32 : يحيى بن زيد بن على بن حسين ابن على بن ابيطالب - ترجمه مقاتل الطالبین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه مقاتل الطالبین - نسخه متنی

ابوالفرج اصفهانی؛ مترجم: سید هاشم رسولی محلاتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

32 : يحيى بن زيد بن على بن حسين ابن على بن ابيطالب

مادر او ريظة دختر - ابوهاشم - عبدالله بن محمد بن حنيفه است ، و ابوثميله (صالح بن ذبيان ) ابار شاعر
مقصودش از شعر زير همان ريطه است كه گويد:




  • فلعل راحم ام موسى والذى
    سيسر ريطة بعد حزن فؤ داها
    يحيى و يحيى فى الكتاب يرتدى (117)



  • نجاه من لجج خضم مزبد
    يحيى و يحيى فى الكتاب يرتدى (117)
    يحيى و يحيى فى الكتاب يرتدى (117)



و مادر ريطه هم نامش ريطه بود، و او دختر حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب است .

و مادر ريطه دوم دختر مطلب بن ابى وداعة سهمى است .

آنچه موجب قتل يحيى بن زيد گرديد

على بن الحسين بن محمد اصفهانى (مولف كتاب ) از محمد بن على بن شاذان نقل كرده كه وى به سند خود از
ابومخنف و ديگران كه به سندهاى مختلف روايت كرده اند، بازگو كرده ، گويد: چون زيد بن على به شهادت
رسيد و يحيى شبانه او را به خاك سپرد، به جبانه سبيع رفت و به جز ده نفر، مردمان ديگرى كه همراه زيد
بودند از گرد يحيى پراكنده شدند، سلمة بن ثابت گويد: من بدو گفتم : اينك قصد كجا دارى ؟

پاسخ داد: قصد
نهرين را - و اين سخن را وقتى ؟

ابوصبار عبدى نيز با او بود - گويد: من بدو گفتم : اگر آهنگ نهرين را كرده
اى پس در همين جا باش و با دشمنان پيكار كن تا كشته شوى ، پاسخ داد: مقصود من از نهرين دو نهر كربلاست ،
بدو گفتم :

اكنون كه چنين تصميمى دارى پس هر چه زودتر تا سپيده صبح نزده از شهر خارج شو، يحيى برخاسته
و ما نيز به همراه او از كوفه بيرون رفتيم ، و همين كه خانه هاى كوفه را پشت سر گذارديم بانگ اذان صبح
به گوش ما خورد، ما با شتاب از آنجا دور شديم ، و به گروهى كه در راه بر مى خورديم از آنها طعام خواسته
و آنها نيز به من گرده هاى نان مى دادند و من آنها را به نزد يحيى و ساير همراهان خود مى بردم و بدين
ترتيب تا نينوى پيش رفتيم و در آنجا سابق را خواستيم (118) و او از خانه خويش بيرون رفت و يحيى به خانه
او در آمد و خود سابق به فيوم (119) رفت و در آنجا سكونت گزيد و يحيى را در خانه خويش گذارد.

/ 535