تجلیات حکمت معنوی در هنر اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
در اين ميان در هنر اسلامى،بيشتر آن بخش از هنرهاى گذشته ماده قرار گرفته كه
جنبه تجريدى و سمبليك داشته است،نظير اسليميها و نقوشى از اين قبيل در تذهيب كه
ماده آنها از حجاريهاى دوران ساسانى است و در تمدن اسلامى صورت دينى اسلامى خوانده اند.قدر مسلم اين است كه هنر اسلامى جلوه حسن و جمال الهى است و حقيقتى كه در اين هنر
متحقق شده رجوع به ظهور و تجلى حق تعالى به اسم جمال دارد.از اينجا هنر اصيل اسلامى
با ابليس و جهان ظلمانى اساطيرى و حتى مكاشفاتى كه مستلزم بيان صور قبيحه است،تا
آنجا كه به حقيقت اسلام قرب و حضور پيدا مى كند (10) ،سر و كار ندارد.اما اين حسن و زيبايى و
در مقابل آن قبح و زشتى،بنابر ادوار تاريخى،ملاكى غير از ملاك ديگر هنرها دارد
.به اين
اعتبار،با زيبايى در هنر جديد،كه غالبا با زيبايى هنر يونانى كه زيبايى اينجهانى است،متفاوت
است.و باز اين معنى با ملاك زيبايى هنرهاى اساطيرى كه مظهر اسماء طاغوتى است،تفاوت
مى كند(در حالى كه ملاك در هنرهاى اساطيرى عالم ظاهر و زيبايى مجازى نيست بلكه
ملاك،عالم باطن و زيبايى علوى است).با توجه به مراتب فوق،بى وجه نيست كه وقتى بعضى مورخين هنر غربى به هنر
اسلامى مى پردازند كمتر ملاكهاى زيباشناسى تاريخ جديد را در آن اعمال مى كنند،على
الخصوص كه جمال و زيبايى هنر اسلامى با نفى شمايلهاى مقدس و نفى تجسم الهى در وجود
آدمى و منع تقليد از فعل صانع با نقاشى و پيكرتراشى،حالتى خاص پيدا كرده است كه فاقد
فضاى طبيعى سه بعدى،يعنى پرسپكتيو حسى،و همچنين فاقد سايه روشن وچهره هاى
طبيعى است،
هيچ گاه مظهر تام و تمام هنرهاى اسلامى و جدا از هنرهاى تجسمى مقدس
نبوده و بالنتيجه هنرهاى اسلامى به سمبليسم و زيبايى سمبليك گرايش پيدا كرده است (11) و
آنچه كه موجب اين امر شده همان تفكر تنزيهى-تشبيهى(جمال تشبيهى با توجه به باطن
جلال تنزيهى)اسلامى است كه هنر تنزيهى-تشبيهى اسلامى رابه دنبال داشته است.با اين
مميزه تنزيهى است كه هنر اسلامى از تفردى كه در هنر مسيحى(در وجود حضرت مسيح)و
هنر جديد وجود دارد،دور مى شود.به هر تقدير،با اين تنزيه در تفكر اسلامى و عدم تفرد و تمركز معنوى در وجود واحد،هنر
اسلامى با«اسقاط اضافات »و تعلقات،صورتى ديگر پيدا مى كند(ضمن آن كه به مراتب توجه
دارد).اين تفكر و تلقى در معمارى نيز بسط مى يابد.سخن بوركهارت دراين باب قابل تامل
است او مى نويسد:«در حالى كه شبستان دراز و مستطيل شكل كليساهاى بزرگ اساسا راهى
است كه انسان را از عالم خارج به سكوى مخصوص عبادت در كليسا هدايت مى كند،
و
گنبدهاى مسيحى يا به آسمان صعود مى كنند يا به سكوى عبادت در كليسا نزول مى نمايند و
كل معمارى يك كليسا،براى مؤمن حاكى از اين معنى است كه حضور ربانى از اجراى مراسم
عشاء ربانى،در سكوى عبادت فيضان مى يابد،درست مانند نورى كه در ميان تاريكى مى تابد،
در نقطه مقابل،سراسر زمين براى مسلمانان جايگاه نماز مى شود و بعد هيچ بخشى از
مسجد(محراب)نيز بر خلاف كليسا،كه در سكوى عبادت تمركز پيدا مى كند،فضيلتى بر ساير
بخشها ندارد
.خانه مسلمانان نيزمى تواند مسجد مؤمن باشد.به اين معنى،مؤمن حقيقى يا
عارف مى تواند حضورحق تعالى را در همه جاى زمين احساس كند و اين طور نيست كه
ظلمت همه جا را گرفته وفقط يك نقطه باشد كه حضور حق در آن احساس شود.»اينجاست
كه يك مسلمان عارف،همچون «مغربى »،ناظر بر معنى روايت على(ع):«ما رايت شيئا و رايت
الله قبله وبعده و معه »،مى گويد: