فلسفه خلقت انسان نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
يك رابطهطبيعي و تكويني است. يعني موجودي كه غايت را طلب ميكند (ذيغايت يامُغيي) متوجه و متحرك به سوي غايت خود است. در مصنوعات بشريغايت به اين صورت نيست. يعني رابطه غايت با ذي غايت را بايد در ذهنفاعل جستجو كرد، چرا كه اين فاعل است كه براي مصنوع خود هدفي راتعيين ميكند و با كار خود آن را به غايت مورد نظر خويش ميرساند، نهآنكه خودش مانند موجودات طبيعي متوجه غايت خود باشد. به طور مثالنجاري كه تصميم ميگيرد ميز و صندلي درست كند، مقداري چوب رافراهم ميآورد و با كار خويش آن چوبها را به ميز و صندلي مبدل ميسازد،نه آنكه خود چوب با حركت خويش متوجه ميز و صندلي شدن باشد. به بيانديگر فعليت و كمال چوب در عالم طبيعت، ميز و صندلي شدن نيست، بلكهاين هدف و غايت فاعل بشري است كه چوبها را به ميز وصندلي مبدلميسازد.در واقع حكما معتقدند كه رابطه غايت و ذي غايت در طبيعت يكرابطه تكويني است، نه آنكه ذهن فاعل، يك چيز را غايت و چيز ديگري راذي غايت كرده باشد.در واقع نظام تكوين يكي را غايت و ديگري را مغييكرده است، و طبيعت به غايت توجه دارد و به صورت تكويني به سوي آندر حركت است. از همين جاست كه حكما براي غايت دو معنا قايل شدهاند:1. ما اليهالحركه: يعني چيزي كه حركت به سوي اوست و همانگونه كهاشاره شد شي (مغيي) با رسيدن به آن (غايت) به كمال ميرسد و قوههاي اوبه فعليت ميرسد.2. مالاجلهالحركه: يعني چيزي كه حركت به خاطر آن است. درموضوعات بشري، فاعل چيزي را براي رسيدن به منظور خاصي ايجادميكند، مثلاً نجار چوبها را به خاطر صندلي يا ميز شدن فراهم ميآورد.از نظر حكما در عالم طبيعت ـ بر خلاف مصنوعات بشري ـ غاياتطبيعي از اين جهت غايت نيستند كه خالق آنها را به خاطر يك شيبخصوصي به وجود آورده باشد، آن هم بهگونهاي كه ميان غايت و ذيغايت، رابطه ذاتي و تكويني وجود نداشته باشد. در طبيعت، غايت به معنايمااليهالحركه همان غايت به معناي مالاجله الحركه است. در عالم طبيعت هرموجودي داراي غايت است و هستي آن وابسته به غايت است. يعني غايتداشتن مقوم وجود ذي غايت است، بهگونهاي كه اگر غايت نميبود، موجودذي غايت هم وجود نميداشت، اگر موجودي به سوي غايت خود درحركت نميبود، اصلاً آفريده نميشد. خالق هستي نيز در علم خود موجودذي غايت را به خاطر غايت و براي نيل به غايت آفريده است. ازهمينجاست كه ميگوييم در عالم طبيعت مالاجلهالحركه چيزي جزمااليهالحركه نيست. خداوند در علم خود اراده كرده كه موجودات به گونهايآفريده شوند كه به سوي غايت خود در حركت باشند. به بيان ديگر خداونداز ابتدا، به اين خاطر موجودات طبيعي را آفريد تا به غايتي دست يابند كه بهسوي آن روان هستند.در كارهاي ارادي انسان نيز غايت به هر دو معنا صادق است، يعني هر دومعنا را در مورد فعل و فاعل انساني ميتوان بهكار برد. انساني كه غذاميخورد، هم فعل او كه خوردن باشد داراي غرض است و هم فاعل كه بااين فعل ميخواهد خود را به كمال برساند.در مورد خداوند هم بايد گفت كه فعل او داراي غايت است. يعنيموجودات عالم طبيعت همه داراي غايتاند (مااليهالحركه). ذاتالهي نيز بهمعناي مالاجلهالحركه داراي غايت است، چرا كه موجودات را به اين منظورآفريده تا به غايات خود برسند. فلاسفهاي هم كه گفتهاند ذات باري غايتندارد، مرادشان غايت به معناي «مااليه الحركه» بوده است. يعني چون ذاتالهي كامل و فعليت محض است ديگر معنا ندارد كه چيزي را هدف قرارداده تا با رسيدن به آن قوههاي خود را به فعليت برساند. چون در اينجا