4. بدبيني از اين نقظه نظر كه آدمي به خوشيها و خوبيها نيز اعتقاد داشتهباشد، ولي امور خير را نسبي و زود گذر دانسته و غلبه و پيروزي را با بديها وزشتيها بداند.
ج. گروهي نيز طرفدار اين عقيده هستند:
1. جهان موجود نه بهترين جهانهاي ممكنه است و نه سراسر شر و فساد،بلكه هم داراي زشتيها و شرهاست و هم داراي زيباييها و نيكيها.
2. طبيعت آدمي نه ذاتاً زشت است و نه ذاتاً نيك، بلكه انتخاب و اختيارآدمي ميتواند به آن شكل ويژهاي بدهد.
3. اگر انسان تلاش كند زشتيها از ميان رفته ، و حيات آكنده از خوشيهاخواهد شد.
فلسفه پوچي و علل گرايش به آن
در عصر حاضر انديشه پوچي حيات را در آراء برخي از نويسندگانغرب ميبينيم. اشخاصي چون فرانتس كافكا، آلبر كامو، ساموئل بكت،آرتورآداموف، ژان پل سارتر و اوژن يونسكو ديدگاه پوچگرايانه نسبت بهآفرينش دارند. اين نويسندگان در لابلاي آثار خود، پوچي و بيمعناييزندگي را به صورت داستان و نمايشنامه و مقاله مطرح كردهاند. دستهاي ازاين نويسندگان كوشيدهاند تا در لابلاي آثار خود دلايلي عقلي بر پوچيزندگي بشر و سرنوشت انسان نشان دهند و دستهاي ديگر كوشيدهاند تا بهكمك هنر خود بيمعنايي حيات بشر و بدبختيهاي انسان را، عاري از هرگونهروش منطقي و استدلالي ارايه كنند. اين نويسندگان خلقت را پوچ و بيمعناميدانند. و قهرمانان آثار آنها افرادي هستند خونسرد و بيتفاوت نسبت بهزندگي و ارزشهاي آن؛ بياحساس در رابطه با ديگران؛ لاقيد نسبت به آدابو رسوم اجتماعي. احساس بيگانگي با مردم و از خود بيگانگي از ديگرويژگيهاي قهرمانان پوچگراست. در رفتار قهرمان پوچ آثاري از بيماريهايروحي و رواني چون خيالبافي نيز مشاهده ميشود.
پوچگرايي يكي از مختصات عصر جديد است. در گذشته آنچه بودبدبيني بود نه پوچي، اما در عصر حاضر بدبيني به اوج خود رسيده و سر ازپوچي و پوچگرايي در آورده است. خودكشيها، فرار از خودها، به شوخيگرفتن زندگي، پايمال سازي ارزشهاي انساني و سرخوردگيها نشانههايياست از پوچگرايي انسانهاي امروزي.
عوامل چند موجب گرايش انسان به پوچي و پذيرش فلسفه پوچيميشود كه برخي از آنها عبارتند از:
1. معماي آفرينش
در طول تاريخ بشر همواره ميخواسته بداند كه از كجاآمده است، براي چه آمده است و به كجا ميرود؟ كساني كه از يك نظامفكري و فلسفي عميق برخوردار بودهاند براي اين سؤالات پاسخهاي مناسبپيدا كردهاند، اما كساني كه از يك نظام اعتقادي و فلسفي صحيح برخوردنبودهاند، چون نتوانستند پاسخ مسائل فوق را دريابند، لذا روح كنجكاو آنهابه بن بست رسيده و سر از بيراهههاي بدبيني و پوچي در آوردهاند.
دكتر هشترودي از جمله كساني بود كه چون معماي آفرينش را درنيافتهبود به نوميدي و پوچي كشانده شده بود. به طوري در اواخر عمر ناتواني ازحل معماي آفرينش، در رفتار و كردار او تأثير بسزا گذارده بود چنانكههمسر وي مينويسد:
«همين نتوانستن و سر درنياوردن دكتر را به تب و تاب ميانداخت.بازتاب اين ناتواني در برابر معماي وجود، به پرخاشها، تنگخلقيها و خروشيدنها بدل ميشد. روزهاي آخر عمر، به همينخاطر انزوا گزيد و از همه بريد.»