حكومت حكمت
مفهوم حكمت
نوع رفتار حكومتى و مديريتى به شدت متاثر از نوع دريافت از مفهوم حكومت است و هرگونه كه حكومت فهميده شود، به تناسب آن فهم و دريافت رفتار حكومتى شكل مى گيرد. اگر حكومت به مفهوم سلطه، تجبر، تحكم و خودكامگى باشد، رفتارهايى سلطه گرانه، مستبدانه، آمرانه و خودكامانه در رفتار و مناسبات حكومتى ظهور مى نمايد و اگر حكومت به مفهوم مديريت، مشاركت، هدايت و خدمت باشد، رفتارهايى مديريتى، مشاركتى، هدايتى و خدمتى در رفتار و مناسبات حكومتى رخ مى نمايد.تاريخ بشر پيوسته شاهد دريافت مفهومى سلطه گرانه از مفهوم حكومت بوده است و اين مفهوم رايج از دريافت مفهوم حكومت به شمار مى آمده است، گاه صريح و آشكار و خشن و گاه غيرمستقيم و در پرده و فريبكارانه. دريافت متداول از مفهوم حكومت، حكمرانى و گردنكشى و گردنفرازى و برخوردارى گروه و طبقه اى خاص از همه چيز و اعمال اراده ى فردى يا گروهى اندك بر اراده ى جمعى و گروهى كثير بوده است. بسيارى حكومت را به مفهوم تسلط بر جان و مال و ناموس مردمان و اختيار اعمال قدرت به هرگونه كه خواستند و تصرف همه جانبه و همه گونه در امور مردمان مى دانسته اند و بر اين اساس حكومتهاى خودكامه ى فردى يا جمعى را شكل داده اند و در بسيارى مواقع
چون حكومت شوندگان نيز همين دريافت را از مفهوم حكومت داشته اند، اين سلطه گرى و فرمانفرمايى را امرى طبيعى دانسته و بدان تن داده اند و گاهى نيز براى اجتناب از وضعى بدتر و رفتار خشونت بارتر، به سلطه گرى رايج رضايت داده اند.
در مواقعى مفهوم حكومت چنان از جايگاه حقيقى خودش دور شده است كه حكومت به مفهوم سياست مطلقه و بى حد و مرزى حاكمان درآمده و به صورت به بندگى كشيدن مردمان و دست به دست كردن اموال و داراييها و گروه گروه كردن جامعه و برآوردن برخى گروهها و به زير كشيدن برخى ديگر جلوه كرده است.
بسيارى از حكومتگران، مفهوم حكومت را با خودرايى و خودكامگى مترادف مى ديده اند و حكومت را به مفهوم حكمفرمايى درمى يافته اند و بر اين اساس حكومت را حق خويش مى دانسته اند و بالطبع براى ديگران هيچ گونه حقى در حكومت و مديريت جامعه قائل نبوده اند و از اين رو اجازه ى انديشيدن، سخن گفتن، انتخاب كردن، انتقاد كردن، نصيحت كردن به كسى نمى داده اند، جز در آنچه آنان مى پسنديده اند و بدان رضايت مى داده اند و آن هم از سر منتى كه حكمفرمايان بر مردمان مى گذاشته اند.
اما مفهوم حكومت در نهج البلاغه و در انديشه و سيره ى على "ع" جز به مفهوم مديريت، محبت، مشاركت، هدايت و خدمت نيست و اين مفهوم به زيبايى تمام در سخن و عمل امير مومنان "ع" جلوه يافته است. آن حضرت تلاش مى كرد تا چنين مفهومى را كه با مفاهيم كهن و رايج ناسازگار بود، تبيين نمايد و در عمل محقق سازد. پيشواى موحدان، على "ع" در نامه اى كه به اشعث بن قيس استاندار 'آذربايجان' نوشته است، آن مفهوم كهن و رايج حكومت را به زير پا مى گذارد و مفهوم درست و انسانى حكومت را بدو مى آموزد. اشعث بن قيس پيش از شكل گيرى حكومت امام "ع" و در دوران
حكومت خليفه ى سوم به استاندارى آذربايجان منصوب شده بود و حكومت را آن گونه مى فهميد كه فهم رايج عصر حكومت خليفه ى سوم بود، يعنى تسلط و تجبر و خودمحورى و خودكامگى. [ ن. ك: شرح ابن ابى الحديد، ج 3، صص 145 و13، شمس الدين ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان الذهبى، سير اعلام النبلاء، اشرف على تحقيق الكتاب و خرج احاديثه شعيب الارنووط، الطبعه الثامنه، بيروت، 1412 ق. ج 2، ص 41. ] البته امام "ع" پس از مدتى كوتاه او را از استاندارى 'آذربايجان' عزل نمود. [ انساب الاشراف، ج 3، ص 80. ] نامه ى امير مومنان "ع" به اشعث بن قيس در تبيين نگاه امام "ع" به حكومت و دريافت آن حضرت از مفهوم حكومت بسيار در خور توجه است، وى چنين نوشته است:
'و ان عملك ليس لك بطعمه و لكنه فى عنقك امانه و انت مسترعى لمن فوقك. ليس لك ان تفتات فى رعيه و لا تخاطر الا بوثيقه و فى يديك مال من مال الله عز و جل و انت من خزانه حتى تسلمه الى و لعلى الا اكون شر ولاتك لك، و السلام.' [ نهج البلاغه، نامه ى 5. ]
همانا كارى كه به عهده ى توست، طعمه اى برايت نيست، بلكه امانتى است بر گردنت و آن كه تو را بدان كار گمارده، نگهبانى امانت را به عهده ات گذارده و تو پاسخگوى آنى نسبت به آن كه فرا دست توست. اين حق براى تو نيست كه در ميان مردمان به استبداد و خودرايى عمل نمايى و به كارى دشوار جز با دستاويز محكم درآيى. و در دست تو مالى از مالهاى خداى عزوجل است و تو آن را خزانه دارى تا آن را به من بسپارى. اميدوارم براى تو بدترين واليان نباشم، والسلام.