در آيات قبل سخن از امتيازاتى بود كه اهل كتاب (يهود و نصارى) براى خود قايل بودند و خود را از خاصان خداوند مىپنداشتند (علاوه بر اين مدعى بودند حاكميت و مالكيت نيز از آن آنها است) خداوند در اين دو آيه ادعاى باطل آنان را با اين بيان جالب رد مىكند، مىفرمايد:" بگو: بارالها! مالك ملكها تويى، تو هستى كه به هر كس بخواهى و شايسته بدانى حكومت مىبخشى و از هر كس بخواهى حكومت را جدا مىسازى" (قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ)." هر كس را بخواهى بر تخت عزت مىنشانى، و هر كس را اراده كنى بر خاك مذلت قرار مىدهى" (وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ).و در يك جمله" كليد تمام خوبيها به دست تواناى تو است، زيرا تو بر هر چيز توانايى" (بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ).ناگفته پيدا است كه منظور از اراده و مشيت الهى در اين آيه اين نيست كه بدون حساب و بى دليل چيزى را به كسى مىبخشد و يا از او مىگيرد، بلكه مشيت او از روى حكمت و مراعات نظام و مصلحت و حكمت جهان آفرينش و عالم انسانيت است و گاه اين حكومتها به خاطر شايستگىها است، و گاه حكومت ظالمان هماهنگ ناشايستگى امتها است.