گروه فراواني از انسانها در زندگي چيزهايي راهدف قرارداده و در راه وصول به آنها ميكوشند. اين افراد هنگامي كه بر اثرموانعي با شكست مواجه شوند دچار يأس و بدبيني ميشوند. به طور مثالاشخاصي زيبايي يا ثروت يا مقامي را مورد هدف قرار ميدهند و اين امورتمامي جنبههاي زندگيشان را تحتالشعاع قرار ميدهد. اين افراد اگر نتوانندبه معشوق خود يا مقام مورد نظر يا ثروت دلخواه خود برسند، ضربه روانيبر آنها وارد آمده و زندگي برايشان تيره وتار و بيمعنا ميشود. ريشه بسيارياز بدبينيها و پوچگرايها را بايد در هدفگيريهاي غلط دانست.
ارزيابي فلسفه پوچي
با بررسي و مطالعه فلسفه پوچي اين سؤال مطرح است كه آيا زندگيپوچ است يا نه؟ و اگر پوچ است آيا ميتوان به آن معنا داد يا نه؟ و خلاصهآنكه آيا زندگي ارزش زيستن را دارد يا نه؟ از آنجايي كه اين مسئله از مهمترين مسايل بشري است. هر مكتب و نظامفكري و فلسفي به نحوي از انحاء به آن پاسخ داده است. آنچه كه در اينميان مورد اتفاق همه اديان الهي و اكثر مكابت بشري اين است كه پوچگراييامري منفي و غير قابل پذيرش عقل و منطق است، زيرا كه:اولاً: از آنجايي كه تعداد پوچگرايان در هر عصر و زماني نادر است،ناگزير از قبول اين واقعيت هستيم كه پوچگرايي نميتواند موضوعي فطريو درون ذاتي باشد تا انسان پذيراي آن باشد. محالانگاري امري منفي استكه با تجزيه و تحليل آثار و رفتار طرفداران آن ميتوان به ريشههاي گرايشبه آن پي برد. انسان بر اساس غريزه حب ذات وديگر فطريات خود زندگيرا پذيرفته و آن را واجد ارزش مييابد.ثانياً: عدم شناخت معماهاي هستي و عوامل روحي و اجتماعي خاصموجب پوچگرايي ميشوند كه اگر آنها از ميان بروند و انسان بتواند از يكنظام دقيق فكري و فلسفي برخوردار شود تا معماي هستي را بيان كند، هرگزميل به پوچي و يأس در او پيدا نخواهد شد.