جلوه اى از رفتار محمد(صلى الله عليه وآله) - تاریخ اسلام به روایت امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخ اسلام به روایت امام علی (ع) - نسخه متنی

محمد حسین دانش کیا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جلوه اى از رفتار محمد(صلى الله عليه وآله)

سيره رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين بود كه چون درگيرى اوج مى گرفت و دشمنان يورش مى آوردند در برابر سوزش شمشيرها و نيزه ها، خاندان خويش را سپر بلاى ياران مى كرد. چنين بود كه عبيده فرزند حارث و پسر عموى پيامبر گرامى اسلام در روز بدر، حمزه فرزند عبدالمطلب و عموى بزرگوار رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در روز احد و جعفر بن ابيطالب در جنگ موته كشته شدند و كسى هم كه اگر مى خواستم او را نيز نام مى بردم آهنگ شهادت داشت اما اجل آن ديگران زودتر رسيد و اجل او به تأخير افتاد. چون كارزار دشوار مى شد ما خود را به رسول خدا نگاه مى داشتيم چنان كه هيچ يك ما از وى به دشمن نزديكتر نبود.

معجزه اى كه ديدم

من با او(صلى الله عليه وآله) بودم كه سرانى از قريش به نزد وى آمدند و گفتند: اى محمد! تو ادعايى بس بزرگ كرده اى كه پدران و هيچ يك از خاندانت چنين ادعايى نكرده اند و ما اينك از تو چيزى مى خواهيم كه اگر ما را پاسخ مثبت گفتى و آن را در نگاهمان نشاندى مى دانيم كه پيامبرى و رسول، و گرنه جادوگرى و دروغ پرداز.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «چه مى خواهيد؟»

گفتند: «اين درخت را فراخوان و بخواه تا از ريشه درآيد و در برابرت بايستد.»

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «بى گمان خداوند بر همه چيز توانا است، پس اگر چنان كند كه خواهيد آيا ايمان مى آوريد و حق را گواهى مى دهيد؟»

گفتند: «آرى»

فرمود: «اينك من آنچه را خواهيد در نگاهتان نشانم، هرچند كه بازگشت ناپذيرى تان را به راه خير مى دانم، كه در ميانتان كسانى اند كه يكى در چاه بدر فرو مى افتد و ديگرى كه احزاب را سازمان مى دهد.»

سپس او(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اى درخت! اگر به خدا و روز واپسين ايمان دارى و مى دانى كه من پيامبر خدايم، به اذن او از ريشه درآ و بيا و در برابرم بايست.»

پس به همان خدايى سوگند كه او را به حق برانگيخت، درخت با صدايى رعدآسا و صفيرى چونان صداى بال زدن پرندگان، از ريشه ها كنده شد، پيش آمد و پر و بال زنان در برابر رسول خدا ايستاد در حالى كه بلندترين شاخه هايش را به رسول خدا و برخى ديگر از شاخه هايش را بر شانه من كه در جانب راست پيامبر ايستاده بودم افكنده بود.

پس چون آن قوم آن رويداد را خيره شدند با آهنگ برترى جويى و كبرورزى گفتند: «ديگر بار فرمانش ده كه نيمش تو را آيد و دو ديگر نيمه اش بر جاى ماند.»

پس همان را فرمان داد و بى درنگ نيمى از درخت با عجيب ترين وضع و سهمگين ترين آوا پيش آمد. گويى مى رفت كه رسول خدا را در آغوش بگيرد! آنان ديگربار از سر ناسپاسى و ستيزه جويى گفتند: «فرمانش ده كه به سوى نيمه خويش ـ چنان كه پيش از اين بود ـ بازگردد.» پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمانش داد پس بازگشت.

در اين هنگام من گفتم: «لا اله الاّ اللّه. اى رسول خدا! من تو را نخستين گرونده ام و نيز نخستين كسى كه اقرار مى كنم. درخت آنچه به فرمان خدا كرد به انگيزه تصديق پيامبرى تو و بزرگداشت سخنت بود.» اما آنان همگى و يكصدا گفتند: «نه، تو جادوگر دروغ پردازى هستى با شگفتى آورترين افسون ها و چابك دستى در آن و آيا جز جوانى چنين ـ كه تحقير مرا در نظر داشتند ـ تو را در جريان اين كار تصديق خواهد كرد.»

/ 89