جهان به هر دو شكلش(يعنى محاكات
يونانى-رومى و جديد)از بين مى رود.

گرچه هنرمند مسيحى بنابر مظهريت عيسى به اسم جمال و نحوه اى خاص در تلقى تشبيهى
درباره خدا و تجليات الهى،از هنرمند مسلمان و هنر تنزيهى اسلامى فاصله مى گيرد،اما بهر
تقدير او نيز به نحوى تلاش در محاكات و ابداع جلوات و تجليات حق تعالى در وجود مسيح و
قدسين دارد.

/ 161