فرزند عزيزم! هرچند كه من به اندازه تمامى نسل هاى گذشته عمر نكرده ام امّا در كار و كردارشان نيك نگريسته ام، در اخبارشان انديشيده ام، در ميان آثار به جاى مانده شان گرديده ام، آن چنان كه خود يكى از آنان شده ام. حتى چون جريان گذشتگان به من انجاميده است، گوئى با اولين تا آخرين فردشان زيسته ام. بخش هاى زلال و سودمند تاريخ را از بخش هاى تيره و زيان بارش باز شناخته ام و از هر جريان برايت گل آن را چيده ام و زيبايش را برگزيده ام و بخش هاى ناشناختنى اش را به كنارى زده ام. از سويى چون از موضع پدرى دلسوز و به جد، به جريان زندگى تو مى انديشم و ادب آموختنت را همت مى گمارم، نظرم اين است كه اين اقدام به گاهى باشد كه هنوز نوجوانى، به عمر خويش تازه روى آورده اى و تاريخ و روزگار را در پيش دارى، با انگيزه اى سازگار و درونى بى زنگار، با تأكيد بر اين نكته كه با آموزش كتاب خدا و تأويلش و با شناساندن آبشخورهاى اسلام و روشنگرى احكام و مرزهاى حلال و حرام، كار را بياغازم و از آن در نگذرم. از ديگر سو نگرانم كه مبادا اختلاف هاى مردم در گرايش ها و انديشه ها، حقيقت را از تو بپوشاند، هم چنان كه بر آنان پوشانده است. از اين رو به رغم خواست درونيم، هرچند علاقه اى به آگاه كردن تو به اين قيل و قال ها نداشتم ولى محكم كارى را ـ بر سپردن تو به جريانى كه از سقوطت در ورطه اش ايمن نيستم ـ برتر شمردم. اميدوارم كه خداوند تو را توفيق رشد ارزانى دارد و به راستاى تعادلت راه بنمايد.