64 : عبدالله بن حسن بن على بن على بن حسين بن على بن ابيطالب - ترجمه مقاتل الطالبین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه مقاتل الطالبین - نسخه متنی

ابوالفرج اصفهانی؛ مترجم: سید هاشم رسولی محلاتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابن عمار گفته : اين اشعار به نظر من شباهت به اشعار اشجع بن عمرو سلمى دارد و گمانم آن است كه از او
باشد.(390)
بارى گفته اند: راشد بازگشت و خود را بر سر جنازه ادريس ‍ رسانيد و ترتيب دفن او را داد (391) سپس كار
سرپرستى همسر او را كه حامله بود به عهده گرفت تا چون فرزند ادريس به دنيا آمد او را نيز مانند پدرش
ادريس نام نهد و آن فرزند تحت كفالت او بزرگ شد و براى رهبر مردم آن سامان قيام كرد و به خوبى از عهده
آن كار برآمد. او جنگجويى شجاع و بخشنده بود و همچنين شعر نيز مى گفت كه ما ان شاء الله شرح حالش را در
جاى خود در همين باب ذكر خواهيم كرد.

64 : عبدالله بن حسن بن على بن على بن حسين بن على بن ابيطالب

و او همان كسى است كه به او ابن الافطس مى گفتند.
كنيه اش ابومحمد مادرش ام سعيد دختر سعيد بن محمد بن جبير بن مطعم ابن عدى بن نوفل بن عبدمناف است .
احمد بن سعيد به سندش از عبدالله بن حسين بن زيد روايت كرده ، گويد: براى من حديث كرد كسى عبدالله بن
حسن ابن افطس را در جنگ فخ مشاهده كرده بود كه دو شمشير حمايل كرده و با هر دو جنگ مى كرد.

و در حديث ديگرى روايت كرده كه در فخ كسى از عبدالله بن حسن توانگرتر نبود.
و از عبدالله بن محمد بن عمر روايت كرده كه حسين ، صاحب فخ ، وصيت كرد كه اگر براى او پيش آمدى رخ داد،
رهبرى به عهده عبدالله بن حسن ابن افطس باشد.

و اما داستان قتل عبدالله 

احمد بن عبيدالله بن عمار از نوفلى از پدرش روايت كرده ، گويد: هارون حرص عجيبى داشت كه از وضع خاندان
ابوطالب و افراد سرشناس آنها باخبر باشد تا اينكه روزى از فضل بن يحيى پرسيد: آيا در خراسان نامى از
فرزندان ابوطالب به گوش تو خورده است ؟

گفت : نه به خدا، با كوششى كه در اين مورد كرده ام نام كسى از آنها را نشنيده ام جز آنكه از مردى شنيدم
كه نام جايى را مى برد و مى گفت : عبدالله بن حسن بن على در آنجا وارد مى شود و بيش از اين هم چيزى نگفت .

هارون فورا كسى را به مدينه فرستاد و او را دستگير ساخته و به نزد وى آوردند، و چون به دربار رسيد، رو
به او كرده گفت : شنيده ام تو زيديه را جمع مى كنى و آنها را به خروج و يارى خودت دعوت مى كنى ؟

/ 535