فلسفه خلقت انسان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه خلقت انسان - نسخه متنی

عبدالله نصری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

براي‌ ايجاد يك‌ چيز ازآنجا ريشه‌ مي‌گيرد كه‌ آن‌ موجود هدفي‌ را خارج‌ از ذات‌ خود در نظر گيردو براي‌ رسيدن‌ به‌ آن‌ هدف‌، به‌ انديشه‌ و تفكر بپردازد و ثانياً نظامي‌ مافوق‌ انسان‌ وجود داشته‌ باشد تا وي‌ بر طبق‌ آن‌ نظام‌، كار خود را انجام‌ دهد، درحالي‌ كه‌ در مورد حق‌ تعالي‌ نه‌ غرض‌ و غايتي‌ زايد بر ذات‌ وجود دارد تابراي‌ رسيدن‌ به‌ آن‌ و چگونگي‌ انجام‌ آن‌ به‌ انديشه‌ و تدبير بپردازد ونه‌نظامي‌ بر او حاكم‌ است‌ تا با ملاحظه‌ آن‌ نظام‌ به‌ انديشه‌ و تفكر پرداخته‌، فعل‌خود را انجام‌ دهد.

اِنَّما اَمْرُه‌ُ اِذا اَرادَ شَيئاً اَن‌ْ يَقُول‌َ لَه‌ُ كُن‌ْ فَيَكُون‌َ هرگاه‌ خداوند اراده‌ آفرينش‌ چيزي‌ را بنمايد، همين‌ كه‌ بگويد باش‌ايجاد مي‌شود. (يس‌ 82) اميرمومنان‌ علي‌«ع» مي‌گويد:

اَنشَا الخَلْق‌َ اِنشْاءً وَ ابْتدأه‌ُ اِبْتدِاءً بِل رَوِيَّه‌ٍ اَجالَها وَ لتَجرِبَه‌ٍ استَفادَها وَ لحَرَكَه‌ٍاَحْدَثَها وَ ل هَما مَه‌ِ نَفْس‌ٍ اضْطَرَب‌َ فيها مخلوِ را ايجاد نمود وبدون‌ آنكه‌ نيازي‌ به‌ انديشه‌ و تفكر واستفاده‌ از تجربه‌ داشته‌ باشد، آفرينش‌ را آغاز نمود و بدون‌ آنكه‌حركتي‌ ايجاد كند و تصميم‌ آميخته‌ با اضطراب‌ در او راه‌ داشته‌باشد، جهان‌ را ايجاد نمود.

اصل‌ سوم‌ نيز كه‌ گفتيم‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ يك‌ هدف‌ بايست‌ مسيري‌ راطي‌كرد، در مورد خداوند صادق  نيست‌ ــ يعني‌ نمي‌توان‌ در مورد خدا اين‌ گونه‌گفت‌ كه‌ در ابتداء هدفي‌ را در نظر مي‌گيرد و بعد براي‌ وصول‌ به‌ آن‌ ازنقاطي‌ عبور مي‌كند و سر انجام‌ پس‌ از مدت‌ زماني‌ به‌ آن‌ هدف‌ مي‌رسد.همچنين‌ هيچ‌ مانعي‌ نمي‌تواند بر سر راه‌ او قرار گيرد كه‌ نتواند چيزي‌ را ايجادكند، زيرا موانع‌ براي‌ انسان‌ وجود دارد، انساني‌ كه‌  قدرتش‌ محدود است‌ وبراي‌ انجام‌ هر كاري‌ بايد از وسايل‌ و تجهيزاتي‌ استفاده‌كرد، نه‌ آفريدگاري‌كه‌ قدرتش‌ بي‌ پايان‌ است‌ و نامحدود.

علي‌ «ع» در نهج‌البلاغه‌ مي‌گويد:

فاعِل‌ٌ ل بِمعَني‌َ الحرَكات‌ِ وِ ا´لله‌ِ بَصيرٌ اِذْل منَظُورَ اِلَيْه‌ِ مِن‌ْ خَلْقِه‌ِ مُتَوحدٌ اِذْ لسَكن‌َ يَسْتَأ نِس‌ُ به‌ وَ ل يَسْتَو حِش‌ُ لِفَقْدِه‌ِ فاعل‌ است‌، اما نه‌ به‌ اين‌ معنا كه‌ حركات‌ و ابزاري‌ داشته‌ باشد.بيناست‌ حتي‌ آن‌ هنگام‌ كه‌ مخلوِ قابل‌ رويتي‌ وجود نداشت‌.تنهاست‌، زيرا كسي‌ وجود نداشت‌ تا با او انس‌ بگيردواز فقدانش‌دچار ترس‌ و ناراحتي‌ شود.» با درنظرگرفتن‌ سه‌ اصل‌ فوق‌ ، به‌ يك‌ اصل‌ اساسي‌تر نيز توجه‌ مي‌كنيم‌. وآن‌ اينكه‌ تمامي‌ اصول‌ و قواعد و قوانيني‌ كه‌ بر جهان‌ هستي‌ حكمفرماست‌اعم‌ از طبيعت‌ و انسان‌، هيچ‌ يك‌ بر آفريدگار جهان‌ صدق  نمي‌كند. مانندقانون‌ عليت‌، قانون‌ حركت‌، قانون‌ حيات‌ و مرگ‌ .... به‌ طور مثال‌ بگوييم‌چون‌ هر چيزي‌ علتي‌ دارد پس‌ خدا نيز بايد علت‌ داشته‌ باشد. يا هر پديده‌اي‌فناپذير است‌، پس‌ خدا نيز بايد داراي‌ حيات‌ و مرگ‌ مشخصي‌ باشد، يا درهريك‌ از افعال‌ از افعال‌ آدمي‌ غرض‌ و هدفي‌ موجود است‌، پس‌ خدا نيزبايد در افعال‌ خويش‌ غرضي‌ مانند انسان‌ داشته‌ باشد.

اينكه‌ چرا اين‌ قواين‌ و اصول‌ بر خداوند حكمفرما نيست‌ به‌ اين‌ علت‌است‌ كه‌ او خود آفريننده‌ اين‌ قوانين‌ است‌، زيرا پيش‌ از آفرينش‌ و باقطع‌ نظراز آفرينندگي‌ او، اصلاً هيچ‌ يك‌ از اصول‌ و قوانين‌ فوق‌  وجود داشته‌ است‌.

به‌ عبارت‌ ديگر، قوانيني‌ نظير عليت‌، حركت‌ يا اموري‌ مانند زمان‌، مكان‌و... از جهان‌ آفرينش‌ انتزاع‌ مي‌شوند كه‌ خود ساخته‌ شده‌ خداست‌. بنابراين‌چگونه‌ مي‌توان‌ اين‌ قوانين‌ را كه‌ قبل‌ از پيدايش‌ جهان‌ اصلاً مطرح‌ نبوده‌ وآفريده‌ شده‌ آفريدگار جهان‌ است‌ بر او تعميم‌ داد. به‌ گفته‌ مولوي‌:

تو رواداري‌ روا باشد كه‌ حق‌خود شود معزول‌ با حكم‌ سبق‌

/ 47